سلمان فارسی و جوان بیهوش
روزی سلمان فارسی در کوفه از بازار آهنگران می گذشت، جوانی را دید که بی هوش روی زمین افتاده و مردم به اطرافش جمع شده اند.
مردم خدمت سلمان رسیده از او تقاضا کردند که بر بالین جوان آمده دعایی به گوش او بخواند!
هنگامی که سلمان نزد جوان آمد، جوان او را دید به حال آمد و سرش را بلند کرد و گفت:
یا سلمان! این مردم تصور می کنند من مرض صرع (عصبی) دارم و به این حال افتاده ام، ولی چنین نیست، من از بازار می گذشتم، دیدم آهنگران چکش های آهنین بر سندان می کوبند، به یاد فرموده خداوند افتادم که می فرماید: و لهم مقامع من حدید: بالای سر اهل جهنم چکش هایی از آهن هست.
از ترس خدا عقل از سرم رفت و این حالت به من روی داد. سلمان به آن جوان علاقه مند شده و محبت وی در دلش جای گرفت و او را بردار خود قرار داد.
و همیشه در کنار یکدیگر بودند تا جوان مریض شد، در حال جان کندن بود، سلمان به بالین او آمد و بالای سرش نشست.
آنگاه به ملک الموت خطاب کرد و گفت:
ای ملک الموت! با برادرم مدارا و مهربانی کن!
از ملک الموت جواب آمد که ای سلمان! من نسبت به همه افراد مؤمن مهربان و رفیق هستم.
📚(داستان98بحار الانوار)
#داستانهای_آموزنده
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚حکایت کوزه خیاط
💠در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟»
همسایه به او گفت: «خیاط هم در کوزه افتاد.»
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.»
#داستانهای_آموزنده
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
✍ راز موفقیت
✍مرد جوانی از سقراط پرسید: رمز موفقیت چیست؟ سقراط به مرد جوان گفت: صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیا. وقتی هر دو به رودخانه رسیدند، سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. بعد از اینکه وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید، سقراط سر مرد جوان را زیر آب برد و او را شگفتزده کرد.
مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد، محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد، کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟
پسر جواب داد: هوا. سقراط گفت:این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستوجوی موفقیت هم باشی، به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.
↶【به ما بپیوندید 】
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#طنزجبهه
🌸شمشیر زن یک دست
یادمه اون روزها هر گردانی یک ویدئو vhs بزرگ و سنگین سونی داشت که نوارهای کوچک می خوردند و اولین نسل ویدئو بود.
عشق ما هم این بود که به واسطه چندین نفر از بچه های گردان که رزمی کار بودند فقط فیلم های کاراته ای و جنگی ببینیم.
یکی از همان روزها بود که حسن حسینی دوان دوان آمد و گفت:
- علی.... میدونی یه فیلم جدید آورده!
- بریم ببینیم....
- اسمش چیه حسن؟
- شمشیر زن یک دست.....
بعداز دیدن این فیلم بود که یکی از دستامون رو از آستین لباس های خاکی بیرون آوردیم. با دسته چوبی پرچمهای رنگی به بخت یکدیگر افتادیم.
یادمه پشت دستشویی ساختمان پادگان کرخه قایم شده بودیم. یک آن حاج اسماعیل فرجوانی آمد برای تجدید وضو که به او حمله ور شدیم. جالب بود که تازه از مرخصی یا استراحتِ دستش که قطع شده بود آمده بود.......
با هم کلی خندیدیم......
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥چهار ذکر فوق العاده ...
#استاد_عالی
مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است. کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس، اين طنابها براي چيست؟
🔥جواب داد: براي اسارت آدميزاد. طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند.
مرد گفت: طناب من کدام است ؟
🔥ابليس گفت: اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم.
مرد قبول کرد.
🔥ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍علامه مجلسي رضوانُ الله عليه از "معاني الاخبار" و " أمالي" صدوق و "خصال" شيخ صدوق با سند متّصل آنها از سهل بن سعد روايت مي كند:
🌺جبرئيل به خدمت رسول اكرم (ص)
و گفت:
اي محمّد هر چه ميخواهي زندگي كن كه بالاخره مرده خواهي بود! و هر كه را كه خواهي دوست بدار كه بالاخره از او جدا خواهي شد!
و هر كاري را كه بخواهي انجام ده كه بالاخره به آن پاداش داده خواهي شد!
و بدان كه شرف مؤمن در قيام او به نماز در شبهاست و عزّت او در بينياز ديدن نفسش است از مردم!
🎙#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست. هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد. مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید.
گفت: بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش میکشم و این بارِ گناهان حالِ عبادت را از من گرفتهاند. چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بارِ گناهان من نیز نمیگذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم.
┄┅┅❅💠❅┅┅
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب «داستانهای شگفت» حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آوردهاند که خلاصه آن چنین است:
.
🔸 یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزرائیل را می بیند.
پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟
ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.
شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟
عرزائیل میفرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟
فرمود: نه!
گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام!
فرمود: نه!
گفتم پس برای چه؟
فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.
نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمیتوانست بخواند، نائب می گرفت.
.
📚 داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
داستان زن مرده شور و تهمت ناروا
💠هنگامیکه یکی از زنان مدینه منوّره فوت کرده و جنازه اش را به مغسله (مرده شور خانه) آورده بودند، زن شوینده وقتیکه آب را بر بدنش جاری کرد، او را به بدی نسبت داده و به زنا متهم کرد. در این هنگام دست غاسله (زن غسل دهنده) بر بدن میت چسبید طوریکه نتوانست دستش را حرکت دهد و از بدن او جدا کند.
پس از مدتی از پشت در، زن غاسله را صدا زدند که آیا غسل میت تمام نشده است. زن غاسله جواب داد: مهلت بدهید اکنون تمام میشود. دوباره همراهان میت صدا زدند: کفن حاضر است مگرغسلش تمام نشده است؟ باز جواب داد کمی مهلت بدهید. در این هنگام یکی از زنان دیگر داخل مغسله شد و آنچه را که اتفاق افتاده بود با چشم خود دید و به دیگران نیزخبر داد.
جماعت به علماء رجوع کردند تا رأی آنها را در اینباره جویا شوند. یکی از علماء گفت: دست غاسله را باید قطع کرد تا اینکه بتوان میّت را دفن نمود چون دفن میّت امری واجب است. برخی نیز گفتند: باید از اعضای بدن میّت قطع شود تا زن غاسله نجات پیدا کند، چون زنده از مرده برتر میباشد.
اختلاف بین آنها شدت گرفت و هر کدام دلیل خود را قویتر میدانستند. از طرفی دلیل سومی نیز وجود داشت که از هر دوی آنها قویتر بود و آن فرمایش حضرت رسول الله صلی الله علیه وال سلم بود که درباره تهمت به بی گناهان فرموده است: تهمت و بهتان کردن زنی بی گناه، عبادت یکصد سال را بر باد میدهد.
برخی از علمای مدینه نیز بودند که از این واقعه متحیّر شده و در اینباره توقف کرده بودند. سپس به این نتیجه رسیدند که پیش عالم بروند و جواب آن واقعه را از ایشان بخواهند. وقتی عالم موضوع را فهمید فوری خود را به محل واقعه رسانید و از پشت در مغسله، زنِ غاسله را صدا زد که تو در حق میّت چه گفته ای که به چنین دامی گرفتار شده ای؟ زن غاسله که واقعاً پشیمان شده بود جواب داد: او را به زنا نسبت دادم درحالیکه آن زن پاک بوده و من از دروغ این تهمت را به او نسبت داده بودم.
عالم فرمود: تا چند زن بر او داخل شوند و زن غاسله را هشتاد تازیانه بزنند زیرا این زن غاسله، مصداق آیه «وَ الَّذِیْنَ یَرْمُوْنَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِاَرْبَعَة شُهَداء فَاجْلِدُوْهُم ثَمَانِیْنَ جَلْدَةً وَّ لاتَقْبَلُوا لَهُم شَهادَةً اَبَداً وَّ اُولئِکَ هُمُ الفاسِقُوْنَ. یعنی کسانیکه زنان بی گناه را به زنا نسبت میدهند و سپس چهار شاهد (عادل) را نیاورند آنها را هشتاد بار شلاق بزنید و پس از آن شهادتشان را قبول نکنید و آنها از فاسقین میباشند / نور4» بوده و لازم است حد شرعی بر آن جاری شود. بنا به فرموده ان عالم چند زن داخل مغسله شده و زن غاسله را هشتاد تازیانه زدند. بعد از اینکه هشتاد ضربه کامل شد دست غاسله از میّت جدا گردید.
