eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 داستان کوتاه بچه که بودم عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود، با بندای مشکی، عاشقش بودم! آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمیخرید؛ میگفت زود کثیف میشه. ولی این وسط یه مشکلی بود؛ دو سایز برام بزرگ بود. مامانم گذاشتش تو انباری، گفت یکم که بزرگتر شدی بپوشش. خلاصه دو سال گذشت! مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده. اونقدر ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم! آخه توو کل این دو سال، هر کفشی میخریدم با خودم میگفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه! رفت و از انباری آوردش بیرون با ذوق در جعبه رو باز کردم، ولی خشکم زد! اصلاً اونی نبود که فکر میکردم! یعنی توو کل این دو سال اونقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود! با خودم گفتم: "این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب میذاشتم؟! این بود اون کفشی که به عشق این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟" یکم فکر کردم دیدم همیشه همینه! یه سری چیزارو، یه سری آدمارو تو ذهنمون بزرگش میکنیم که واقعیتشونو فراموش میکنیم ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو میشیم، تازه میفهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت، فکرمونو مشغولشون کردیم...! . ..
❣ 🍃هر روز همچون آهویی رمیده از تیرباران هولناک آخرالزمان به دامان امن و پرمهر شما پناه می آورم ... 🍃... و شما در سایه سار محمدی و آرام عنایتتان، قلب ملتهبم را سرشار از ایمان و امید می کنید... ... شکر خدا که شما را دارم ...🤲🌱 ارواحنا فداه ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر این دل صدپاره و چشمان تر ارزانیت 🌹عیدتان مبارک🌹 هرچه حضرت امام حسین (ع) در دعای عارفانه عرفه اش ازخدا طلبید ارزانی گل وجودتان 🌸🍃 التماس دعا🙏 ❤️عید قربان مبارک❤️ ‌‌‌‌ ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎‍ نتیجه بدرفتاری با اهل خانه💎 ✍️ استاد بزرگوار حضرت آیه الله حسن زاده آملی مدظلله می‌فرمایند: ✨ روزی بعد از اقامه نماز به منزل رفته و قصد استراحت داشتم، اما بچه ها در منزل سر و صدا می کردند، بنده بر آنها عصبانی شدم و آنهارا دعوا کردم! بعد از مدتی، در حالت قبض افتادم، ✨چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند : دل کسی را نشکنید که به سادگی به دست نمی آید. بنده به بیرون از منزل رفتم و مقداری مأکولات برای بچه ها خریدم و به منزل آمدم، اما دیدم نمی شود. آسمان آمل بر من تنگ آمده بود. تصمیم گرفتم به تبریز نزد حضرت آیه الله محمد حسن الهی(قدس سره) بروم. ✨پس از اینکه خدمت آقای محمد حسن الهی رفتم بعد از احوال پرسی، ایشان به بنده گفت: « من نمی دانستم که شما در آمل هستید یا قم، خواستم نامه ای برای شما بنویسم». از جناب الهی سوال کردم مگر چه پیش آمده؟! ✨ایشان گفتند: « من خدمت آقای قاضی رسیدم، سفارش شما را به ایشان کردم. به ایشان عرض کردم که حاج آقای آملی را در نظر داشته باشید. اما آقا از شما راضی نبود.» ✨بنده تا لاله گوشم سرخ شد، گفتم: آقا جان چطور؟! جناب الهی گفتند: آقا فرمودند که «چطور آقای آملی هوس این راه دارد و حال آنکه با عائله و بچه ها آن رفتار را مرتکب شده است؟!» اینجا بود که اشک من جاری شد... 💚تا توانی رفع غم ازچهره غمناک کن در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن 📚منبع:سلوک با همسر ،ص هفتاد و یک •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️ آقاي نظام التوليه سَر كشيك آستان قدس رضوي نقل كرد كه: نوبت كشيك من بود. اول شب خادم آستان مباركه (حضرت رضا) به من مراجعه كردند و گفتند به علّت سردي هوا و بارش برف زائري در حرم نيست، اجازه دهيد حرم را ببنديم، من نيز به آنان اجازه دادم. مسئولين، درها را بستند و كليد‌ها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: «حاج شيخ حسنعلي اصفهاني از اول شب تاكنون بالاي بام و در پاي گنبد مشغول نماز مي‌باشند و مدّتي است كه در حال ركوع ديديم، اگر اجازه دهيد به ايشان عرض كنيم كه مي‌خواهيم درها را ببنديم». گفتم: «خير، ايشان را به حال خود بگذاريد، و مقداري هيزم در اطاق پشت بام كه مخصوص مستخدمين است بگذاريد كه هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و در بام را نيز ببنديد». مسئول مربوطه مطابق دستور عمل كرد و همه به منزل رفتيم. آن شب برف بسياري باريد. هنگام سحر كه براي باز كردن درهاي حرم مطّهر آمديم، به خادم بام گفتم برو ببين حاج شيخ در چه حالند. پس از چند دقيقه خادم مزبور بازگشت و گفت: «ايشان همان طور در حال ركوع هستند و پشت ايشان با سطح برف مساوي شده‌ است». معلوم شد كه ايشان از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده‌اند و سرماي شديد آن شب سخت زمستاني را هيچ احساس نكرده‌اند، نماز ايشان هنگام اذان صبح به پايان رسيد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
👌 ⚜کوری در محشر⚜ یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی ؟ گفت : ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می کردند ، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است به او گفتم آیا چاره ای دارد ؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می گردد . ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم . آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است : ( لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده ، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است . 📔داستانهاي شگفت/ بقلم عبدالحسين دستغيب.ص: 292 •┈┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱 🔆به بی‌تقوا نباید اعتماد کرد 🌻«اسماعیل» فرزند بزرگ امام صادق علیه‌السلام مقداری پول نقد داشت، اطلاع پیدا کرد که مردی قریش از اهل مدینه عازم سفر به کشور یمن است، خواست مقداری پول به او بدهد تا اجناس تجارتی یا سوغاتی برایش خریداری کند. 🌻با پدرش امام صادق علیه‌السلام مشورت کرد، حضرت فرمود: «او شراب‌خوار است؟» گفت: «مردم می‌گویند، امّا از کجا معلوم که حرف مردم درست باشد!» حضرت فرمود: «صلاح نیست به او پول بدهی.» 🌻امّا اسماعیل تمام پول را به آن مرد داد تا برایش از یمن جنس بخرد. 🌻مرد قریشی به مسافرت رفت و تمام پول او را از بین برد. موقع حج حضرت و اسماعیل، هر دو به حج رفتند، اسماعیل در طواف بود که حضرت متوجّه شد که اسماعیل پیوسته از خدا مسألت می‌کند که در مقابل از دست دادن پول‌ها، به او عوض دهد. حضرت از وسط جمعیّت خود را به اسماعیل رسانید و با دست پشت شانه او را به‌آرامی فشرد و گفت: 🌻«فرزندم، بی‌جهت از خدا چیزی مخواه، تو بر خدا حقّی نداری، نباید به او اعتماد می‌کردی، خود کرده را تدبیر نیست.» 🌻اسماعیل گفت: «مردم می‌گفتند او شراب می‌خورد من که ندیده بودم!» امام فرمود: 🌻«گفتار مؤمنین را به‌راستی تلقّی کنید و بر شراب‌خوار اعتماد نکنید و از دادن اموال به نادانان طبق قرآن باید حذر کرد.» لا تؤتوا السُّفَهاءَ اَمواَلکُم الّتی جَعَلَ الله لَکُم قیاماً (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 5) که سفیهی بالاتر از شراب‌خوار سراغ داری؟ 🌻بعد فرمود: پیشنهاد شراب‌خوار در ازدواج و وساطت را نباید پذیرفت، در مورد امانت نباید او را امین دانست که اموال را حیف‌ومیل کند و چنین کسی حقّی بر خدا ندارد تا از خدا جبران ضررهای وارده را مطالبه کند. 📚(با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 35 -بحارالانوار، ج 4، ص 267) 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️داستانهای پیامبر اکرم (ص): جواب پیامبر به پیک مستمندان انس بن مالك گفت مستمندان مردى را به عنوان پيك خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستادند. وقتى كه شرفياب شد عرض كرد من از طرف بينوايان پيامى دارم . حضرت فرمود مرحبا به تو و دسته اى كه از طرف آنها نمايندگى دارى. ايشان طايفه اى هستند كه من آنها را دوست دارم. عرض كرد فقرا مى گويند يا رسول الله ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حج مى روند كه ما قادر نيستيم . اگر مريض ‍ شوند زيادى اموال خود را مى فرستند تا بر ايشان ذخيره باشد. فرمودند به بينوايان بگو هر فقيرى كه صابر و شكيبا باشد سه امتياز دارد كه ثروتمندان ندارند. 1. در بهشت غرفه هايى است كه بهشتيان چشم به آنها مى اندازند همانطورى كه مردم ستارگان را تماشا مى كنند وارد آن قصرها نمى شود مگر پيغمبر، مستمند يا شهيد بينوا و يا مومن فقير. 2. نصف روز قبل از اغنياء داخل بهشت مى شوند كه طول آن نصف پانصد سال است . 3. هرگاه ثروتمندى بگويدسبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و فقيرى هم همين ذكر را بگويد ثواب غنى معادل فقير نمى شود اگر چه ده هزار درهم هم انفاق كند. اين سبقت در ساير كارهاى نيك و عبادات محفوظ است . پيك بازگشته به آنها خبر داد همه گفتند به اين وضع راضى شديم .(1) 📚1- انوار نعمانيه، ص 332 و اثنى عشريه . 📚آگاه شویم، حسن امیدوار، جلد هشتم. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅ چگونه از زندانی که برای خودم ساخته بودم، به تجربه های زیبا رسیدم. سالهای جنگ، همسرم به یک اردوگاه نظامی در صحرای کالیفورنیا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمی دانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدر عذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم. نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داد، دوسطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد. " دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند. یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را." بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند. چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند، این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود. من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای کالیفرنیا نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته وستاره ها را یافته بودم. منبع: اقتباس از کتاب آیین زندگی نوشته دیل کارینجی مثبت یا منفی؟ انتخاب با شماست 🍃🌸
༻﷽༺ ‍ داستانی عبرت انگیز در مورد (اثر بداخلاقی) یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند. وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم... یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد! مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد.. می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..." مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..." البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه می‌خوانم" می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشاره‌ای که به او کردند، رفت. از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..! جهاد_با_نفس (استاد مظاهری)
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت تابوتی که در قبرستان آتش گرفت از مجموعه خاطرات منقول از مرحوم حضرت آیت الله سید جمال گلپایگانی 🎤 گوینده : حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان .
شخصى نزد امام صادق رفت و گفت من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟ امام صادق(ع) فرمودند: زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان.. آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ }• یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۲۶۵(تلنگر آمیز) توبه زن بدکاره با هدیه امام حسین علیه السلام 🎙استاد عالی . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست. سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💚😍• از کــودکــی ام تــا سنـگ لحــد بی هــوی عـلـی هوهو نشود😍 💛 🦋 🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 چفیه خونی؛ عملیات بیت‌المقدس تمام شد خبر داشتم شهید شده.... به‌دنبال جنازه‌اش گشتم و پیدایش کردم. چفیه خونی دور گردنش بود. ترکش به فک و صورتش خورده بود. حرف‌هایش چند دقیقه قبل از خداحافظی یادم آمد و بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد... علی چفیه‌اش را پهن کرد. نان و غذایمان را گذاشتیم روی آن لقمه اول و دوم را برداشتیم که یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «علی! بلند شو بریم.» علی غذایش را گذاشت و سریع بلند شد. انگار دنبال چیزی بود که گفتم: «چفیه‌ات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر.» راضی نشد. اصرار کردم با دلخوری گفت: « واسه چی اصرار می‌کنی؟! اگه من شهیدشم، چفیه‌ات خونی میشه، نمی‌تونم بهت پس بدم.» ازش دلگیر شدم. از پشت، سرم را گرفت و گردنم را بوسید. گفت:«خداحافظ رفیق!» در نورد اهواز ماندیم و او رفت .... شهید علی نیکوئی🌷 📎به نقل از هم‌رزم شهید، آقای علی بابایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
داستان کوتاه ‍ تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد و شش‌هزار و چهارصد دلار پول میگذاره، ولی دو تا شرط داره! یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند، نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه، شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ... همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم؛ "زمان". این حساب با ثانیه‌ها پر میشه، هر روز که از خواب بیدار میشیم هشتاد و ششهزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته دیروز ناپدید شده، هر روز صبح جادو میشه و هشتاد و شش‌هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم، ازت تمنا میکنم. ➥
🌸 داستانی قابل تامل 🌸 ☀️روزی پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. ☄ بعد از ساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند. پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. 🌱برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. ⚡️پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. 💥او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت. مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت. 👈بر یکی از بالهايش نوشتند : 🌿«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.» 🌿روی بال ديگرش نوشتند : «هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 خطاپوشی   آیة الله مروی (ره)، از علمای بزرگ دوره قاجاریه، روزی در مسجد با جوانی مواجه گردید که مدّعی بود برای درس طلبگی آمده است. آن عالم بزرگوار برای تفقّد حال او، وارد حجره اش شد و سپس برای وضو گرفتن، قبای خود را به دیوار آویزان نمود. ساعتی که درون جیب قبا بود نظر جوان را به خود جلب کرد و آن را ربود. شیخ پس از مراجعت و فهمیدن موضوع، کنار جوان نشست و از او خواست به سبب پاک بودنش برای وی دعایی کند به این مضمون که: خدا گوش های شدیداً سنگین شیخ را شفا بدهد، زیرا وی مضطرب بود مبادا صدای زنگ ساعتِ ربوده شده از درون جیب جوان به گوش آید و موجب رسوایی اش گردد. اتفاقاً این چنین شد و رنگ جوان پرید، اما ماجرای دعایش برای شیخ به یادش آمد و گفت: خدایا شکر تو که گوش های آقا نمی شنود وگرنه به کلی آبرویم می رفت؛ با این روش او متنبّه شد. به نقل از: اخلاق و عرفان، تألیف ابوالفضل بهرام پور، با تلخیص ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ ثواب کربلای نرفته ! آیه الله شهید حاج آقا مصطفی اصفهانی  از اولیاء الله و از علمای درجه یک شهر اصفهان بود. یک بار قصد زیارت کربلا می کند و آماده می شود که با عیال به زیارت برود. در مرز مسؤل گمرک متعرض می شود که می خواهم همسرتان را با عکس و گذرنامه تطبیق کنم. ایشان می فرماید: یک زن باید این کار را انجام دهد ولی مسؤل گمرک می گوید:نه، من خودم می خواهم مطابقت کنم. ایشان می فرماید: ما معذوریم از انجام این کار. حاج آقا بهشتی سه روز آنجا می ماند. تمام زوار کنترل شده و به زیارت امام حسین علیه السلام می روند ولی آن مرحوم موفق نمی شود. بالاخره عازم کرمانشاه می شوند و به منزل شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی اقامت نموده و سپس به اصفهان برمی گردند. وقتی به اصفهان مراجعت می کنند مردم از ایشان می پرسند: چرا به زیارت مشرف نشدید؟ آقای بهشتی می گویند: امام حسین علیه السلام ما را نطلبید. این قضیه می گذرد.زائران همگی از سفر برمی گردند و به خدمت آقای بهشتی می رسند و می گویند: آقا! ما آمدیم یک معامله بکنیم و آن اینکه تمام ثواب زیارات خود را بدهیم به شما و در عوض شما ثواب کربلای نرفته را به ما بدهید! حالا اینکه امام حسین علیه السلام چه صحنه ای را برای آن زائران بوجود آورده که حاضر شده اند اینگونه بگویند خدا می داند.  ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴طنـاب و خدا کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه‌ها بالا برود.او پس از سال‌ها آماده‌سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می‌خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می‌رفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک شد و به‌جز تاریکی هیچ‌چیز دیده نمی‌شد.سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.کوهنورد همان طور که داشت بالا می‌رفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هرچه تمام‌تر سقوط کرد.سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. داشت فکر می‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.در آن لحظات سنگین سکوت چاره‌ای نداشت جز اینکه فریاد بزند: «خدایا کمکم کن.»ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد: «از من چه می‌خواهی؟»کوهنورد گفت:«نجاتم بده.»صدا گفت:«واقعا فکر می‌کنی می‌توانم نجاتت دهم؟»کوهنورد گفت: «البته، تو تنها کسی هستی که می‌توانی مرا نجات دهی.» صدا گفت:«پس آن طناب دور کمرت را ببُر!»برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فراگرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالی که تنها یک متر با زمین فاصله داشت. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴مراقب باشیم، لذت‌های گذرا ما را از رستگاری محروم نکند ✍مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند. پس، گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد. بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند. ↶【 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 شما بیشتر امیرالمؤمنین را دوست دارید یا این مسیحی؟! ✍ به جرج جرداق گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی، چه شد که در مورد حضرت علی (ع) کتاب نوشتی؟ 🔹 به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد. یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری می‌کنی، کار تو دفاع از مظلوم است. ما با اهل سنت بر سر علی (ع) دعوا داریم ما می‌گوییم حق با علی است آنها می گویند نه. حالا این چند جلد کتاب الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید. تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشته‌ام. شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید. 🔹 جرداق می گوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بی‌انصافی است اگر کمک نکنم بنابراین پذیرفتم. وقتی کتاب‌ها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی(ع) مظلوم‌تر نمی‌شناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری است، از این مظلوم دفاع کنم و کتاب «الامام علی صوة العدالة الانسانیة» را نوشتم. 🔹 نزدیک است. یک مسیحی اینطور از مظلومیت امیرالمومنین دفاع کرد. برنامه من و شما چیست؟ در سطح خانواده، در بین محله، در شهرتان، در کشورتان و در دنیای تشنه عدالت امروز، چه سهم و برنامه‌ای برای معرفی غدیر داریم؟ ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠 مردي از پيروان پيامبر اسلام(ص) به نام سعد، بسيار مستمند بود و از اصحاب صفّه محسوب مي‌شد. و تمام نمازهايش را پشت سر پيامبر مي‌خواند. 👌 پيامبر از فقر سعد ناراحت بود، روزي به او وعده داد اگر مالي به دستم بيايد، تو را بي‌نياز مي‌كنم. مدّتي گذشت و بر حسب اتفاق، چيزي به دست نيامد و افسردگي پيامبر بر وضع مادي سعد، بيشتر شد. در اين هنگام جبرييل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد: خداوند مي‌فرمايد: ما از اندوه تو، به واسطه فقر سعد ‌آگاهيم، اگر مي‌خواهي از اين حال خارج شود، اين دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند. پيامبر دو درهم را گرفت. وقتي براي نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده كرد كه به انتظار ايشان بر در يكي از حجره‌هاي مسجد ايستاده است. فرمود: مي‌تواني تجارت كني؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه سرمايه ندارم! پيامبر آن دو درهم را به او داد و فرمود: سرمايه خود كن و به خريد و فروش مشغول شو. سعد پول را گرفت و براي انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر، به طلب روزي مشغول شد. خداوند بركتي به او داد كه هر چه را به يك درهم مي‌خريد دو درهم مي‌فروخت. كم‌كم وضع مالي او خوب شد؛ به طوري كه بر در مسجد، دكاني گرفت و كالاي خود را آنجا مي‌فروخت. وقتي تجارتش بالا گرفت، كارش از نظر عبادي به جايي رسيد كه حتي وقتي بلال اذان مي‌گفت، او خود را براي نماز آماده نمي‌كرد. پيامبر به وي فرمود: سعد! دنيا تو را مشغول كرده و از نماز باز داشته است. او مي‌گفت: اگر اموال خود را بگذارم ضايع مي‌شود، مي‌خواهم پول جنسي را كه فروخته‌ام دريافت كنم و پول كالايي را كه پيش از اين خريده‌ام بپردازم. پيامبر(ص) از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و باز ماندنش از بندگي، افسرده شد. جبرييل نازل شد و عرض كرد: 💥خداوند مي‌فرمايد: از افسردگي تو اطلاع يافتيم، كدام حال را براي سعد مي‌پسندي؟ پيامبر(ص) گفت: حال قبلي برايش بهتر است. جبرييل گفت: آري! علاقه به دنيا انسان را از ياد آخرت غافل مي‌كند، حال دو درهمي را كه به او دادي از او پس بگير. پيامبر به سعد فرمود: دو درهمي كه به تو داده‌ام برنمي‌گرداني؟ عرض كرد: اگر به جاي آن، دويست درهم، بخواهيد مي‌دهم. فرمود: نه، همان دو درهم را بده. سعد پول را تقديم كرد و چيزي نگذشت كه وضع مالي او به حال اول برگشت.(۱۸) 👈لغت اَصْحاب صُفّه گروهی از یاران پیامبر اسلام(ص) که پس از هجرت به مدینه در قسمت شمالی مسجد النبی سکنی گزیدند و به سبب از دست‌دادن و یا رهاکردن خانه، دارایی و جایگاه خود در قبایل، با پذیرش فقر و تنگدستی، به عبادت و تعلیم و تعلم و شرکت در جهاد روی آوردند. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹 روزى عدّه ‌اى از كودكان در كوچه مشغول بازى بودند. پيامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در حين عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسيار بزرگ پدران و مسئولیت سنگين آنها را در رشد كودک به همراهانشان گوشزد كند. فرمود:«واى بر فرزندان آخرالزّمان از دست پدرانشان.» اطرافيان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند. لحظه ‏اى فكر كردند شايد منظور پيامبر، فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهى مى‏ كنند. عرض كردند: «يا رسول الّله، آيا منظورتان مشركين است؟» نه، بلكه پدران مسلمانى را مى‏ گويم كه چيزى از فرايض دينى را به‏ فرزندان خود نمى‏‌آموزند و اگر فرزندانشان پاره‏ اى از مسائل دينى را فراگيرند، پدران آنها،ايشان را از اداى اين وظيفه باز مى ‏دارند. اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن، تعجب كردند كه آيا چنين پدران بى‏ مسئوليتى نيز هستند. پيامبر كه تعجب آنها را از چهره‏ شان خوانده بود ادامه داد: «تنها به‏ اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزى را به دست آورند....» . آنگاه فرمود: «من از اين قبيل پدران بيزار و آنان نيز از من بيزارند.» مستدرک الوسائل،ج۲،ص ۶۳۵ 🌹 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💕 داستان کوتاه افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند. وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. پشه ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او می خواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به دقت پشه را زیر نظر داشته باشند. پشه بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.... در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد. افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین حشره است. روزها ممکن است به خاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن استفاده کند. حریص و شکم پرور نیست . اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر می خواست و دوباره سریع می خواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد. پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود می کند. بسیاری از گرفتاری های انسان نتیجه طمع و زیاده خواهی اوست. خانواده ازدواج تربیت فرزند 🌟ارتباط با مشاورخانواده و‌زوجین🔰 🆔 @DAYANII 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره انلاین و تلفنی باهزینه می باشد ┏━━━ 💞 💫 🦋 ━━━┓    🏡 @khaneh_norani ✨ ┗━━━ 🦋 💫 💞 ━━━┛ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande