eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼 پنج معلومات سحر اميز ... زمانى که اذان تمام ميشود؛ دعایت مستجاب میشود.... پس محروم نکن خودت را از دعا؛بعد از تکرار کردن اذان و دعاى معروف (اللهم رب هذه الدعوة التامة....) کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟ 🌹رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند (که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده ..... پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود گناهانش ميريزد) 👌اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود؛ سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده..... 👌زن نيکو کاري فوت کردو هر وقت قبرش رازيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي امد شوهرش گفت که او هيچ وقت خواندن سوره را قبل از خواب ترک نميکرده پس مبارک باد بر ان کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات ميابي از عذاب قبر "به هر کس دوستش داري خبر بده" 👌با خواندن الکرسى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است ... یعنی با ورودت در تضمینی است...... بعد از تمام شدن نماز نباید عجله کنی وباید مدتي بشينی؛ براي اينکه ملائکه بعد نماز براى تو دعا ميکنند ؛نزد خداوند ....... 👌˝هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ بگويد . 📚آیت الله مجتهدی @Dastan1224
📚 آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان روزی به طلب آهن نزد وی رفت مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم ومراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست گفت:آری موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیزبدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. @Dastan1224
📜 ✨روزی لقمان در كنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی كه از آنجا مي‌گذشت. از لقمان پرسيد: «چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» 🖇لقمان گفت: «راه برو.» 📌آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدي؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟» 🖇لقمان گفت: «راه برو.» 📌آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد. ✔️زماني كه چند قدمي راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.» مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟» لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند می‌روی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.» 💥دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن💥 @Dastan1224
📜 📌پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد. شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه می گويد؟ ✨وزير گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسير را بخشيد. 📌 وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد. ✔️✨✔️پادشاه گفت: تو راست می گويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود. 📚«گلستان سعدی» ✨جز راست نباید گفت✨ ✨هر راست نشاید گفت✨ @Dastan1224
هر که بر خدا توکل کند، دشواری ها بر او آسان شود.🌸 @Dastan1224
آیت الله مجتبی تهرانی (ره) : پدرم از عبد الکریم کفاش پرسیده بود ،چرا امام زمان علیه السلام به دیدن تو می آید؟ سید عبدالکریم گفته بود :حضرت به من فرمود : چون تو نفس را کنار زده ای من به دیدارت می آیم. (یعنی اهل تقوا هستی و حلال و حرام سرت‌ میشه) @Dastan1224
🔆 آیت اللّہ بهجت : اگر بدانیم که خداوند متعال در همه حالات و زمان ها از هر خوبی خوبتر است ، از انس با او جدا نخواهیم شد. @Dastan1224
🌼امام باقر عليه السلام: 💢 ذرّه اى از تكبّر به درون دل كسى راه نيافت، مگر آن كه به همان اندازه از خردش كم شد. @Dastan1224
✅آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 📝 معیار اصلی، نماز است. این نماز بالاترین ذکر است، شیرین‌ترین ذکر است، برترین چیز است. حال، برخی به دنبال ذکرهای ویژه‌ای می‌گردند که کسی نشنیده باشد! 🔴 همه چیز تابع نماز است. 📚 (فریادگر توحید، ص١٨٣) 📿 🤲 @Dastan1224
کوتاه روزی حاکمی همراه با وزیر حکیمش ،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش حاکم و وزیرش رسید. حاکم از وزیر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟» وزیر که همیشه می خواست حاکم را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« ای حاکم بزرگ ، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.» حاکم خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟» وزیر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.» حاکم با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟» وزیر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.» حاکم خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران؟» وزیر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.» حاکم گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟» وزیر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر حاکم به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند. آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید: گر ملک اینست و همین روزگار زین ده ویران دهمت صدهزار @Dastan1224
زن جوانی به پدرش شکایت کرد که زندگی سخت و دشواری دارد. پدرش به او گفت: با من بیا، می خواهم چیزی نشانت بدهم. پدر دخترش را به آشپزخانه برد و آنجا سه کتری آب را روی اجاق گاز گذاشت تا حرارت بینند. در همین حال او چند هویج را تکه کرد و آنها را درون اولین کتری ریخت تا بجوشد. بعد در کتری دوم دو عدد تخم مرغ گذاشت و در کتری سوم مقداری قهوه ی آسیاب شده ریخت. دقایقی بعد مرد هویج ها را در کاسه ای قرار داد، تخم مرغها را پوست کند و آنها را در کاسه ی دیگری گذاشت و قهوه را هم در فنجانی ریخت و آن گاه همه را جلوی دخترش گذاشت. دختر که حوصله اش سر رفته بود، پرسید: این کارها برای چیست؟ پدرش جواب داد: هر یک از این ها به ما درسی برای روبه رو شدن با مشکلات می دهند. هویج ها ابتدا سخت و محکم بودند اما وقتی پخته شدند، نرم شدند. تخم مرغ ها شل بودند و پس از آنکه جوش خوردند سخت شدند. اما قهوه آب را به چیزی بهتر تبدیل کرد. بعد پدر در ادامه ی صحبتش گفت: عزیزم تو می توانی برای چگونه برخورد کردن با مشکلات تصمیم بگیری. می توانی بگذاری تحت تاثیر آنها ضعیف شوی، یا می توانی آنها را به چیز مفیدی تبدیل کنی. همه چیز به تو بستگی دارد. نتیجه ی اخلاقی: اگر با مشکلات برخورد درستی بشود، سبب پیشرفت می گردد. @Dastan1224