#تمناي_وجودم
#قسمت_هفتادودوم
صدام مثل این شده بود که خروسک گرفتم
-نه ممنون میرم
نیما گفت: ما برای این امدیم که شما رو برسونیم
دیدم با اون کار خرابی که کردم ،ادای دختر های خجالتی و با ملاحظه رو در بیارم خیلی بیریخته ،اینکه قبول کردم و سوار شدم .
شیوا که هنوز نیشش تا بنا گوشش باز بود .سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم :دیوونه ،وقتی داشتی با من حرف میزدی رو پخش بود .
-آره...اما نگران نباش چون می شناختمت قسمت آخرش رو سانسور کردم ،یعنی از رو پخش در آوردم
-باز هم خوب شد عقلت رسید .
صاف نشستم .چشمم افتاد به چشمهای خوشگل امیر که تو آینه قاب گرفته شده بود .همونجوری محو چشمهاش شده بودم که تو آینه نگاه کرد .انتظار نداشت ببینه دارم نگاهش میکنم .یه ابروش بالا رفت .من هم اخم کردم و روم رو برگردوندم .
شیوا گفت : امیر قرارمون که یادت نرفته .
هیچی نگفت .
شیوا : امیر با توام .
-با اون فحشی که نزدیک بود بخوردم ،شام هم میخوای
شیوا خندید و گفت : تقصیر خودته ...
-به هر صورت شام منتفی شد
-ا ا ا ..امیر ،خیلی جر زنی .
شونه اش رو انداخت بالا .
شیوا هم با حرص به صندلیش تکیه داد .کنجکاو شدم و آهسته از شیوا پرسیدم
-جریان چیه ؟
-همش تقصیر توئه،اگه یه کوچولو جلوی زبونت رو میگرفتی الان یه شام افتاده بودیم
- چی؟!
-وقتی امیر بوق زد که سوار شی ،گفتم خودت رو خسته نکن مستانه نگاه نمیکنه ببینه کی داره بوق میزنه ..امیر هم گفت سر شام شرط میبندم که با سومین بوق برگرده...
-غلط کرده که سر این شرط بسته .
-نه مثل اینکه خودتی .کم کم داشتم شک میکردم که چرا به امیر گیر نمیدی .
-شیوا مسخره بازی رو بذارکنار .من نمیدونم این چرا اینقدر رو اعصاب من بالانس میزنه .
-مگه چی گفته .خب راست میگه هر کسی باشه با دومین بوق برمیگرده ،اما امیر که خبر نداشت تو خواهر روحانی هستی
-بی خود کارش رو ماست مالی نکن .این حرفش معنی دیگه داشته .
-خانوم دیکشنری میشه شما حرفش رو معنی کنی .
-شیوا ببین من کی حال این عمو جغد شاخدار رو بگیرم .
دستش رو تکون داد و گفت: برو بابا تو هم .
وقتی از ماشین پیاده شدم تمام عقده ام رو سر بستن در ماشین خالی کردم .
***********
روزی که برای پروو (porov )لباسم رفتم نزدیک بود از تعجب شاخ که هیچی دم هم در بیارم .لباسی که من سفارش داده بودم زمین تا کهکشان فرق داشت!!!
بالا تنه که کلا بدون سر شانه و آستین بود .قد دامن هم که دیگه واویلا ...یعنی کاملا مثل لنگی بود که دورت پیچیده باشی
گفتم : نرگس خانوم این اون لباسی که من میخواستم نیست .
همینطوری که لباس رو روی تنم اندازه میگرفت گفت: همینه .من صفحه جورنال رو کنار اندازه هات نوشتم .
-این نیست .من اصلا نمیخواستم بدون آستین باشه .قدش هم که خیلی خیلی کوتاهه .
با یه حالت عصبی ژورنال رو آورد و تند تند ورق زد :ایناهاش .شما همین رو گفتید دیگه ؟
به مدل نگاه کردم .شیوا هم که سرش رو مثل بز آورده بود جلو و داشت نگاه میکرد گفت:نرگس خانوم مستانه این لباس رو سفارش داد .یعنی صفحه ۲۴۵ ،اما شما صفحه ۲۴۶ رو براش دوختید .
ادامه دارد...
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••