#با_تو_هرگز_179
-نگاهی به دورو برم کردم وسایل خونه کردم دلمو غم عجیبی گرفت تمام این وسایل جهیزیه ام بودن جهیزیه هر دختر عزیزترین وسایلش بودند
_اما من نمیتونستم نگهشون دارم چند تکه از وسایل کوچکمو انتخاب کرده بودم و فرستاده بودم خونه ی مامانم ولی بقیه رو باید میفروختیم
&چون اولا فکر نمیکنم دانیال دیگه تو این خونه تنهایی زندگی کنه دیر یا زود باید این خونه خودشو برای اومدن خانم خونه ی جدید باشه ولی نه بهتر دانیال این خونه رو بفروشه موندن تو این خونه خاطرات روزهای تلخ رو به یادش میاره
-دنی....
-جانم...
-ببخش دیگه زحمت فروختن وسایل خونه ام میفته گردن تو...
_لبخند تلخی زد و گفتکتو خودتو واسه همچین چیزهایی ناراحت نکن چند روز دیگه یکی رو میارم وهمه شونو میفروشم و پولشو میریزم بحسابت ..
پوزخندی زدم و گفتم:پولش برام مهم نیست
دانیال:میدونم
_رفتم بالا تو اتاقم چمدونم گوشه ی اتاق بود یه بار دیگه وسایلمو چک کردم بازم نگاهی به دورتادور اتاق انداختم:شاید یه روز دلم برای این اتاق تنگ بشه شاید....
_ناخوداگاه قطره اشکی به چشم اومد فکر نمیکنم این اتاق خاطرات خوبی برات داشته باشه که بخاطرش ناراحت باشی واشک تو چشات بشینه...
_دانیال بود که جلوی در وایستاده بود.به در تکیه کرده بود
-میشه کمک کنی چمدونمو ببرم پایین
دانیال اومد سمت چمدون چقدر سنگین قدم برمیداشت دسته ی چمدون روگرفت متوجه لرزش دستاش شدم چقدر براش این لحظه سخت بود نگاهمو ازش گرفتم نمیخواستم این لحظات رو ببینم...
_از پنجره ی اتاق چشم دوختم به حیاط خونه :امیدوارم بعد ازمن کسی بیاد تو زندگی دانیال که منو تمام خاطرات تلخمو از ذهنش محو کن اونقدر غرق دوست داشتن اون باشه که حتی یادش بره زمانی سوگندی تو زندگیش بود که عاشقانه دوستش داشت اونقدر دوستش داشت که
رفتنش نابودش کرد اونقدر دوستش داشت که بخاطر اونو وآرامشش تلخی های زیادی رو چشیدو خودشو فدای خواسته ی اون کرد
_یه زمانی اونقدر ازش متنفربودم که دوست داشتم سختترین سختی ها رو بچشه دوست داشتم غرورش له بشه قلبش بشکنه وروحش نابود شه میخواستم حتی برای یه روزم طعم خوشبختی رو نچشه اما حالا.....
دلم میخوادکنار یکی که لایق عشقشه خوشبخت بشه اونقدر خوشبخت که حتی من حسرت از دست داشتنشو بخورم دانیال لایق همچین خوشبختی هست...
_اشکهای صورتمو پاک کردم :اون بدون من خوشبختتره پس نباید ناراحت باشم ....
_میخواستم برای بار اخر هم که شده خودم تو این خونه غذا درست کنم
_میخواستم غذای مورد علاقه ی دانیال رو درست کنم میخواستم این روز اخر رو خوش باشیم رفتم سمت آشپزخونه وسایل مورد نیازمو اماده کردم
-داری چکار میکنی؟
_برگشتم پشت سرم دانیال ایستاده بود لبخند زدم وگفتم:میخوام ناهار رو درست کنم
-نمیخواد زنگ میزنیم از بیرون میارن
-نه میخوام خودم درست کنم فقط یه چیز..