بنا به گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه وال سلم «مَن کَانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِر ِفَلیَقُل خَیرًا اَو لِیَصمُت. یعنی کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن نیک بگوید و یا سکوت اختیار کند» باید در گفتارمان دقت نظر داشته باشیم تا مبادا حرفی از دهانمان خارج شده و به سرنوشت آن زن غاسله مبتلا شویم . نعوذ بالله من ذلک
📚منبع: حكايتهاي حكمت آميز
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✅شاید در بهشت بشناسمت!
✍️این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه تلویزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه تلویزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم. در مرحله اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحله سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحله چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت!
سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او در حالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم. او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
✍#حکایت_مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره #بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#داستان
✍روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید. که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر.
امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است.
📚بحار، ج 71، ص 40
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و اما در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ...
یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ...
کفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن گیسه ی زر ...
تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
داستان زن مرده شور و تهمت ناروا
💠هنگامیکه یکی از زنان مدینه منوّره فوت کرده و جنازه اش را به مغسله (مرده شور خانه) آورده بودند، زن شوینده وقتیکه آب را بر بدنش جاری کرد، او را به بدی نسبت داده و به زنا متهم کرد. در این هنگام دست غاسله (زن غسل دهنده) بر بدن میت چسبید طوریکه نتوانست دستش را حرکت دهد و از بدن او جدا کند.
پس از مدتی از پشت در، زن غاسله را صدا زدند که آیا غسل میت تمام نشده است. زن غاسله جواب داد: مهلت بدهید اکنون تمام میشود. دوباره همراهان میت صدا زدند: کفن حاضر است مگرغسلش تمام نشده است؟ باز جواب داد کمی مهلت بدهید. در این هنگام یکی از زنان دیگر داخل مغسله شد و آنچه را که اتفاق افتاده بود با چشم خود دید و به دیگران نیزخبر داد.
جماعت به علماء رجوع کردند تا رأی آنها را در اینباره جویا شوند. یکی از علماء گفت: دست غاسله را باید قطع کرد تا اینکه بتوان میّت را دفن نمود چون دفن میّت امری واجب است. برخی نیز گفتند: باید از اعضای بدن میّت قطع شود تا زن غاسله نجات پیدا کند، چون زنده از مرده برتر میباشد.
اختلاف بین آنها شدت گرفت و هر کدام دلیل خود را قویتر میدانستند. از طرفی دلیل سومی نیز وجود داشت که از هر دوی آنها قویتر بود و آن فرمایش حضرت رسول الله صلی الله علیه وال سلم بود که درباره تهمت به بی گناهان فرموده است: تهمت و بهتان کردن زنی بی گناه، عبادت یکصد سال را بر باد میدهد.
برخی از علمای مدینه نیز بودند که از این واقعه متحیّر شده و در اینباره توقف کرده بودند. سپس به این نتیجه رسیدند که پیش عالم بروند و جواب آن واقعه را از ایشان بخواهند. وقتی عالم موضوع را فهمید فوری خود را به محل واقعه رسانید و از پشت در مغسله، زنِ غاسله را صدا زد که تو در حق میّت چه گفته ای که به چنین دامی گرفتار شده ای؟ زن غاسله که واقعاً پشیمان شده بود جواب داد: او را به زنا نسبت دادم درحالیکه آن زن پاک بوده و من از دروغ این تهمت را به او نسبت داده بودم.
عالم فرمود: تا چند زن بر او داخل شوند و زن غاسله را هشتاد تازیانه بزنند زیرا این زن غاسله، مصداق آیه «وَ الَّذِیْنَ یَرْمُوْنَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِاَرْبَعَة شُهَداء فَاجْلِدُوْهُم ثَمَانِیْنَ جَلْدَةً وَّ لاتَقْبَلُوا لَهُم شَهادَةً اَبَداً وَّ اُولئِکَ هُمُ الفاسِقُوْنَ. یعنی کسانیکه زنان بی گناه را به زنا نسبت میدهند و سپس چهار شاهد (عادل) را نیاورند آنها را هشتاد بار شلاق بزنید و پس از آن شهادتشان را قبول نکنید و آنها از فاسقین میباشند / نور4» بوده و لازم است حد شرعی بر آن جاری شود. بنا به فرموده ان عالم چند زن داخل مغسله شده و زن غاسله را هشتاد تازیانه زدند. بعد از اینکه هشتاد ضربه کامل شد دست غاسله از میّت جدا گردید.
بنا به گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه وال سلم «مَن کَانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِر ِفَلیَقُل خَیرًا اَو لِیَصمُت. یعنی کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن نیک بگوید و یا سکوت اختیار کند» باید در گفتارمان دقت نظر داشته باشیم تا مبادا حرفی از دهانمان خارج شده و به سرنوشت آن زن غاسله مبتلا شویم . نعوذ بالله من ذلک
📚منبع: حكايتهاي حكمت آميز
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خستم از این قلب آلوده💔
#داستان_آموزنده
✍گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به
مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛
پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود
و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل
برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
✍مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا
شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد!
کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که
خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به
ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده
نیستید ‼️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✅راهکار آیت الله بهجت ره
✍یکی از طلاب محترم نقل کردند :
"روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟
آقا جواب دادند:
مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن "ترک گناه"است! ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید.
🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." گاهی خود آقا می فرمودند: "خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم..."
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#مولاجانم
🍁ما خسته ایم ،
منتظران تو خسته اند
🍁کِی ختم میشود
تَهِ این ماجرا به تو؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
🌸🍃🌸🍃
آورده اند ڪه روزے شخصی باصدای بلند سلمان را مورد خطاب قرار داد وگفت:
ای پیرمرد قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
سلمان با دنیـایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمی دانم و نمی توانم بگویم..
او گفت:این ڪه توانستن ندارد؛پاسخ من یڪ کلمه بیشتر نیست...
سلمان گفت:ولی این ڪلمه باید راست باشد و این جز در قیامت و کنار پل صراط نمی شود،فهمید
ان شخص گفت:چه ربطی به پل صراط،دارد
سلمـــان فرمود:ربط دارد...اگــر از پل صراط گذشتم ریش من بهتــــر است
وگــــرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتــــر است....
آن مرد نگاهی به سلمان کرد وشرمنده شده به خود آمد و گفت:
ای پیر مـــرد مرا ببخش...
سلمـان فرمود:خطایی نکرده ای..شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدید و من نیز پاسخ دادم..
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🕊#شهیدانه | #بیت_المال
🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود.
رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم.
مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند.
خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟
گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم.
🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد.
مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم.
"شهید سیدحمید میرافضلی"
✍🏻 پا برهنه در وادی مقدس
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی
✍️موضوع: درس الاغ به شیخ جعفر
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
✅به ناخدای کشتی زندگیات اعتماد کن
✍زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند. کشتی چند روز آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد و موجهای هولناکی به راه انداخت. کشتی پر از آب شد. ترس همگان را فراگرفت و ناخدا گفت: همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوند دارد.زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و سر شوهر داد و بیداد کرد، اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خرد شد و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد. شوهر با چشمان و روی درهمکشیده به زنش نگریست. خنجری بیرون آورد و بر گلوی زن گذاشت.
سپس در نهایت جدیت گفت:آیا از خنجر میترسی؟زن گفت: نه. شوهر گفت: چرا؟زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که به او اطمینان دارم و دوستش دارم.شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند توست. این امواج هولناک را در دستان کسی میبینم که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. آری! زمانی که امواج زندگی، تو را خسته و ملول کرد و طوفان، زندگی تو را فراگرفت، زمانی که همه چیز را علیه خود دیدی، نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهای زندگیات توانا و چیره است.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
زنی که فرزندان خود را در تنور میسوزاند🔥
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقتی بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنور می انداخت. و آنها را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد.اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد.
مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت:
ای فرزند پیامبر به فریادم برس،و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرام زاده بود، فرمود:هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است.مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقداری از تربت جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر زن زانیه مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر تکرار نشد.
📚 كشكول النور ج 2 ص 18
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande