eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋💞 صبحت_بخیر ای عزیزتر ازجانم 🌸🕊 🌼 در تمنای نگاهت بی‌قرارم تا بیایی من ظهورلحظه ها را می‌شمارم تا بیایی 😍 🌟 خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری درمسیرت جان‌فشانم گل بکارم تا بیایی 🥰 🕊💞 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج 💞🕊 صبحتون مهدوی 🌤🌼🍃 🤲 ‌‌╆🍃 🌼🌼
📚 داستان روح الامین و مرد بت پرست روح الامین روزی از پیشگاه خدا بانگ لبیک شنید. نمیدانست کدام بندهٔ مخلص، او را خوانده است. در زمین و آسمان گشت تا او را بیابد، اما پیدایش نکرد. رو به سوی خدا آورد و گفت: راهی نما تا او را بیابم. حضرت حق : به روم به فلان دير برو و بنگر۔ جبرئیل به آن دیر رفت و دید مردی به پای بتی افتاده و با حالی زار و با اخلاص تمام بت را صدا میزند. برگشت و به خدا گفت: چگونه است که این مرد در دیر از بت یاری میجوید و تو پاسخش میدهی ؟ حضرت حق: او از راه راست دورافتاده است به غلط بت را صدا میکند؛ ولی میدانم که در قلب او چیست و در باطن چه میخواهد؟ او جز من کسی را ندارد. اکنون زبانش را هم به راه می آورم. جبرئیل شنید که آن بت پرست زبانش هم به خدا خدا، گشوده شد. پس ای مرغ ناتوان و نومید،بدان که درگاه او بارگاه نیازمندی است. نه همه زهد مسلم میخرند "هیچ" بر درگاه او، هم، میخرند داستانها و پیامهای عطار در منطق الطیر و الهی نامه دکتر حشمت الله ریاضی به کوشش : حبیب الله پاک گوهر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔻گفتاری از آیت الله کشمیری(ره): 🥯تأثیر غذا روی حالات روحی انسان ☀️مرحوم آیت‌الله کوهستانی به طور اشتراکی یک دستگاه آسیاب آبی سنتی موروثی داشتند که از درآمد آن، زندگی خود و طلاب اداره می‌شد. ایشان به آسیابان سفارش می‌کردند سهم من همیشه از مزد آرد گندم افراد معمولی و مستضعف باشد. در ماه رجبی ایشان می‌بینند از عبادت لذت نمی‌برد، پس به فکر فرو می‌رود تا علت را بیابد. ابتدا از اهل خانواده می‌پرسد، شما آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کرده‌اید. می‌گویند: نه. پس به سراغ آسیابان می‌رود و می‌گوید: چند روز قبل آرد چه کسی را (به‌عنوان دستمزد آسیاب) برای ما فرستادی؟ می‌گوید: شخصی پولدار و ظاهراً بهایی بود و گندمش خوب بود آردش را برای شما فرستادم. تا این جمله را گفت: چهره‌اش تغییر کرد و با عصبانیت فرمود: مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی! 📚گلستان کشمیری 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
آمد از راھ امامِ دگری مثلِ علے(؏)💕 سر زد از خاڪ دوبارھ شجری مثل علے(؏)🌹 خانه‌ی ارباب شدھ رشگ جنان🌸 نور بارید ز روی قمری مثل علے(؏)✨ میلاد امام سجاد(؏) مبارڪ🎊
🍃🌸 پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟ پیرمرد گفت؟؟؟ پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی و بهشت مجانی به دست می آید ؛ اما شراب و زنا و قمار و ربا بابتشان پول پرداخت میکنی پس جهنم را باید با پول خرید قضاوت با شما؛: کدام بهتر است؛ بهشت ؟؟ ((مجانی )) جهنم ؟؟ ((پولی)) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚حکایتی پندآموز 🎧استاد برجسته اخلاق آیت الله فاطمی نیا میفرمودند: 🌷شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود. میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است) . آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود. مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند! میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم. 🌙 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴خواندن زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ❗️ 🍃در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟  فرمود: از شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم. گفتم: روح او در برزخ در چه حال است؟  فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغ‌هاي عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را مي‌برند.! گفتم: براي چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟   آيا براي مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟ فرمود: براي (مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب مي‌گرفته است). چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.  مرحوم ميرزا تقي گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟ مي‌فرمايد: ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست! ميرزا فرمود: بلي خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار مي‌گردد. 📗ترجمه كامل الزيارات ص 446 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
