#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_و_پنجم
بعد شرم زده گفت : به خودم حسودي ام می شه یعنی تو با این قد و بالا و چشمهاي آشوب گرت با من ، با من ناچیز سر یک میز نشسته اي ؟ خنده ام گرفت : بس کن ! این زبون را نداشتی چه می کردي ؟ حسین هم خندید : هیچی با ایما و اشاره حرف می زدم.کمی با هم صحبت کردیم سفارش آناناس گلاسه و کیک دادم وقتی لیوانهاي باریک مملو از آب میوه و بستنی را روي میز گذاشتند حسین گفتن :- خوب من منتظر هستم. پیشنهادت چیه ؟ یک جرعه از نوشیدنی ام خوردم و گفتم : - ببین حسین من اصلا اهل خالی بندي نیستم که بگم پدرم حتما قبول می کنه و خودش برامون عروسی می گیره و از این حرفها سر تو هم نمی خوام منت بگذارم یا خودمو به رخت بکشم. این حرفها براي اینه که بدونیم چه کارکنیم که امکان موفقیتش بیشتر باشه ... ببین الان هر کی می آد خواستگاري من وضعش خوبه ولی من همه رو رد میکنم. چون دلم می خواد با تو زندگی کنم. براي همین باید امتیازات دهن پرکن تو رو بیشتر کنیم. من پیشنهادم اینه که تو اون خونه قدیمی رو بفروشی و یک واحد آپارتمان هر چقدر هم کوچک یک کم بالار بخري ... اینطوري نظر پدر من ممکنه فرق کنه... البته پدر من خیلی هم پول پرست نیست ولی واقعیت اینه که آدما چیزایی رو در دیگران می بینن که ظاهري باشه ... تو هیچوقت نمی تونی با پاکی و صداقت و ایمانت زن بگیري ولی یک آدم کلاهبدار و دزد و عیاش متاسفانه با داشتم پول و خانه و ماشین می تونه به راحتی هر دختري رو که بخواد بگیره.
حالا بعدا خانواده دختره می فهمن چه کلاهی سرشون رفته بحث جدایی است. مهم ظاهر و اول قضیه است... هان ؟ نظرت چیه ؟حسین چند لحظه چیزي نگفت . بعد آرام گفت : - هر چی تو بگی خوبه .دستم را در هوا بلند کردم : نه خیر ! مگه تو خودت عقل نداري که اختیارت رو میدي دست من ؟ خودت چی فکر می کنی؟ حسین خندید : بابا من به چه ساز تو برقصم ؟ با حرص گفتم : به هیچ سازي ! خودت بزن و برقص ! تو باید تصمیم بگیري .حسین آهسته گفت : من تورو می خوام برام مهم نیست چه کار باید بکنم فقط رسیدن به تو هدف اصلی من است. ولی پیشنهاد تو خیلی خوبه نمی دونم چرا تا حالا عقل خودم نرسیده بود. از فردا می سپرم به بنگاه خودم هم می رم دنبال انحصار وراثت . بعد باهم می ریم دنباله یک خونه مناسب چطوره ؟ - عالیه !به طرف خانه که بر می گشتم به این فکر می کردم که شاید رسیدن به هدف زیاد سخت هم نباشد. بی اختیار به قرآن کوچکی که حسین داده بود خیره شدم.
ترم جدید، رو به پایان بود. حدود دو ماه و نیم از سال جدید گذشته بود. کمتر از گذشته از رفتن به دانشگاه لذت مى بردم.حسین پروژه اش را هم تحویل داده بود و دیگر کارى در دانشگاه نداشت. از وقتى قرار شده بود خانه را بفروشد، خیلى کم مى دیدمش، خانه قدیمى و پدرى اش را براى فروش به بنگاه سپرده بود و طبق گزارشى که هر روز با تلفن به من مى داد، هر بعدازظهر حداقل دو سه نفر مى رفتند تا ملک را از نزدیک ببینند. قیمتى که بنگاه دار روى خانه گذاشته بود خیلى بالاتر از انتظار من و حسین بود. خوب یک خانۀ کلنگى بزرگ در یکى از شلوغ ترین محله هاى تهران، بهترین جا براى ساختن یک آپارتمان چند واحدى بود.
در خانه خودمان هم همه در به در دنبال یه خانۀ مناسب براى سهیل و عروس جوانش مى گشتند. سهیل مثل بچه ها،هر آپارتمانى مى دید، ذوق مى کرد و مى گفت:- همینه! خودشه... من همینو مى خوام.بعد پدرم سریع عیب و ایرادهاي خانه را درمی آورد و لب و لوچۀ سهیل آویزان می شد. قرار بود اول خانه بخرد، بعد مراسم عروسی بگیرند. سهیل تمام پس اندازش را از همان روزهاي اولیه نامزدي، در بانک مسکن گذاشته و حالا نوبت وامش رسیده بود، پدرم هم قول داده بود کمکش کند.
