✨﷽✨
🔴 عیادت بیمار و دعای نادرست او
✍پیامبر اکرم (ص) که همواره جویای احوال مسلمین می شدند، شنیدند یکی از یاران بیمار شده است.
به عیادت او رفتند و کنار بستر او نشستند و احوال پرسی کردند.
بیمار گفت در نماز مغرب که با شما به جماعت نماز می خواندم، شما سوره القارعة را خواندید.
تحت تأثیر قرار گرفتم و عرض کردم خدایا، اگر من در پیشگاه تو #گناهکار هستم و می خواهی مرا #عذاب کنی، در همین دنیا مرا عذاب کن.
اینک می بینید که گرفتار بیماری هستم.
پیامبر فرمودند درست نگفتی، می بایست بگویی پروردگارا، هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش بده و ما را از عذاب #دوزخ حفظ کن.
آنگاه پیامبر برای او دعا کرد و او خوب شد.
📚داستان ها و پندها، جلد 4، صفحه 163
@Dastan1224
آیت الله ضیاءآبادی ره: همیشه دعا کنید، نگویید خدا قضا و قدرش را مشخص کرده است اگر بخواهد می دهد و نخواهد نمیدهد!
💠نه اینجور نیست گاهی خدا مقدر داشته،اما گفته اگر دعا کردی اگر خواستی من هم می دهم اما اگر لب بستی نمی دهم!
🌸خدا را بخوان نگو کار گذشته است،اینجور نیست!
♦️خدا درجاتی برای اشخاص مقدر کرده است و آن هم به شرط خواستن است،اگر میخواهی می دهم و نمی خواهی نمی دهم پس باید دعا کرد.
🔴بنده ای که دهان خود را بسته و گدایی نمیکند خدا به او چیزی نمی دهد.
🔆باید خدا خدا کنید، خدا را صدا کنید.
🌷خدا هم دوست دارد بنده اش بگوید یا الله...
مسلما هیچ یا الله ای بی جواب نمی ماند.
🌿 پس دعا کنید و خدا هم اجابت می کند. گدایی خدا عزت است اصلا این گدایی فن خاصی دارد یک آدابی دارد دل سوخته چشم گریان و مضطر میخواهد و این ها شرط دارد.
🌟 باید غذایت و کارت پاک باشد تا دعایت استجاب شود بعدش هم باید امر به معروف و نهی از منکر نمود باید این دو رکن اساسی نیز در زندگیتان باشد تا دعاهایتان به اجابت برسد.
⚡️ اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنید مطمئن باشید کفار و اشرار بر شما مسلط می شوند و هرچه هم خوبان دعا کنند، دعای خوبان هم اجابت نمیشود..
@Dastan1224
✨﷽✨
🌷 عاقبـت بی حــرمتی به والــدین 🌷
✍حاج آقا عالی: مرحوم آقا جمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود و رفیق آقای بروجردی بودند؛ الان نوه هاش در تهران زندگی می کنند؛ زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛ از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛
بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ سواال کردم گفتند: آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم، گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ پدر جوان گفت: پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه دلم شکست. از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. آقای گلپایگانی گفت: الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند.
آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت : می فهمم و آن شیطانک ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت.
برادران و خواهران بزرگوار اگر پدر و مادر تان در قید حیات اند قدر بدونید و آنهایی که از دنیا رفتند؛ اگر کسی پیرمرده و پدر و مادرش خیلی سال قبل از دنیا رفته؛ پدرومادر تا ابد پدرو مادر هستند؛ فرقی نمی کند؛ بزرگان گفته اند: «اگر در زندگی کارتان گیر کرده و مشکلی برایتان پیش امده و خبر ندارید که از کجا دارید می خورید!! یا اگر کسی مبتلای به گناهی هست؛ بعضی ها عادت به گناهی دارند و نمی توانند آن گناه رو کناربگذارند؛ به مدت چهل عصر پنجشنبه که همان (شب جمعه) برسر قبر اولیای خدا و یا پدرو مادر عالم و امام زاده ای هست، چهل شب بروند سر قبر او و فاتحه ای نثارشان بکنند و دعا و سوره ی یاسین بخوانند، تا از اون طرف برایشان دعا بکنند و گره باز شود، کسانی بوده اند که در زندگی شان گره کوری بوده که باز شده مخصوصا" پدر و مادر؛که در روایت آمده که حتما" دعا بکنید و تا آنها آمین بگویند
دوستان هر چقد میتونین نشر بدین
@Dastan1224
🌹داستان آموزنده🌹
روزی رسول خدا با امیرالمؤمنین علیهالسلام به سوی مسجد قبا میرفتند، در راه به بوستانی خرم برخوردند. حضرت عرض کرد: یا رسول الله بوستان خوبی است، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: بوستان تو در بهشت از این بهتر است!
