eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
ترمه- ایشالا اون زبونت رو مار بزنه که اینقدر حاضر جواب نباشی. مانی- اگه مارش ماده بود عیبی نداره. ترمه اومد یه چیزی بگه که کارگدان صداش کرد. ترمه- پاشین بریم تو حیاط. یه صحنه هم اونجا باید بگیریم. سه تایی راه افتادیم طرف حیاط. تمام وسایل رو برده بودند اونجا. من و مانی ام رفتیم یه گوشه واستادیم که یه خرده بعد فیلم برداری شروع شد. ترمه همانطور که از پله ها می اومد پایین، از تو جیب اش یه موبایل درآورد و یه شماره گرفت و از ساختمون دور شد. الو! نوشین! این حرفارو بذار کنار، عصبانی بودم، یه چیز بهت گفتم. آره انگار درست می گفتی. هنوز درست فهمیدم. از کمدش! تو کمدش یه چیزی دیدم! دارم بخدا دیوونه میشم. اصلا نمی دونم چیکار باید بکنم. بعد شروع کرد به گریه کردن و گفت: می دونم! می دونم! اما چطوری؟ آره اما برام خیلی سخته. باشه، سعی می کنم. نه، خونه اس. داره ماهواره تماشا می کنه. باشه، چیزی شد بهت خبر میدم. نه، فعلا به کسیچیزی نگو. باشه، خداحافظ. تلفن رو قطع کرد و برگشت طرف ساختمون و به یه جا خیره شد که کارگردان کات داد و بهترمه گفت: عالی بود خانم، خیلی جلوافتادیم. بعدش به یه نفر گفت: یه صحنه از تو خونه بگیرین. شوهرش نشسته و داره ماهواره می بینه. یه لحظه هم از همون کانال رو نشون بدین. یه صحنه رو انتخاب کنین که یه مانکن با یه مایو توش باشه. یه لحظه کوتاه آ! زیاد نشه! بعدا کمی کح.ش می کنیم. ترمه اومد پیش ما و گفت: فکر کنم دیگه تموم شد. یه دقیقه صبر کنین! از دور به کارگردان اشاره کرد که خودش اومد پیش ما. ترمه- با من دیگه کاری ندارین؟ کارگردان- نه ممنون، فقط احتمالا فردا جلوی دانشگاه برداشت داریم. فقط اگه بتونیم یه کاری بکنیم که اونجا ازدحام ایجاد بشه! یه چیزی شبیه تظاهرات! ترمه- اینکه خیلی مشکه! کارگردان- تو همین فکرم، باید مجوز بگیریم که سخت میدن. تازه اگه بدن باید حداقل صد نفر آدم اونجا جمع کنیم. هزینه یه خورده میره بالا. حالا هزینه اش هیچی، این همه آدم رو چه جوری بیاریم اونجا؟! ترافیک وشلوغی و این چیزا ممکنه باعث بشه مجوز ندن. مانی- می خواین جلو دانشگاه شلوغ پلوغ بشه؟! کاگردان- آره! مشکل کون همینه. مانی- کاری نداره که، نیم ساعت مونده به تعطیل شدن دانشگاه، یه پاتیل شربت نذری یا شیر کاکائو بذارین جلو در دانشگاه! ده تا استکان هم بیشتر نذارین. همچین صف می بندن که انگار تظاهرات! وقتی هم که دانجو ها تعطیل بشن و این جمعیت رو جلو داشگاه ببینن، آنی فکر می کنن بهشون حمله کردن و اونام میریزن بیرون و درست میشه مثل صحنه تظاهرات. اگه بتونین با شیر کاکائو یکی یه بسته هم بیسکوئیت بدین که دیگه واقعا سرش خون راه می افته! اونوقت میشه تظاهرات با درگیریهای خشونت آمیز. فقط باید قبل از تعطیل شدن دانشگاه باشه که مردم اونجا رو شلوغ کنن. کارگردان شروع کرد به خندیدن و گفت: عجب فکرعالی ای! فردا همین کارو می کنیم. واقعا شما به درد کارگردانی می خورین نه هنرپیشگی. اینو گفت و ازمون خداحافظی کرد و رفت که مانی به ترمه گفت: بی استارت کارم با کارگردانیه، حواست باشه که از ای به بعد باید زیر دست خودم کار کنی! تکون بخوری، بهت کات می دم. ترمه- جوابت رو بعدا بهت میدم! بذار این یکی پات خوب بشه تا خدممت اون یکی برسم. بعد رفت که لباساشو عوض کنه. -شماها چه برنامه ای دارین؟ مانی- نمی دونم! بذار بیاد! -پس من می رم. مانی- کجا؟ -می رم پیش رکسانا، کاری که باهام نداری؟! مانی- نمی آی باهم بریم؟ نه! شماها برین. مانی- پس بذار ترمه بیاد، سه تایی با همدیگه می ریم. خودم می رم! مانی- نه بابا! تا اینجا تا خونه راهی نیست می رسونمت. یه خورده بعد ترمه اومد و از همه خداحافظی کردیم و از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و نیم ساعت بعد سر کوچه خودمون پیاده ام کردن و اونا رفتن. منم رفتم و ماشین ام رو ورداشتم و حرکت کردم طرف خونه عمه. تو راه یه زنگ زدم به رکساناو گفتم که اماده باشه. بیست دقیقه بعد رسیدیم دم خونه شون و زنگ زدم. لباس پوشیده، آماده بود و زود اومد بیرون. با همون روپوش و روسری. تا منو دید، خندید و گفت: چه زود رسیدی؟ توام چه زود حاضر شدی؟ رکسانا- من همیشه برای تو حاضرم. یه نگاه بهش کردم و گفتم: 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