هوا کم کم رو به گرمی می رفت و روزها بلند می شد. آخرین جلسات کلاسها بود که لیلا چند روزي به دانشگاه نیامد.هر چه به خانه شان زنگ می زدم کسی گوشی را بر نمی داشت. البته خیلی نگرانش نبودم، چون مادرش از آن دسته آدم هایی بود که ناگهان بارو بندیلش را جمع می کرد و به مسافرت می رفتند.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_و_ششم
اوایل هفته بود، که ناراحت و افسرده وارد کلاس شد. شادي با دیدنش از جا بلند شد و گفت: - به به! استاد، خبر می دادي گاو سر می بردیم!...حال و حوصله ندارم. لیلا دستش را چرخاند: تو رو خدا بس کن که اصلا بعد خودش را روي صندلی کنار ما انداخت. آهسته پرسیدم:- کجا بودي؟ چرا ناراحتی؟ لیلا سري تکان داد. احساس کردم بغض گلویش را فشار می دهد که حرفی نمی زند. دوباره گفتم: نگرانت شدم. هر چی من و شادي زنگ می زدیم خانه تان، کسی نبود.لیلا دهان باز کرد: خانه بودیم... با خروج اولین کلمات از دهانش، استاد وارد شد و لیلا با اشاره گفت: بعد از کلاس می گم! استاد درس می داد و من در فکر بودم چه اتفاقی براي لیلا افتاده است. تا کلاس تمام شد، سر صندلی ها را کج کردیم به طرف لیلا و گفتیم: چی شده؟ لیلا خیره به کاغذهاي روي میز، گفت: هیچی، دوباره مهرداد آمده بود، این بار من جواب مثبت دادم، مامان هم قیامت به پا کرد. درو به تخته زد، جیغ و داد و گریه و زاري راه انداخت. منو تهدید کرد، خودشو زد، این سه چهار روزه خونۀ ما صحراي کربلاست!شادي پرسید: آخه چرا؟ مگه مهرداد پسر بدیه؟لیلا شانه اي بالا انداخت و گفت: نه، فقط چون مامان و بابام با هم اختلاف سنی زیادي دارن، مامانم می گه دلش نمی خواد اون بدبختی هایی که خودش کشیده سر منهم بیاد. رو به لیلا کردم: حالا تو تصمیم خودتو گرفتی؟ - آره مهرداد رو دوست دارم. همه چیز هم که داره، من اهل سختی و بدبختی اول زندگی نیستم. حوصله ندارم قرون قرون جمع کنم تا بعد از بیست سال بتونم یک آلونک بخرم. دلم نمی خواد بین خرید لباس و یک مسافرت دو سه روزه،یکی رو انتخاب کنم. حوصله صف و کوپن و این حرفها رو ندارم. می فهمی؟ دلم می خواد راحت باشم، هر چی می خوام داشته باشم.شادي پرسید: بابات چی می گه؟ - هیچی، اون موافقه، در مورد مهرداد هم تحقیق کرده، پسر بدي نیست.
همان لحظه آیدا وارد کلاس شد و با دیدنمان به طرفمان آمد و کنارمان نشست. پرسیدم: چطوري؟ بابات برنگشت؟با خنده گفت: نه، ولی بهتر، حالا یاد گرفتیم چطوري روي پاي خودمون وایسیم، خیلی هم احساس خوبیه.بعد انگار چیزي یادش آمده باشه، هیجان زده گفت: راستی خبر جدید رو شنیدید؟همه به علامت نفی، سر تکان دادیم. لیلا پرسید: در مورد چی؟آیدا فوري گفت: شروین...از شنیدن اسم این آدم هم، احساس نفرت می کردم. هنوز دستم درد می کرد و نمی توانستم زیاد با دست چپم کار کنم،پرونده تصادف هم به دادسرا رفته بود و بعد از کلی دوندگی که بابا و سهیل انجام دادند، قاضی، شروین را به پرداخت دیه محکوم کرد. که پدرم براي اینکه به قول خودش این پسر آدم شود تا قِران آخر را ازش گرفت، چون پدر شروین کاملا خودش را کنار کشیده بود و انقدر از دست پسرش زجر و ناراحتی کشیده که به طور کلی نادیده اش می گرفت. حالا توجه ام جلب شده بود که آیدا چه خبري می خواهد بدهد. آیدا سرش را جلو آورد و آهسته گفت: فلج شده...کلماتش در فضا معلق ماند، چون هیچکدام قادر به هضم خبر نبودیم هر سه مات و مبهوت به دهان آیدا زل زده بودیم.سرانجام شادى پرسید: فلج شده؟ چرا؟...
آیدا با آب و تاب گفت: هفته پیش یکى از پسرهاى کلاس پارتى گرفته بود. منو هم دعوت کرد، اما من نرفتم. خیلی ازدختر و پسرهاي کلاس رو هم دعوت کرده بود. ملینا رفته بود، اون برام تعریف کرد. می گفت خانۀ کیوان اینا مثل کاخ بوده و پدر و مادرش رفته بودن مسافرت، اون هم فوري از فرصت استفاده کرده و مهمونی گرفته، چه مهمونی ي! گفت نزدیک دویست تا دختر و پسر تو هم می لولیدند، می گفت تمام خانه تاریک بوده و فقط با رقص نور روشن می شده،ضبط دیسک دار، بلندگو تو تمام اتاقها، درست مثل دیسکو. ملینا می گفت چه میز غذایی چیده بودن. انواع و اقسام غذاهاي ایرانی و خارجی، مشروب و آبجو... حتی می گفت بوي مواد مخدر هم تو فضا موج می زده، بعد توي اون شلوغ پلوغی، کمیته می ریزه تو خونه، هر کی از هر طرف می تونسته در می ره، شروین هم از هولش با چند تا دیگه از بچه ها می رن بالاي پشت بوم تا از خونه هاي بغلی در برن، توي اون تاریکی، شروین می پره روي پشت بوم همسایه و درحال دو، پاشو می ذاره رو شیشه هاي پاسیو و شیشه ها زیر پاش می شکنه و شروین از سه طبقه می افته کف پاسیوي طبقه اولی ها، یارو زود زنگ می زنه به اورژانس، با آمبولانس می آن می برنش، دو سه روز بیهوش بوده، ملینا می گفت دیروز به هوش آمده، اما قطع نخاع شده و براي همیشه از کمر به پایین فلج می مونه...
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سلام دوستان ادمین فعال جهت مدیریت برای این کانال کسی هست بیاد پی وی
@Mohsen1942
✅نمـازحاجت بـسیارمجـرب پنجشنبه طبق سفارش پیامبر(ص) و علما بخصوص آیت الله بهجت(ره)
آیتالله بهجت اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میگفت: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
🌷از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) روایت شده است:
🔰در روز پنجشنبه چهار رکعت نماز بجای آورد یعنی در هر دو رکعت یک سلام و به این شکل عمل کند:
⚠️(دو نماز دو رکعتی)
1⃣رکعت اول: بعد از سوره حمد، 11 مرتبه توحید
2⃣رکعت دوم: بعد از سوره حمد، 21 مرتبه توحید
3⃣رکعت سوم: بعد از سوره حمد، 31 مرتبه نوحید
4⃣رکعت چهارم: بعد از سوره حمد، 41 مرتبه توحید را بخواند
5⃣و بعد از فارغ شدن از نماز، 51 مرتبه سوره توحید را بخواند و 51 مرتبه صلوات بفرستد
6⃣و پس از آن به سجده رود و در سجده 100 مرتبه بگوید: «یا الله» بعد از آن دعا کند به آنچه می خواهد می رسد.
🌷پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
🔰کسی که این نماز را بجا آورد و از خداوند بخواهد که کوه ها از همدیگر زوال پیدا کنند خواهد شد یا نزول باران را بخواهد خواهد شد و اینکه حجابی میان او و پروردگار نخواهد بود و اینکه خداوند هر آینه غضب خواهد کرد به کسی که این نماز را به جای آورد و حاجت خود را نخواهد.
📚 کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس
📚برگرفته از کتاب #بهجت_الدعا، ص٣٨٠ـ٣٨١
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#برمدارحکمت🌹🍃
♦️شاگردی از عابدی پرسید:
تقوا را برایم توصیف کن
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از
خار و خاشاک بود مجبور به گذر
شدی چه می کنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم
. عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است،
✅از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❣🌸
#داستان_انبیاء
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
❤️حضرت سلیمان و مورچه عاشق
🍃روزی حضرت سلیمان
🐜مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.
از او پرسید:
⁉️چرا این همه سختی را متحمل میشوی؟
مورچه گفت:
😍معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:
🍀تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام بدهی.
🌼مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود
برای او کوه را جابجا کرد.
🍁مورچه رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در میآورد
💐برای رسیدن به آرزوهایت
سعی و تلاش کن
💞پیامبری همیشه در همین نزدیکی است!
