🍃🌺
#داستان_عشقولانه_مذهبی
#فصل_دوم
#قسمت_دوم_۲
چند لحظه بعد آقاجان بهم گفت:
+راستی فاطمه؟ فردا بعداز دانشگاه با امیر اگر خواستین جایی برین،برید با من هماهنگ کرده....
سرم رو پایین کردم گفتم: مرسی،چشم آقاجون😊
* صبح روز بعد :
بلند شدم و رفتم صورتم رو شستم، لباسم رو پوشیدم و آماده شدم که برم دانشگاه.....
خانم جانم هم بیدار شده بود که بره سره کار گفت:.....
#ادامه_دارد
🍃🌺🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