-چی شده؟
سرم خم کردم وباحالت مظلومانه ای گفتم:کمکم میکنی؟
با دیدن حالتم لبخندی رو لبهاش نشست :چرا که نه شما جون بخواه
-پس تو سالاد رو درست کن من غذا رو
-بچشم
_هردو مشغول شدیم تمام حواس دانیال به من بود از هر فرصتی برای تماشای من استفاده میکرد.این بشر چرا از تماشای من خسته نمیشد کارم که تموم شد نشستم روی صندلی درست روبه روش اونم کارشو تموم کرد و بعد ظرف سالاد رو گذاشت کنارو دستشوگذاشت زیر چانه اش وزل زد به من
-چیزی شده؟
-نه
-پس چرا اینجوری زل زدی به من؟
_جواب نداد همینطور تو سکوت نشستیم بعد از چند دقیقه گفت:میخوام تک تک اعضای صورتتو بخاطر بسپارم نمیخوام تا دم مرگ از یادم بری
_با اوقات تلخی گفتم:دانیال........
_جوابی نداد صورتمو ازش برگردندم:قرار ما این نبود تو باید سعی کنی هر چی زودتر منو فراموش کنی چند بار این حرفو بگم...
-منم چند بار باید بهت یاد آوری کنم که عاشق نشدی نمیفهمی ‚نمیفهمی اگه خودتم بخوای این دل لامصبت نمیذاره یاد بره که با تک تک سلولهات عاشق یکی هستی حتی فکر میکنم بعد از مرگ هم فراموشت نمیشه عشقتو ....
-اما تو باید بخاطر من هم که شده فراموشم کنی نذار من تا ابد با یه عذاب وجدان دست وپنجه نرم کنم
-من بخاطرتو هر کاری میکنم هر کاری اما این دیگه دست خودم نیست اشک تو چشام جمع شد
-چرا دست خودته این خود تو هستی که نمیخوای
_بلند شد اومد نشست جلوم و دستامو تو دستش گرفت:نمیخوام خاطراتتو فراموش کنم چون اونا تنها بهونه های من برا زندگین نخواه که بعد رفتنت نفس کشیدن برام محال شه
_قطرات اشک روی گونه هام سرازیر شدند : چرا این کارو با من میکننی؟
_اینبار برعکس همیشه که اشکامو پاک میکرد صورتشو برگردند وبلند شد و رفت سمت در موقع رفتن آروم زیر لب گفت:اینها آخرین تلاشهای من برای نگه داشتند شاید هنوز امیدی به موندنت دارم...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده
عمرا فکرشو نمیکردم با پوست تخم مرغ چه کارهای جالبی میشه کرد 🤩😍👍
عاااالیه👌👏👏👏
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد...
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌷🌷🌷
چرا آنقد همه چی زود گذشت.؟
▫️یادش بخیر زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام
“املا پاتختهاى”
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مىرفت
یه حسى داشت تو مایههاى اعدام در ملاء عام و براى همکلاسىهاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم 😊
▫️میز و نیمکتهای چوبی و میخدار
زیر میز 3تا جای کیف یا کتاب داشت
وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت
▫️هفتههایی که پنجشنبهش شیفت صبح بودیم و هفته بعد شیفت عصر از خوشحالی تا خونه با کله میدوئیدیم
▫️یادش بخیر، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود
▫️زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون...!
▫️یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم
در مرحله دوم تو ظرف آب جوش 1ساعتی میذاشتیم بجوشه 6ماه دیگه کار میکرد
در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه
▫️یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم
اون موقعها شلوار باباها اندازهی پردهی خونمون چین داشت
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله :
بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقهها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
♡مادر
مادرم گوشی اندرويد ندارد
ولی همیشه در دسترس ماست
از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمی کند
ولی با زنبیل هنوز نان داغ را برای صبحانه تهیه می کند.