🌷🌸🌷🌸🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨✨🌷✨✨🌷✨✨
🌱بی نمازی
🍃بی نمازی یعنی دین داری اما ستون ندارد❗
🍃بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری❗
🍃بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی❗
🍃بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد.❗
🍃بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد❗
🍃بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی.❗
🍃بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد❗
🍃بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی❗
🍃بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی❗
🍃بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد❗
🍃بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی❗
🍃بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی.❗
🌹آری برادر و خواهرمسلمانم :
🌸بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد.
🌸بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
🌸بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند.
🌸بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن.
🌸بی نمازی یعنی برگی جدا
افتاده از شاخه ی هستی
ــــــــــ🍂🍃🌺🍂🍃ــــــــــ
🌸💐🌸💐🌸💐🌸
🌸
🌀دانستنی های قرآن کریم🌀
✅آیا می دانید... وسط قرآن مجید، یعنی آنجا که قرآن، درست به دو قسمت تقسیم میگردد کلمه «ولیتلطّف» (سوره کهف، 19) است.
✅آیا می دانید... مفصلترین ترجیعبند قرآن در سوره الرحمن است که 31 بار آیه «فبایّ آلاء ربّکما تکذبان» (پس کدامین نعمت پروردگارتان را انکار میکنید؟) تکرار شده است. در این آیات «ربّکما» یعنی پروردگار شما دو تن، انس و جن. رسم است که هنگام خواندن این آیه باید گفت: «ولا بشیءٍ من نعمک ربّنا نکذّب، فلک الحمد» (پروردگارا، به هیچ چیز از نعمتهای تو انکار نداریم، پس سپاس تو را).
✅آیا می دانید... آیات سجده اعم از واجب و مستحب پانزده آیه است، که از آن میان چهار آیه سجده واجب دارد که باید به هنگام خواندن یا شنیدن آنها سجده کرد و سورههایی را که این چهار آیه در آن هست «عزایم» نامند و این چهار سوره عبارتند از: سجده، فصّلت، نجم و علق.
✅آیا میدانید... «و ان یکاد …» آیه ماقبل آخر از سوره قلم است و تمام آن (با آیه بعدی) چنین است: «و إن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لمّا سمعوا الذکر و یقولون إنه لمجنون و ما هو إلّا ذکر للعالمین» (و بسیار نزدیک بود که کافران چون قرآن را شنیدند، تو را با دیدگانشان آسیب برسانند [چشمزخم بزنند] و گفتند او دیوانه است و حال آنکه آن جز پندی برای جهانیان نیست) (سوره قلم، آیات 51 و 52). مفسران در شرح این آیه گفتهاند که عدهای از کافران، چشمزنان حرفهای و قهّار و شورچشم و گزندرسان طایفه بنیاسد را آوردند که حضرت رسول (ص) را چشم بزنند و از پای درآورند، ولی حفظ الهی او را در امان داشت و این آیه در اشاره به آن نازل شد. گروهی از بزرگان گفتهاند که خواندن و به همراه داشتن این آیه در دفع چشم زخم مؤثر است.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸💐🌸💐🌸💐🌸
#حتما_بخونید
🌸پيامبر خدا (ص) فرمودند:
وقتى روز قيامت فرا رسد، خداوند
به گروهى از امتم بال میدهد تا با آنها
از آرامگاهشان به سمت بهشت پروازكنند،
در آنجا خوش و مرفّه هستند
و هر طورى كه بخواهند به سر
مى برند، فرشتگان به آنها میگويند:
آيا شما حساب را دیدید؟
جواب مىدهند؛ ما حسابى نديديم.
آيا در پل صراط مجازات شديد؟
جواب مىدهند: ما پل صراطى نديديم.
سپس میگويند:آيا جهنّم را ديديد؟
مى گويند: ما چيزى نديديم.
.
آنگاه فرشتگان مىگويند: شما از
امّت كدام پيامبريد؟ جواب میدهند: از
امّت حضرت محمّد(ص).
.
فرشتگان مى گويند شما را به خدا
سوگند، بگوييد؛ كار شما در دنيا چه بود؟
میگويند: ما دو خصلت داشتيم
كه خداوند به خاطر آن اين مقام را
با لطف و رحمت خود مرحمت كرد...!
میپرسند: آن دو خصلت چه بودند؟
اول:در خلوت از خدا شرم مى كرديم
مرتكب گناه شويم..دوم :ديگر آن كه هر
چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم.
فرشتگان میگويند:
اين مقام زيبنده شماست...
📚آدابواخلاق دراسلام ص423
💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸⇐⁕گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت!
پرسیدند : چه میکنی؟
🌸⇐⁕پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم…
🌸⇐⁕گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.
🌸⇐⁕گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
👈پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد!
💠http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662