از این بوستان گذشتند تا از هفت بوستان رد شدند، و همین کلام، میان حضرت و پیامبر رد و بدل شد.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش کشید و زار زار گریست و حضرت هم گریست، حضرت علت گریه پیامبر را جویا شدند، پیامبر اکرم فرمودند:
به یاد کینههایی افتادم که در سینههای این مردم از تو جای گرفته است، پس از وفات من، آنها کینههای خویش را بر تو آشکار خواهند کرد.
حضرت پرسید: یا رسول الله! من چه باید بکنم؟ فرمود: صبر و شکیبایی، اگر صبر نکنی بیشتر به مشقت خواهی افتاد.
داستان وپند
@Dastan1224
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴خواندن زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ❗️
🍃در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟
فرمود: از شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
گفتم: روح او در برزخ در چه حال است؟
فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را ميبرند.!
گفتم: براي چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟
آيا براي مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟
فرمود: براي #زيارت_عاشوراء (مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب ميگرفته است).
چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.
مرحوم ميرزا تقي گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟
ميفرمايد: ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست!
ميرزا فرمود: بلي خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار ميگردد.
📗ترجمه كامل الزيارات ص 446
@Dastan1224
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
⚫️شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند
📚 بحارالانوار
@Dastan1224
#امام_زمان 🧡
معنـای سحـر سلام بـر تو
غـایب ز نظـر سلام بـر تو
غم میرود از سینهی شیعه
با گفتن هر ســــــلام بر تو
#یاصاحب_صبر
#اللهمعجللولیکالفرج
#پندانه
✍ بستگی به نگاه شما دارد!
🔹روزی مردی ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چقدر فقير هستند.
🔸آن دو، يک شبانهروز در خانه محقر يک روستايی مهمان بودند.
🔹در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد:
نظرت درمورد مسافرتمان چه بود؟
🔸پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر!
🔹پدر پرسيد:
آيا به زندگی آنها توجه کردی؟
🔸پسر پاسخ داد:
بله پدر!
🔹و پدر پرسيد:
چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟
🔸پسر کمی انديشيد و بعد به آرامی گفت:
فهميدم که ما در خانه يک گربه گرانقيمت داريم و آنها 6 تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانهای دارند که نهايت ندارد.
🔹ما در حياطمان فانوسهای تزيينی داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود میشود، اما باغ آنها بیانتهاست!
🔸من چند مربی خصوصی دارم اما بچههای آنها در مسير زندگی و مواجهه با مشکلات چيزهايی ياد میگيرند و...»
🔹با شنيدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
🔸پسربچه اضافه کرد:
متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقير هستيم!
@Dastan1224
🔴 مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت: در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک میکنم.
🔴 پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن
🔸مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفتهام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسولالله! تو همه راهها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم.
📚میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 344
📚مضمون روایت، جلد 8، صفحه 345
@Dastan1224
#حکایت....
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
@Dastan1224
📚داستان کوتاه
❇️ سال هفتاد وپنج عاشق رها دختر عموی دوستم شدم ، من دانشجو عمران و رها دانشجو پزشکی بود،بعد از یکسال خونواده دختر بما اجازه داد بریم خواستگاری، خان اول گفتن کار نداری ،رد کردن، باهزار داستان استخدام استانداری شیراز شدم ، یکسال زمان برد و دوباره رفتیم ، گفتن ماشین نداری،کنار دانشگاه و کار و کار ازاد یه بنز معماری خریدم اونموقع ماشین بدی نبود
❇️ دوباره رفتم ، گفتن خدمت نرفتی ، لیسانس رو هفت ترمه تموم کردم، یادمه چقدر بهم فشار اومد، خدمت رو خریدم ، رفتیم دوباره، خونه رو وسط کشیدن ، اینجا پدرم کمک کرد زمین داد بهم و وام از بانک ویه خونه ساختم ، دوسال زمان برد ،دیگه عاشق نبودم ، عادت کرده بودم به دوست داشتن این خانم ، کسی جز ایشون جلو نظرم نمیومد، تو این مدت دختر با من ارتباط کرفت ، رابطه منو دختر یواشکی شکل گرفت ، براش رنو پنج خریدم از نزدیک خونه خودشون سوار میشد میرفت بیمارستان و دوباره برمیگشت نزدیک خونه پارک میکرد، کسی نمیدونست
❇️ اون هنوز دانشجو بود،براش موبایل گرفته بودم که واقعا خیلی اون زمان ابهتی داشت، موبایل رو خونه نمیبرد ، هرکسی هم موبایل نداشت،رفتیم خواستگاری مادرش گیرداد هزار سکه طلا مهریه.دیگه بریده بودم ،پدر مادرم قبول کردن ، صلوات فرستادن ، مادرش تو مراسم جلوم شیرینی گرفت ،رد کردم ، خل شده بودم
❇️ جرات پیدا کردم و گفتم ببخشید من موافق نیستم ،این مهریه از نظر من مردوده، اصلا چطور تا حالا ثابت نشده بهتون من واقعا این دختر رو دوست دارم ، ولوله شد، بحث شد، لج کردم و برگشتیم
❇️ سال 82 یا 83 شده بود دیگه وقتی بخودم اومدم دیدم هفت هشت سال عمرم رو تلاش کرده بودم برای رسیدن به دختری که یه کلمه نکفت منم دوستش دارم ، مهریه باشه یا نباشه اصلا ،
دختر سریع ازدواج کرد و سال بعدش شنیدم طلاق گرفته...
❇️ سال 85 تو مراسم فوت مادرم همشون امده بودن ، همون موقعها بود مادرش پیغام داد اگه دوستش داری بیا ، این پروسه یکم زمان برد ، افسرده فوت مادر بودم و شیمی درمانی شروع شده بود، سال 86 بود، با مادره صحبت کردم که درگیر شیمی درمانی ام، گفت پس بیخیال شو و لطفا نیا...
❇️ من دیگه قادر به دوست داشتن کسی نبودم ، ذهنم کلا گیر بود ، سال 92 به اصرار خونوادم با دختری ازدواج کردم که تو شرکتم کار میکرد و دوماه بعد خانمم تو تصادف فوت کرد ، مادر زنم شش ماه بعد از فوت خانمم ، ادعای سکه های مهریه رو کرد و دادگاه و دادگاه و تمام 1365 تا سکه رو گرفت که تا پارسال ادامه داشت
❇️ این پرداخت مهریه من برا زنی که فقط دوماه زندگی مشترک داشتیم و درد از دست دادنش یه طرف و سالها سکه دادن یه طرف، از حدود پونصد هزار تومان خریدم تا چهارده تومن فک کنم ،
❇️ تازه به ارامش و تنهایی عادت کردم، امشب در زمانی که فکر نمیکردم ، در جایی که فکر نمیکردم دوباره رها رو دیدم ، بسیار اتفاقی در کشوری غریب،دست و پاهام لرزید ، اونم وارفته بود از این دیدن اتفاقی ضربان قلبم بشدت نامنظم شد، تمام خاطرات در چند ثانیه رد و بدل شد
❇️ گفت شماره بدیم که در ارتباط باشیم؟
فقط تونستم بگم خیر سخت بود برام اما امشبم رو زهر مار کرد ، محیط رو ترک کردم و پیاده راه افتادم ، تا رسیدم خونه تازه متوجه شدم ماشین برده بودم و حالا صبح باید برگردم ماشین رو بیارم
❇️ نسل ما خونواده ها جای ما تصمیم میگرفتن، عاطفه وعشق رو سرکوب میکردن اما من هنوز تو قلبم یواشکی دوستش دارم
👤شیرین دانمارکی
داستان وپند
@Dastan1224
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#حکایت....
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
داستان وپند
@Dastan1224
#امام_زمان 🧡
لحظههایم بی تو بد طی میشود
غــم درونِ سیـنـه پـاپـی میـشود
منتـظـر هستـم بیـایـی ، راستـی
وعـده ی دیـدار مـا کی میـشود؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_مولاجـانم❤️
چه خوشبختم که صبحم
با سلام بر شما آغاز می شود
و ابتدا عطر یاد شما در قلبم می پیچد
چه روز دل انگیزی است روزی که
نام شما بر سردرش باشد
و شمیم شما در هوایش ...
من در پناه شما آرامم ،
دلخوشم ، زنده ام ...
شکر خدا که شما را دارم ...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
#داستانک 📜
📌پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد.
شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه می گويد؟
✨وزير گفت: به جان شما دعا می کند.
شاه اسير را بخشيد.
📌 وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت:
ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد.
✨پادشاه گفت:
تو راست می گويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
📚«گلستان سعدی»
✨جز راست نباید گفت✨
✨هر راست نشاید گفت✨
@Dastan1224
#داستان#معامله_با_خدا
🌷خدایا من این گناه را برای تو ترک میکنم🌷
#شیخ_رجبعلی_خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت،
با خود گفتم: «رجبعلی! #خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
سپس به خداوند عرضه داشتم:
#خدایا! من این #گناه را برای تو #ترک می کنم،
💠تو هم مرا برای خودت تربیت کن💠
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛
به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی #اسرار برای او کشف می شود.
📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
@Dastan1224
#حق_الناس_ما_را_بدبخت_میکند
✍ شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا میتوانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند.
بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّالناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند.
و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّالناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.»
📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید
@Dastan1224
✅حکایتهای پندآموز
✍گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.
نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود وپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد #مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده #مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.
🍃
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید
📚 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری🍃
@Dastan1224
🌹#داستانآموزنده
کشاورز مخلصی بود که اسب پیری داشت و از آن در کشت و کار مزرعه خود استفاده میکرد.
یک روز اسبِ کشاورز به سمت تپهها فرار کرد.
همسایهها در خانه او جمع شدند و به خاطر بد شانسیش به همدردی با او پرداختند.
کشاورز به آنها گفت: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدم بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند.
یک هفته بعد، اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپهها بازگشت.
این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسیش تبریک گفتند.
کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بدشانسی، فقط خدا میداند.
فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسبهای وحشی بود از پشت یکی از اسبها به زمین افتاد و پایش شکست.
این بار وقتی همسایهها برای عیادت پسر کشاورز آمدند، به او گفتند: چه آدم بد شانسی هستی.
کشاورز باز هم جواب داد: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدمان بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند.
چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند، به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود.
این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست میگوید، ما هم نمیدانیم شاید اینها خوش شانسی و خیری در آن نهفته است و شاید هم بدشانسی است؛ فقط خدا میداند.
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹
جوانی زیاد توبه کرده و سپس آن را خراب کرده بود؛
روزی باز توبه خود را شکست؛ هنگامی که قصد توبه داشت شیطان نزد او آمد و گفت: «تو خجالت نمیکشی که توبه میکنی و باز گناه میکنی؟! اصلاً روی این را داری که توبه کنی؟».
جوان دلش شکست و ناامید شد که ناگهان صدایی از درگاه ربوبیت آمد که بگو : «گناه پروردگارم را میکنم و از او آمرزش میخواهم و او میبخشد، این فضولیها به تو نیامده!»
@Dastan1224
#حکایت
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
@Dastan1224
📔#حکایت
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.
داستان وپند
@Dastan1224
📚#داستان_کوتاه
فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت:
من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم...
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
داستان وپند
@Dastan1224
🌸🌸🌸🌸🌸#حکایت🔻
⭐️ تقوا
🍁 به #بهلول گفتند #تقـوا را توصیف کن...
گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟
🍂 گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتـیاط راه میرویم تا خود را حفـظ کنیم...
✨ بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید. تقوا این است که از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید، کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شـدهاند
داستان وپند
@Dastan1224
🌹 لحظه تحویل سال
همه با هم دعای فرج
امام زمان (عج) را قرائت میکنیم...
#نوروز
#لحظه_طلایی
❤️سلام_امام زمانم... ✋
✨السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ
وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ...✨
✨سلام بر ...
✨حجّت معبود
✨و سخن(خدای)ستوده...
✨سلام بر آن مولایی که آینه ✨تمام نمای خداست.
✨سلام بر او...
✨و بر روزی که تمام خلق در ✨آینه وجود او،
✨خدا را به تماشا خواهند نشست...
✨السلامعلیکیااباصالح المهدی ✋
✨اللَّهُمَّ عجل لولیک الفَرجَ ✨
┄┅┅٭❅💠❅٭┅┅┄