محبتش همیشه بروز است
تب کنم، برایم می میرد
هرگز بی پاسخم نمی گذارد
درد دلم را گوش می دهد
سایلنت نمی کند
دایورت نمی کند
تا ببیند سردم شده؛
لایک نمی کند
پتو را به رویم می کشد.
مادرم گوشی اندروید ندارد
تلفن ثابت خانه ی ما به هوای مادرم وصل است هنوز
من بیرون باشم دلشوره دارد
زنگ می زند.
ساعت آف مرا چک نمی کند
فقط غر می زند
که مبادا چشم هایم درد بگیرد.
فالوورهای مادرم
من، خواهرها و برادرهایم هستیم.
اینستاگرام ندارد
ولی هنوز دایركت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
و درد دل هایی از جنس مادرانه.
ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنهاست
چون ما گوشی مان اندروید است
بله ما اینترنت داریم
تلگرام داریم
واتساپ داریم
اینستاگرام داریم
کلا کار داریم
وقت نداریم
"یک لحظه صبر کن" شده جواب ما به مادر وقتی صدایمان می زند
چقدر این مادرها مهربانند
من در عجبم با چقدر صبر و تواضع و مهر و محبت
میتوان " مادر " بود؟🍃🌹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
"تمثیل اسب و نفس انسان"
شخصي از پادشاه اسبي طلب کرد. اميرگفت: برو آن اسب سفيد را که سياهي هم دارد بردار.
آن شخص گفت : آن اسب سرکش را چون عقب عقب مي رود نمي خواهم.
اميرگفت :حالا که واپس مي رود دمش را به طرف مقصد خود قراربده تا عقب عقب تو را به مقصد برساند.
مولانا می گوید دم اسب، شهوت های نفسانی تو هستند. به همين دليل ، خودپرست هميشه واپس مي رود.
بايد نفست را تربیت کنی و شهوت آنرا در جهت کارهای خیر استفاده کنی و با کمک آن به رشد و کمال دست یابی.
آن یکی اسپی طلب کرد از امیر
گفت رو آن اسپ اَشْهَب را بگیر
گفت آن را من نخواهم، گفت چون؟
گفت او واپسروست و بس حرون(سرکش)
سخت پس پس میرود او سوی بن
گفت دمش را به سوی خانه کن
دم این استور نفست شهوتست
زین سبب پس پس رود آن خودپرست
شهوت او را که دم آمد ز بن
ای مبدل شهوت عقبیش کن
چون ببندی شهوتش را از رغیف(قرص نان)
سر کند آن شهوت از عقل شریف
چونک کردی دم او را آن طرف
گر رود پس پس رود تا مکتنف (پناهگاه)
مولانا(مثنوی معنوی)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴شقی تر از ابلیس
حضرت علی علیه السلام فرمود :
یک روز با قنبر بیرون از کوفه رفتیم ناگهان ابلیس را دیدم که جلو آمد گفتم:
پیرمرد بدی هستی تو گفت:
چرا این را می گویی ای امیرالمومنین به خدا قسم به تو می گویم سخنی از خودم از جانب خداوند عزوجل زمانیکه بخاطر گناهانم هبوط شدم به آسمان چهارم ندا کردم:
ای پروردگارم و سید من گمان نمی کنم آفریده باشی خلقی را که شقی تر از من باشد سپس خداوند وحی نمود به من:
بله خلق کردم کسی را که او شقی تر از توست پس برو به سمت مالک (خازن جهنم)تا اورا به تو نشان دهد.
سپس رفتم پیش مالک وگفتم سلام .
خداوند به تو سلام می رساند ومی فرماید به من نشان دهی کسی را که از من (ابلیس)شقی تر است پس برد مرا مالک بسوی آتش وبرداشت طبقه ی اول را وخارج شد آتشی سیاه گمان کردم که آتش الان من ومالک را می خورد.