👌تاثیر شیر بد1️⃣ 🔆قضيه نمرود باز هم شاهد اين مدعا قصه نمرود است . خطاب به عزرائيل رسيد: 🌴از وقتى كه قبض ارواح را در دست تو قرار دادم آيا تاكنون دلت با حال كسى سوخته ؟ عرض كرد: پروردگار من بر تمام بندگانت رقت مى كنم ولى بنده و مامورم . 🌴خطاب رسيد: بر چه كسى در اين مدت دلت بيشتر سوخت ؟ عرض كرد: امر فرمودى وقتى كه كشتى را در دريا غرق كنم و اهل آنرا تماما قبض روح نمايم ، مگر زنى را كه تازه زاييده بود و طفلش را در بغل داشت و بر تخته پاره اى برآمده و به آن چسبيده بود و امواج دريا او را به اطراف مى انداخت . در آن هنگام ، امر فرمودى مادر آن طفل را قبض روح كنم و آن طفل بدون مادر، بى شير بالاى آن تخته پاره ماند. در آن وقت بسيار رقت كردم به حال آن طفل . 🌴خطاب رسيد: آيا مى دانى ما با آن طفل چه معامله كرديم ؟ امر فرموديم تا موج دريا او را افكند در جزيره خوش آب و هوايى . به باد فرمان داديم كه خاك و خاشاك بر بدنش نريزد. ابر را امر نموديم تا بر او باران نبارد و خورشيد را دستور داديم كه حرارت خود را از بدن او باز دارد. پلنگى تازه زاييده بود در آن بيشه ، مامور ساختيم تا همه روزه قبل از شير دادن به بچه خود مى رفت و پاها را فراخ مى گذاشت به طورى كه پستانش به دهان آن طفل مى رسيد و از شير آن به قدرى مى خورد كه او را كافى بود. 🌴 به اين ترتيب پلنگ او را شير مى داد تا استخوانش قوى و محكم شد و گوشت كامل بر بدنش روييده شد تا وقتى كه به راه افتاد. در ميان آن جزيره گردش مى كرد تا روزيكه كشتى از كنار آن جزيره ، عبور مى كرد. چشم اهل كشتى بر او افتاد او را داخل كشتى كردند و همراه خود بردند. 🌴اى عزرائيل ! رفته رفته كار آن طفل را به جايى رسانيدم كه بر اريكه سلطنت تكيه زد. و چون كارش بالا گرفت ، با من آغاز منازعت و ستيزه كرد و اظهار عداوت نمود. تا چون خليل من فرمود: خداى من خداى آسمانها و زمين هاست . 🌴 نمرود گفت : من خداوندم بايد به آسمان بروم و خداى او را به قتل برسانم . پس دستور داد تا صندوقى ساختند و چهار كركس را گرسنه نگاه داشتند. آن گاه آنها را به چهار طرف صندوق از طرف پايين بستند و از زبر آن از چهار جانب گوشت آويختند و خود با تير و كمان در درون صندوق قرار گرفت . 🌴و كركس ها به هواى خوردن گوشتها به طرف آسمان پرواز كردند و به حدى بالا رفتند كه زمين در نظر نمرود به اندازه سپرى مى نمود. آنگاه تيرى بر كمان نهاده و به جانب آسمان پرتاب كرد. پس به جبرئيل فرمان داديم كه ماهى از بحر مكفوف گرفته ، در مقابل تيرش نگاه دارد. جبرئيل عرض كرد: خداوندا نمرود به زعم خود به جنگ آمده ، و با او اين گونه تلطف مى فرمايى ؟ 🌴 خطاب آمد: اى جبرئيل ! هر چه باشد نمرود بنده منست و به اميدى آمده ، او را مايوس نخواهم كرد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼عاقبت یک لحظه ادب و احترام به امام حسین (علیه السلام) ✍آیت الله اراکی فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه ی مولایم حضرت حسین علیه السلام است! گفتم چطور؟ با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند حضرت امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 🌹السلام علی الحسین.. 📚منبع: کتاب آخرین گفتار 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‌ 🔴 راه های پاک شدن مؤمنان از گناه یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند. گفتم: واقعا ملعون است؟ فرمودند: بله. گفتم: واقعا؟ باز فرمودند: بله. پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند: ای یونس! از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ. مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛ ولو به یک غم پنهان در دلی ، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است. به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست... 📚 الوسائل: 11 / 518 ج 21 البحار: 76 / 354 ج عن کنز الکراجکی: ص 63 بإسناده عن یونس بن یعقوب ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔸روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم 🔸فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم 🔸پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! 🔸فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم! 🔸زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande