🚩#به_خواست_پدرم
#قسمت_چهلویک
با خنده گفتم:
-من من كاري نكردم اصلا به من مياد كاري كرده باشم؟
چسبيدم به ديوار اونم اومد چسبيد بهم طوري كه چفت شده به ديوار
واسه اينكه ببينمش مجبور بودم سرمو خيلي بيارم بالا
اونم سرشو خم كرده بود و داشت به من نگاه ميكرد مچ دستامو گرفت و گفت
-بگو غلط كردم
با خنده گفتم
-نميگم
-بگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
-عمرا
-بهارررررررر
-غلط كردي
-چييييييييييييييي؟
نيشم شل شد و با خنده رفتم تو بغلش و گفتم
-پيچ پيچي
دستشو دورم حلقه كردو مچ دستمو ول كرد
سرمو از رو سينش برداشت به *ل بام* خيره شد
با بد*خصوصی* نگاش كردم تا خواست سرشو بياره جلو ليوان ابي كه كنارم بود و اروم برداشتم تا خواست بياد طرفم اب و ريختم روشو در رفتم
كامران گيج و مبهوت واسته بودو تكون نميخورد
يهو يه داد بلندي زد كه سكته كردم
-بهاررررررررررر
-جون دلم؟
-به خدا ميكشمت
-جرئتشو نداري بچه
-من جرئتشو ندارم؟حالا نشونت ميدم
قيافش شبيه موش اب كشيده شده بود
جلوي tv نشسته بودمو داشتم اكادمي نگاه ميكردم كامرانم وقتي فهميد ديگه نميترسم رفت تو اتاق كارش تا نقشه هاشو كامل كنه امروز قرار بود دوتا از هنرجوها حذف بشن با اهنگ امير كلي خنديدم به خصوص جايي كه اسم بابك سعيديرم تو اهنگش برد با حذف شدن روشنا و احسان شوكه شدم اصلا انتظار نداشتم اين دونفر كه از بهترينا بودن حذف بشن بعد اون دختره بمونه (بچه ها به خاطر احترام به بقيه بچه ها اسم اون شركت كننده رو نميبرم ولي فكر كنم خودتون فهميده باشيد كيو ميگم) با عصبانيت نشسته بودمو رو مبل و با خودم غرغر ميكردم -اي بابا اخه چرا اون دو نفرو حذف كردين ؟اين دوتا كه به اين خوبي ميخوندن اه ديگه شورشو در اوردن اون دفعم كه شهرزاد و حذف كردن -چرا اينقدر غرغر ميكني؟ با صداي كامران برگشتم طرفش و باهمون معترضي گفتم -اخه ببين كسايي كه بايد حذف بشن كه حذف نميشن بعد اون وقت اين احسان و روشناي بيچاره كه اينقده خوب خوندن و حذف كردن -بيخيال بابا حالا تو چرا حرص ميخوري ؟ولش كن حرص نخور شيرت خشك ميشه بچم گرسنه ميمونه بعدم بلند زد زير خنده با حرص برگشتم طرفش و بد نگاش كردم كه بغلم كردو گونمو بوسيد اكادمي رسيده بود اونجايي كه خواستن احسان بخونه وقتي اميرحسين رفت بغل احسان و گريه كرد دلم ميخواست بزنم زير گريه ولي واسه اينكه بهونه دست كامران ندم خودمو كنترل كردم با ناراحتي ازجام بلند شدم و tv و رو خاموش كردم و رو به كامران گفتم -من ميرم بخوابم توم مياي؟ -نه تو برو بخواب من هنوز كار دارم سرمو تكون دادم و رفتم خوابيدم بااحساس اينكه تخت بالا و پايين شد چشام و باز كردم كامران اروم موهامو از جلوي صورتم زد كنارو گفت -بخواب عزيزم منم بعدشم خودش كنارم دراز كشيد و از پشت بغلم كرد صبح با صداي كامران از خواب بلند شدم -بهار عزيزم بلند شو بايد بريم شركت -ميخوام بخوابم خوابمممم مياد با دستش صورتمو *نو ا زش * كردو گفت -خانومم تنها خونه ميموني؟من شايد دير بيام ها با ناله گفتم -كامران نروووووووووو خوبببببببببب -اااا،حرفا ميزني ها،اصلا ميخواي به نوشين زنگ بزنم بگم بياد پيشت؟ به زور روي تخت نشستم موهام همش رو صورتم پخش و پلا بود با چشاي بسته گفتم -نه ،بگو بياد اونجا تا حوصلم سر نره -باشه پاشو دست و صورتتو بشور و اماده شو بلند شو ببينم يكم غرغر كردم و از جام بلند شدم وقتياز دستشويي اومدم بيرون كامران اماده جلوي اينه واستاده بود و داشت كرواتشو ميبست رفتم جلوش واستادم و برسم و برداشتم و موهام و شونه كردم كامران با اعتراض گفت -ااا بهار دارم كرواتمو ميبندم برو اونطرف ببينم با بي حوصلگي گفتم -واستا خوب دارم موهامو شونه ميكنم از تو اينه نگاش كردم كه ديدم با اخم داره نگام ميكنه يه لبخند شيك تحويلش دادم برگشتم طرفش و گفتم -اصلا تو چرا همش كت شلوار ميپوشي ميري شركت -خوب چي بپوشم ابهتم به همين كت و شلواره ديگه دقت كرده بودم تا حالا كت مشكي نميپوشيد به نظرم خيلي بهش ميومد رفتم كمدشو باز كردم و از توش يه دست كت و شلوار شيك مشكي با يه پيراهن سفيد در اوردم كروات مشكيشم از تو قفسه كرواتاش در اوردم و دستش دادم با اعتراض گفت -اااا مگه ميخوام داماد شم اينارو بپوشم؟ با حالت تهاجمي گفتم -مگه فقط دامادا اين رنگي ميپوشن؟اصلا اگه اينارو نپوشي حق نداري كت و شلوار بپوشي ابروشو انداخت بالا و با لحن ناراحتي گفت -باشه ديگه مام تحت دستور شماييم خانوم رفتم جلوي اينه نشستم و شروع كردم ارايش كردن مدادم و برداشتم و دور چشام و مشكي كردم كه باعث شد چشام درشت تر ديده بشه رژگونه اجريمو با رژ نارنجيم زدم ارايشم همين بود فقط مژه هاي بلندمم با ريمل خوشملشون كردم حالا چشام حسابي سگ داشت و برق ميزد برگشتم طرف كامران كه سوتي زدو گفت :
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩#کارمند_عاشق
#قسمت_چهلویک
بلند شد و به سمت ماشینا دوید و با صدای بلند بهم گفت تکون نخور دیگه نمی دیدمش حتی صداشم دیگه به گوشم نمی رسید فقط یادم می امد که چشام بسته شد و دیگه هیچی ….چشامو باز می کنم پرده های سفید ………دیوارای سفید…… تختای سفید ادمای سفید پوش نکنه الان رنگ سفید مد شده …….همه دارن سفید می گردن به بالای سرم نگاه کردم یه سرمه این سرم قطره هاش دارن کجا می ریزهلوله سرمو دنبال کردم……….. اه این که تو دست منه من کجام …………..چرا تشنمه اب اب من اب می خوامپرستار-…………..اه بلاخره بیدار شدی خانومی-اینجا کجاست پرستا-ر اینجا بیمارستانه……… الان نزدیک ۵ روز ی میشه که اینجایی چه اتفاقی برام افتادهپرستار- به دستت تیر خورده بود……- ولی به خاطر ضعف شدید بدنی ۵ روز تموم که بیهوش بودی -واقعا پرستار- اره من ۵ روز بیهوش بودم پس چرا هیچی یادم نمیادتازه یاد شهاب افتادم ……می خواستم ببینمش ..دلم براش تنگ شده بود -ببخشیبد من بیهوش بودم کسی هم برای دیدنم امدپرستار -اره یه اقایی همیشه می یومد……. ولی امروز نیومده یعنی هنوز نیومدهسه شب اول پیشت بود شوهرته ؟.. معلومه خیلی دوست داره .. خیلی نگرانت بود … مدام از پرستارا می خواست بهت سر بزنن پس اونم به دیدنم می یو مده …….منو فراموش نکرده ….یه حس خوب بهم دست داد ..اونروز هرچی منتظرش شدم نیومدبخشکی شانس یه روزم که بهوشم ……..حالا اقا طاقچه بالا می زاره نمیادشاید کار داره….. اون حتما میاد …..تا شب منتظرش شدم ولی اون نیومد به امید اینکه فردا حتما میاد چشمامو بستم به خواب رفتم صبح از خواب که بیدار شدم یه دست گل بزرگ رو میز بود -پرستار پرستارپرستار- بله-کسی امده بود اینجاپرستار- اره نفهمیدی…….. شوهرت بود فکر کنم دیده خوابی….. امده و رفته و دلش نیومده بیدارت کنهبه معرفت بیدارم نکرده به گلای رو میز نگاه کردم یه سبد بزرگ پر از گلای رز سفید بود که به طرز قشنگی چیده شده بودن در حال برانداز کردن گلا بودم که یه پاکت نامه بین گلا دیدم دست بردام و پاکتو برداشتم این چیه ؟پاکتو باز کردم سلام خوب منم عین خودتم اصلا بلد نیستم یه نامه درست و درمون بنویسم از بچگیمم انشام بد بوده و هست……. راستشو بخوای تا حالا از اینجور نامه ها ننوشتم.شاید من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولی در مورد خودم هیچ دروغی بهت نگفتم……. مجبور شده بودم .که اون حرفا رو بهت بزنم… اینا جزعی از کارمهامیدوارم ازم دلگیر نباشی…این یکی از بهترین ماموریتام بود . وقتی وارد شرکت شدم فکر نمی کردم قرار باشه با تو همکار باشم . اولین باری بود که می دیدم یه نفر انقدر بی غل و غشه و مثل دخترای دیگه دنبال خوشگذرونی نیستنمی دونم تو این ماموریت چطور باهات برخورد کردم که احتمالا باعث سوء تفاهمت شدممن به تو مثل یه دوست نگاه می کردم ……ولی تورو نمی دونم …ازم نرنج برای یه مدت انتقالی گرفتم که برم شهرستان … راستی یه خونه هم برات اجاره کردم نگران اجاره اشم نباش…… خودم اجارشو ماه به ماه می ریزم به حساب صاحبخونه…… ادرس خونه پایین برگه هم هست کلید هم تو پاکته زیر گلاست به دست کلید دیگه هم هست کلیدای خونه ی پدرمه .نمی تونستم پدرمو ببرم … ممنون می شم گاهی بهش سر بزنی شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستی بری بهش زنگ بزن و از تنهایی درش بیار …. براش یه پرستار گرفتم ولی دائمی نیست برای همه چی ممنون شهاب ****یعنی چی … همش همین بود……. شهاب تو نباید با من اینکارو کنی من خونه می خوام چیکار؟ دسته گلو پرت کردم کف زمین پاکتو برداشتم توش دوتا دسته کلید بود از جام بلند شدم و به طرف کمد رفتم لباسام اونجا بود….. سریع لباسمو عوض کردم و از اتاق امدم بیرون و به طرف ایستگاه پرستاری رفتم -ببخشید از کجا می تونم یه تماس بگیریمپرستار- بفرماید از اینجا می تونید فقط کوتاه باشه-ممنونسریع شماره خونه پدر شهابو گرفتم کمی طول کشید ولی بلاخره برداشت -سلام خوب هستید اقای احمدی منم دباغاحمدی – سلام دخترم خوبی چه عجب یادی از ما کردی- ببخشید من یکم عجله دارم اقا شهاب هستن؟احمدی – نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه -کجا؟احمدی – به من که درستو و حسابی حرفی نزد نمی دونم چش بود فقط گفت برای یه مدت می ره ……..چیزی شده دختر؟-پروازش برای ساعت چنده احمدی – فکر کنم ۳….اگه چیزی می دونی به منم بگو-هنوز خودمم نمی دونم ولی باز باهاتون تماس می گیرمبی معرفت……. بی معرفت……. یعنی دوسم نداشتی… تو که می دونستی من دوست داشتم ……..پس چرا رفتی؟ از بیمارستان که امدم بیرون به سمت خیابون رفتم باید دربست می گرفتم-اقا دربستکجا ابجی؟- فرودگاهخانوم ۱۰ تومن میشها-باشه اقا مشکلی نیست
🚩#رکسانا
#قسمت_چهلویک
لینک قسمت چهل
https://eitaa.com/Dastanvpand/15197
یه مرتبه رنگ پسره پرید و گفت دیشب
مانی آره منم ردش کردم حالا با خیال راحت برو برس به بازیت
یه نگاهی به ماها کرد و بعدش دستش و جلو آورد و با هردومون دست داد و گفت ممنونم
اومد یه چیز دیگه هم بگه صداش کردن و رفت وقتی تنها شدیم گفتم تقصیر تویه دیگخ هرجا میریم باید خودتو بندازی جلو آخه به تو چه مربوط که یارو بلده بازی کنه یا نه
مانی تقصیر من چیه عالم هنر از دور استعداد و کشف میکنه من چیکار میتونم بکنم
به خدا اگه بخوای امشب بری جای این پسره بازی کنی نه من نه تو دیگه اسم منو نیار مگه نمیبینی ممکنه کارش و از دست بده
مانی بابا تا حالا دیدی من نون کسی رو ببرم
میگم یعنی
مانی خیالت راحت باشه بشین چایمون رو بخوریم
دوتایی دوباره نشستیم که ترمه از تو یه کانتینر اومد بیرون لباسشو عوض کرده بود و یه آرایش خیلی قشنگ
تا مارو از دور دید اومد طرفمون ماهام از جامون بلند شدیم تا رسید گفت
راحتین
مانی آره بابا برو به کارت برس
ترمه جایی نرین آ
مانی خیالت راحت برو خیلی م خوشگل شدی
خندید و گفت مرسی
بعدشم رفت طرف صحنه فیلم برداری من و کانی دوباره نشستیم سر جامون و تا خواستیم چایمون و بخوریم که این دفعه کارگردان اومد جلو دوباره بلند شدیم و بهش خسته نباشین گفتیم که مانی رو کشید اونطرفتر و یه خرده باهاش حرف زد و بعدش دوباره برگشتن پیش من و کارگردان عذر خواهی کرد و رفت وقتی تنها شدیم گفتم: چیکارت داشت
مانی پیشنهاد داد به جفتمون
تو چی گفتی
مانی قبول کردم دیگه
زهرمار راست میگی
مانی نه بابا یعنی سر دستمزد اختلاف داشتیم من میگفتم ۲۰ میلیون میگرم بازی میکنیم اون میگفت به جفتتون بیشتر از ۲۰ هزارتومن نمیدم
ا لوس نشو
مانی بابا پیشنهاد بازی داد منم گفتم نه حالا بشین این چایی وامونده رو کوفت مون کنیم
دوباره نشستیم و تا خواستیم چایمون رو بخوریم همون هنرپیشه هه اومد جلو گفت
ببخشین دوباره مزاحم شدم
بازم دوتایی از جامون بلند شدیم و مانی گفت
مزاحم چیه عزیزم
پسره یه خنده ای کرد و گفت
راستش یه سوالی ازتون دارم اما خجالت میکشم بپرسم
مانی خجالت برای چی جونم بگو
اومد جلوتر و آروم گفت
شما دیشب چه طوری وقتی از در خونه اومدین بیرون خودتونو اونقدر طبیعی زدین زمین
مانی خب این که کاری نداره یه پاتو شل بده
پسره این ور و اون ور و نگاه کرد وبعدش آرومتر گفت
آخه مصنوعی میشه امتحان کردم یعنی تو خونه خیلی امتحان کردم اما هرکاری کردم طبیعی نشد
مانی والا چی بگم منکه دیشب همین کارو کردم وشد
پسر یه نگاه به مانی کرد و بعد با یه حالت مظلوم گفت
خیلی ممنون حالا تو این صحنه بازم سعی میکنم ممنون
دلم خیلی براش سوخت تا اومد بره گفتم
آقای... چند لحظه صبر کنین
بعدش به مانی گفتم
خب یه کاری بکن دیگه
مانی من چیکار کنم آخه
چه میدونم یه کاری بکن که ایشون تا از در خونه می آمد بیرون و بخوره زمین
مانی عجب حرفی میزنی آخه من از این دور چیکار میتونم بکنم که ایشون از همون دوره بخوره زمین
مگه اینکه برم جلو در خونه و تا اومد بیرون براش پشت بگیرم
پسره خندید که من گفتم
تو اکه بخوای میتونی یالا
مانی یه نگاه به من کرد و بعد به پسره گفت
میتونی یه دو دقیقه اینارو معطل کنی
آره بیشترم بخوای میتونم
مانی نه همون ۲ دقیقه کافیه شما برو تو خونه اما آروم برو که ۲ دقیقه بیشتر طول بکشه برو
اینو که گفت پسره راه افتاد طرف خونه و مانی ام راه افتاد طرف ماشینش و دو سه دقیقه بعد با یه
قوطی روغن ترمز برگشت و گفت
خدا آخر عاقبت امشب رو بخیر کنه من رفتم واسه جلوه های ویژه اینو گفت و رفت طرف ترمه که همون وسطا داشت با یه خانم حرف میزد داشتم از دور نگاهش میکردم یه چیزایی آروم به ترمه گفت و یه جایی رو جلوی در خونه بهش تشون داد وبعد رفت طرف خونه دیگه ندیدم چیکار داره میکنه اما ۵ دقیقه بعد برگشت و گفت و گغت
خدا کنه ترمه حواسش و جمع باشه وگرنه امشب بیمارستانیم و فیلمبرداریم تعطیله حالا دیگه بشین
این ice tea رو با دل راحت بخوریم تو همین موقع کار گردان با بلندگو دستی شروع کرد به حرف زدن و همه ساکت شدن و هرکی رفت سرکارش و همه آماده فیلم برداری شدن که کارگردان به دوربین
و صدا و هنرپیشه حرکت داد
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