مالک به آتش گفت:
آرام باش سپس مرا برد به سمت طبقه ی دوم پس خارج شد آتشی که آن شدید تر ا آن سیاهی بود وحرارتش هم بیشتر بود مالک به آتش گفت:
خاموش باش پس خاموش شد.
برد مرا به سوی طبقه هفتم وهمه ی آتش ها خارج میشد از طبق آن که شدیدتر از اولی بود سپس آتشی خارج شد که گمان کردم که می خورد مرا ومالک را وهمه ی آنچه را که خداوند خلق کرده دستم را جلوی چشمم گذاشتم وگفتم:
دستور بده خاموش بشه والا هلاک می شوم.
مالک به من گفت:
تو هلاک نمیشوی تا وقت معلوم سپس امر کرد به آتش تا خاموش شود.
سپس دیدم دو مردی(جبت وطاغوت) را که در گردنهای آنها زنجیرهای آتش است واز سرهایشان از بالا آویزان شده بودند قومی با آنها بود که با تازیانه های آتش آنهارا می زدند
پس گفتم:
ای مالک اینها چه کسانی هستند؟؟؟گفت:
آیا نخواندی آنچه را که برساق عرش است
ومی خواندم آنرا قبل از اینکه خداوند خلق کند دنیارا به دوهزار سال قبل لااله الا الله محمد رسول الله صلوات الله اجمعین
موید کردم آن را ویاری کردم آن را به علی علیه السلام وگفت:
اینها (این دو جبت وطاغوت)دشمنان وظلم کنندگان به آنها هستند
📚بحار الانوار (ط بیروت)ج8ص315
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴 هر چقدر به زمان ظهور نزدیک می شویم #آزمایشات_الهی سخت تر می شود
#آیتالله_ناصری، در ادامه سلسله جلسات اخلاقی خود در اصفهان با اشاره به خطبه ۱۶ نهج البلاغه:
آنچه از فرمایش حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) به دست می آید، این که در آخر الزمان و قبل از ظهور حضرت مهدی(عج) امتحانات الهی به قدری شدید است و مردم #غربال می شوند که بسیاری از مردم از این امتحان سر افکنده می شوند و از غربال ها رد می شوند.
ما باید مواظب باشیم که از غربال ها نیفتیم و از این امتحانات الهی آخر الزمان سر بلند بیرون بیائیم، لذا رسیدن به مقام ولایت کار آسانی نیست.
ما نمی توانیم از خداوند تقاضا کنیم که ما را به آزمایش و امتحان الهی مبتلا نسازد، می توانیم از خدای متعال درخواست کنیم که خداوند توفیق عبادت و بندگی به ما بدهد تا بتوانیم از امتحانات الهی سربلند بیرون بیاییم.
ما هر مقداری که به زمان فرج حضرت ولی عصر(عج) نزدیک می شویم، امتحانات الهی نیز بیشتر و سخت تر می شود و ناراحتی ها نیز بیشتر می شود، لذا ما باید #تقوا را پیشه خود سازیم و بر زبان و چشم خود کنترل داشته باشیم.
مسلمان واقعی باید تسلیم حق باشد. شیطان قسم خورده که به عزت و جلال خدا همه بنده ها را بیچاره و منحرف می کند، الا کسانی که در عبادت خدا #خالص باشند، ریا کار نباشند و توجه به حق داشته باشند.
آیه ۸۱ سوره اسراء که می فرماید: "جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا" اشاره مستقیم به ظهور حضرت بقیه الله«عج» است، لذا هنگام ظهور خداوند صدای حضرت را به جمیع موجودات می رساند و می فهماند.
#آخرالزمان
#غربال
#فتنه_های_آخرالزمان
#مهدیاران
#امام_زمان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚قصه راست
ستارالعیوب!
عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده.
در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است!
عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید.
کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم…
خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...اما آن محصلِ آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»...
ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
📙«اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸 #کتابی_که_اشک_شهید_را_در_آورد
یه روز اومدم خونه و دیدم چشماش سرخ شده ، کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب (ره) هم توی دستش بود. بهش گفتم:گریه کردی؟ یه نگاه بهم کرد وگفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه ، عاقبتِ ما چی میشه؟ یک مدت بعـد برای گروه خودشون صندوقی درست کرده ، و به دوستانش گفته
بود: هرکسی غیبت کنه، باید ۵۰ تومان بندازه توی این صندوق؛ باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدحسن فایده
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۶۲
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استند های رومیزی زیبا با رول دستمال توالت و مقوا
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبدیل پتو به بالش 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم_کاشت_سبزه_در_تنگ_ماهی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش سبد تخم مرغی😊
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر ظروف ساده قدیمی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#تلنگر روز
حتما مواقعی بوده تا حالا توی زندگیتون
که هوس مثلا شیرینی یا آش یا چیزی که در دسترستون نبوده کردید و در کمال تعجب خیلی زود شخصی به بهانه ای براتون آورده!
بعد شما گفتید که:کاش از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم!
گاهی هم در ادامه میگید:خدا چیزایی که مربوط به شکم هست رو زود اجابت میکنه،ولی حالا بگم خدایا یه خونه بده! نمیده که!
اما واقعا چرا اینجوریه؟
جوابش رو به ساده ترین شکل مینویسم:
ما وقتی از خدا خونه و...چیزهایی که به نظر خودمون خیلی دست نیافتنی هست رو میخوایم باور نمیکنیم که خدا میتونه راحت بده بهمون
بارها توی ذهنمون سوال پیش میاد: خدا چجوری بده آخه؟پول ندارم من..مگه میشه اصلا! و...
هی برای خدا تعیین تکلیف میکنیم و اعتقاد نداریم که اگر بخواد،میشه...
اینا خودش ایجاد مانعی میشه که به خواسته تون نرسید.
اما وقتی هوس مثلا شکلات بکنید به نظرتون اصلا چیزی نیست که نتونید بهش برسید و کاملا معتقدید که خدا راحت میتونه بهتون بده!
به همین خاطر هم خدا بهتون میرسونه...
پس همه چی بستگی به اعتقادات قوی و درونی خودمون داره...
خدا هم به دل آدمها نگاه میکنه...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 رفع سیاهی دور چشم
• طبق گیف، یک پد را به ژل آلوئه ورا آغشته کرده، در فریزر قرار دهید و سپس به مدت 10 دقیقه زیر چشمتانتان بگذارید و تاثیر آن را ببینید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ایده خلاقانه کارت پستالی رو هر کی دیده بلافاصله عملیش کرده 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری رزهای کاغذی بسازیم؟ 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨✨✨✨
✨🌙⭐️
✨⭐️
✨
✨✨✨
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد. آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند میبخشند. من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
༺📚════════
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣دوستى تعريف ميكرد:
🌼🍃در ایام نوجوانی از سرِ نادانی سخنی را در جمعی گفتم که نباید میگفتم.
🌼🍃مرحوم پدرم با هزار مصیبت حرف مرا ترمیم و توجیه و مثبتسازی کرد.
🌼🍃مجلس تمام شد، پدرم مرا در کنار خود نشاند و گفت: فرزندم، در خلقت گوش و زبان خود دقت کن، آنها یک تفاوت بزرگ دارند.
🌼🍃گوشهای انسان بیرون و آزاد آفریده شدهاند، پس هر سخنی که میخواهید میتوانید گوش کنید و اگر چیزی بگویند، دست شما نیست که آن سخن را نشنوید. خداوند هم شنیدن (غالب) سخنان را حرام نکرده است و خودش فرموده است:
🌼🍃یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
🌼🍃سخنان را میشنوند اما بهترین را انتخاب و تبعیت میکنند.
🌼🍃اما زبان تو در کام دهان تو پشت میلههای دندانهای تو، زندانی توست. زبانِ تو، برعکس گوشِ تو که برای شنیدن در اختیار و تحت فرمان تو نیست، زندانی توست. هر زندان کلیدی دارد و خوشا بهحال کسیکه کلید زندانِ دهانش را به عقل خود سپرده باشد و بدا به حال کسی که کلید زندان دهان خود را به نادانی خود داده باشد. بهترین زندانبانِ دهان، عقل توست و بدترین زندانبان نادانی توست.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
༺📚════════
🔷 #اندکی_تامل 🔷
دنیا پر است از
دکترهای بیسواد
دانشگاه رفتههای بیسواد
و سیاسیون بیسواد ...
انسانی که به شناخت خویش
نرسیده باشد
بیسواد است
هر چند تمام کتب دنیا را
خوانده باشد ...
👤 اوشو
به راهے که اکثر مردم میروند
شک کن.
چـون اغلب به جای فکـر کـردن تقلیـد میکنند.
از خاص بـودن نــترس
انگـشت نمـا بودن بهـتر از احمق بودن است
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
وصف قدرت پروردگار
همه چیز دربرابر خدا خاشع، و همه چیز با یاری او، بر جای مانده است. خدا بی نیاز کننده هر نیازمند، و عزت بخش هر خوار و ذلیل، نیروی هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت زده است. هر کس سخن گوید می شنود، و هر که ساکت باشد اسرار درونش را می داند، روزی زندگان بر اوست و هر که بمیرد به سوی او باز می گردد.
خدایا! چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند، که پیش از توصیف کنندگان از موجودات بوده ای، آفرینش برای ترس از وحشت تنهایی نبود، و برای سودجویی آنها را نیافریدی. کسی از قدرت تو نتواند بگریزد، و هر کس را بگیری از قدرت تو نتواند خارج گردد، گناهکاران از عظمت تو نکاهند، و اطاعت کنندگان بر قدرت تو نیفزایند. آن کس که از قضای تو به خشم آید نتواند فرمانت را برگرداند، و هر کس که به فرمان تو پشت کند از تو بی نیاز نگردد هر سِرّی نزد تو آشکار و هر پنهانی نزد تو هویداست.
تو خدای همیشه ای و بی پایان، و تو پایان هر چیزی که گریزی از آن نیست. وعده گاه همه محضر توست، و رهایی از تو جز به تو ممکن نیست، و زمام هر جنبنده ای به دست تو است، و به سوی تو بازگشت هر آفریده ای است. پاک و مُنزَّهی ای خدا!
چقدر بزرگ و والاست قدر و عظمت تو، و چه بزرگ است آنچه را که از خلقت تو می نگرم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت تو، و چه با عظمت است آنچه را که از ملکوت تو مشاهده می کنم، و چه ناچیز است برابر آنچه که بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگیر است در این جهان نعمتهای تو، و چه کوچک است نعمت های فراوان دنیا در برابر نعمت های آخرت
نهج البلاغه خطبه 109
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
آورده اند که : پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند!
در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را به دست سگ ها سپارند!
وزیر گفت داه سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنی!
اما پادشاه کوتاه نیامد
وزیر گفت : خوب حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید
پادشاه گفت : این هم ده روز
وزیر به نزد نگهبان سگ ها و گفت : میخواهم به مدت 10 روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی میفهمی
نگهبان گفت : اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگها از دادن غذا و شستشوی آنها
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند
مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست ولی با چیز عجیبی روبرو شد دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند وتکان نمیخورند!
پادشاه پرسید با این سگ ها چه کردی ؟
جواب داد 10 روز خدمت این ها را کردم فراموش نکردند ولی 10 سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی
پادشاه سر را پایین انداخت
و دستور داد 14 تا شیر گرسنه آوردند و شیرها هم وزیر را به یکصد قسمت مساوی تقسیم نموده و میل کردند و گند زدن به داستان پند آموز ما رفت 😂😂
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
༺📚════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش عروسک سگ با حوله 😍
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662