#حکایت
دو برادر
🔹در زمان قدیم دو برادر بودند که هر دو خوب و با خدا بودند.یکی چوپان بودو دیگری در بازار شهر طلا فروشی داشت.بعد از چندین سال برادرچوپان برای بازدید وصله رحم به شهر آمده به مغازه برادر خود رفت وقتی مغازه برادر دید که بسیار شیک و مرتب بود، به اوگفت:
برادرتو چرا این کار را انتخاب کرده ای زیرا اینجا محل رفت آمد شیطان ها است و مشکل است در اینجا انسان با خدا و پرهیزگار باشد.
مرد زرگر روکرد به مرد چوپان و گفت:تو حالا چندین سال است فقط گوسفند دیده ای کوه و بیابان حالا چه کار غیر عادی می توانی انجام دهی.چوپان که در بتزار غربالی خریده بود اون را پر از آب کرد و گداشت کنار مغازه برادر و گفت:
🔸ببین من آب را در غربال نگه میدارم از بس که در بیابان ریاضت کشیدم و ذکر خدا گفتم.مرد زرگر هم با خونسردی تکه آتشی از کوره طلا سازی برداشت و داخل پنبه ای گذاشت و کنار غربال گذاشت وگفت:
برادر جان ماهم در این مغازه و بازار بیدین نبوده ایم حالا خواهشمندم چند لحظه ای در مغازه من بنشین نا من برم آن طرف بازار برم و برگردم.
مرد چوپان مدتی ؛در مغازه طلا فروشی نشست یک دفعه زنی آمد و گفت این آقای زرگر کجا هستند چوپان گفت:خواهرم چه کار داری؟
زن گفت:این دست بندی که من دیروز خریدم خیلی برام تنگ است. چوپان گفت: کدام دستبند؟
🔹زن ناگهان دست خود را از زیر چادر در آورد و گفت: این دست بند چوپان بیچاره تا به دست سفید و گوشتی زن نگاه کرد همه
چیز را فراموش کرد و خیره خیره دست زن نگاه کرد ناگاه برادرش سر رسید و گفت: ای برادر چرا آب دیگر درغربال نیست؟
و آتش روی پنبه هست؟
برادر چوپان بر سر خود زد و گفت:خاک بر سر من که در بیابان و کنج عژلت به دنبال عبادت و ریاضت بودم.
🔸هرگاه در آزادی کامل و در کنار مردم به زندگی و کسب روزی پرداختیم و به اصطلاح آب از غربال مان نریخت ،کارمان درست است و ما نمی توانیم همه ی جامعه را محدود کنیم یا کنج عرلت بگیریم که یک وقت دلمان نلرزد
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💎🌼💎
🌼 السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ
لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ...
💎سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست. سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است.
📔بحار الأنوار، ج99، ص 117.
💎🌼💎
#سلام_مهدوی
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
🌸✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ✨🌸
🌸روزمان شروع می کنیم با نام خدایی
که محتاج یاری
و رحمت او
توجه و عشق او
گذشت و عفو
او هستیم آغاز میکنیم
رحمت خدا شامل حالتون 🌸
🍃🍂
📚چهار مرد و يک معجزه
نقل مىکنند که زمانى چهار برادر با هم به سفر رفتند. يک نجار، يک خياط، يک جواهرساز و يک دانشمند. شب هنگام به بيشهزارى از درختان گز رسيدند و تصميم گرفتند در همانجا اتراق کنند. اما آنان شنيده بودند که شيرى در آن حوالى زندگى مىکند. لذا تصميم گرفتند شب را به چهار پاس تقسيم کنند و هر يک از آنان سه ساعت کشيک بدهد و ديگران بخوابند.
پاس اول بهنام نجار افتاد. او براى گذران وقت، يک تکه چوب را بهدست گرفت و آن را صاف کرد و تراشيد. پس از گذشت پاس اول، نوبت به خياط رسيد. او مشاهده کرد که نجار با چوب، تنديس يک دختر را درست کرده است. خياط اين کار نجار را ستود و با خود فکر کرد که اين دختر نياز به لباس دارد. از اينرو مقدارى گِل از زمين برداشت و به آن شکل داد. و به تن دختر چوبى پوشاند. آنگاه نوبت جواهرساز شد. او ناگاه متوجه شد که اين تنديس نياز به زيورآلات دارد. لذا با سنگريزههائى چند، براى آن، گوشواره و گردنبند ساخت.
سرانجام دانشمند براى آخرين کشيک، پيش از طلوع آفتاب از خواب برخاست. او به تنديس چوبى با لباسهاى گلين و زيورآلات سنگى نگاه کرد و با خود گفت: ”من برخلاف همه دوستانم حرفهاى نمىدانم.“ وقت نماز صبح فرا رسيده بود. دانشمند وضو گرفت، سجادهٔ خود را پهن کرد و نماز گذارد. او پس از نماز، دعا کرد و گفت: ”خدايا من نمىتوانم نجارى کنم و نه مىتوانم خياطى کنم و نه جواهرسازي. اما از تو مىخواهم اين مجسمه چوبى را به يک دختر واقعى تبديل کني.“ تنديس، ناگهان از جا برخاست و به صحبت کردن پرداخت و به يک دختر زنده بدل گرديد.
وقتى هوا روشن شد، آن سه نفر از خواب بيدار شدند و ديدند که تکه چوب خشک به دخترى زنده تبديل شده است. لباس گِلىاش به جامهاى از مخمل سبز و سنگريزههاى دور گردنش به گردنبند طلا تغيير يافته بود. آنها در مورد اين دختر، با هم به نزاع پرداختند. و هريک از آنان فرياد مىزد که دختر از آن اوست. کار آنها - تقريباً - به دعوا کشيد اما در نهايت تصميم گرفتند براى حل مسئله خود نزد قاضى بروند. وقتى ماجرا را براى قاضى شرع تعريف کردند، رو به آنان کرد و گفت: ”گرچه توِ نجار، اين دختر را از ساقهاى تراشيدى و توِ خياط لباسهايش را از گل ساختى و توِ جواهرساز به سنگريزههاى بىمصرف جان دادى و زينتآلاتش را ساختى اما با اينهمه، اگر اين دانشمند به درگاه آفريدگار خود دعا نمىکرد تا آن را زنده سازد، اين دختر هيچگاه زنده نمىشد. از اينرو، دختر از آن دانشمند است و شما هيچ سهمى در آن نداريد.“
بدين سان جستجوگر يافت آنچه را که مىخواست
و عاشق ازدواج کرد با آنکه منتظرش بود
و انشاءالله هرکس که اينجا نشسته
همهٔ عمر شاد و خرم باشد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 قوى ترين انسان
روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟
عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 گریه وناراحتی شدید امام صادق علیه السلام برای مومنین در زمان غیبت امام مهدی(عج)
سدير صيرفى مى گويد: من با سه نفر از صحابه محضر مولای ما حضرت امام صادق صلوات الله علیه رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند شیدای داغدیده ی جگر سوخته گريه مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:
آقای من (خطاب به امام عصر عجل الله تعالی فرجه) غيبت تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده .
🔻 آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :
🔹خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و ازديده اشك مى بارى ؟
چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟
🔸حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود: واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب جفر نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ،درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .
🔹و همچنين دقت كردم درگرفتارى مؤمنان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج_مى_شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند.... اينها باعث گريه من شده است .
📙كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص352
✅
🔴 باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم!
✍ بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج میداد. مثلا شبها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه مطالعه میکرد. به ما هم توصیه میکرد: «دوست دارم صبحها ورزش کنید و همهٔ کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقتتون را هدر ندید». اما هیچگاه وادارمان نمیکرد مثل خودش باشیم.
روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم میدید. بیشتر، اخبار و تحلیلهای سیاسی را دنبال میکرد و بعضی سریالهایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس. حسرت به دلم مانده بود یک بار بیاید و همپای ما بنشیند فیلم و سریالی نگاه کند. یک بار خیلی اصرارش کردم و قربانصدقهاش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمیخوام ناراحتتون کنم. اما وقتی پای تلویزیون مینشینم انگار وقتم داره تلف میشه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمیتونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. میشه من برم؟». معذرتخواهی کرد و رفت به اتاقش.
🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر #شهید_علی_صیاد_شیرازی
📚 از کتاب «خدا میخواست زنده بمانی»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
حسنك روزگار ما...
گاو ما ما می کرد، گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد؛
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد. کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس دوست شده بود. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد!
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد؛
به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد...
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨
🔹 چطوری سر دنیا کلاه بزاریم؟!
🔸 یک عارفی بود کار می کرد زحمت می کشید پول خوب در می آورد غذای ساده ای می خورد نان خشکی میخورد پولش را صدقه میداد انفاق می کرد برای فقرا غذای خوب میگرفت. گفتند چه کار میکنی؟
🔸گفت کلاه سر دنیا میگذارم دنیا سر من کلاه نگذارد، از توی دنیا پیدا میکنم برای #آخرت خرج میکنم چون از تو خودش که پیدا می کنم توقع دارد در خودش خرج کنم از خودش پیدا می کنم ولی برای جای دیگر خرج می کنم کلاه سر دنیا می گذارم.
📚استاد رفیعی
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼امیر ملک بندگی
✍️از احنف بن قیس روایت شده که وقتی او نزد معاویه رفت از شیرینی و ترشی چنان نزد او در سر سفره چیدند که گفت من نام بعضی از آنها را نمیدانستم. لذا یک یک آنها را از معاویه پرسیدم و او جواب میگفت. چون معاویه طعام خود را تعریف میکرد من گریهام گرفت. گفت: چرا میگریی؟ گفتم: به یاد آمد شبی را که در خدمت حضرت علی (ع) بودم وقت افطار شد. آن حضرت دستور داد تا من نیز نزد او بمانم.
پس کیسهای را خواست که سر آن را مهر کرده بود. چون آن را حاضر کردند به او گفتم: یا علی! این چیست؟ حضرت فرمود: نان جو است. عرض کردم: ترسیدی که از آن نان بردارند، یا بخل کردی که اینچنین سر آن را مهر کردهای؟ حضرت فرمود: نه اینکه گفتی درست نیست؛ بلکه میترسیدم که حسن و حسین (علیهمالسلام) آن نان را به روغن بیالایند.
عرض کردم: مگر حرام است؟ فرمود: نه، ولکن واجب است بر امامان عادل که زندگی خود را در سطح فقیرترین مردم قرار دهد تا فقیر به واسطه فقرش از جاده بندگی بیرون نرود. معاویه گفت: ذکر کسی را کردی که احدی فضل او را نمیتواند انکار کند.
📚الفصول العلیه، ص51
↶.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
✅گوشه مقنعه
💠آقا سید محمدباقر سلطانآبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند.
ازآنجا مرا به سلطانآباد (اراک) آوردند و آنقدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمیبرد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی میگفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصلهام تنگ و فوقالعاده نگران شدم؛
▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی.
💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا میشوی.
دوستم به کربلا رفت؛
▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و بهطرف کربلا برو.
💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد.
🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی.
💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم!
وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمیکردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛
برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم.
📔فتوحات
عارف واصل مرحوم حاج سید علی اکبر صداقت رحمة الله علیه
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه توسل به حضرت زينب سلام الله علیها
مرحوم حجّة الاسلام سيدعلي نقى فيض الاسلام كه ترجمه او بر نهج البلاغه ، و صحيفه سجاديه و قرآن ، او را در محافل علمى و در همه جاى كشور، معروف و مشهور نموده است ، بسال 1324 هجرى قمرى در سده (خمينى شهر) اصفهان متولد شد، و بسال 1405 هجرى قمرى (24) ارديبهشت 1364 شمسى ) در سن 81 سالگى دار دنيا را وداع گفت ، و در قطعه 18 بهشت زهراء رديف 103 قبر شماره 5 به خاك سپرده شد.
وى داراى عمر بابركت بود و كتابهاى بسيار و ارزنده اى از خود به يارگار گذاشت .
از جمله كتابهاى او، كتابى است بنام خاتون دوسر كه ترجمه كتاب سيدتناالمعصومة زينب الكبرى سلام الله علیها مى باشد.
وى در مقدمه اين كتاب ، مطلبى را درباره انگيزه نگارش اين كتاب نوشت كه خلاصه اش اين است :
به مرضى گرفتار شدم ، كه طول كشيد و مداواى پزشكان مؤ ثر نشد، براى طلب شفا، همراه خانواده به كربلا رفتم ، و بيماريم بيشتر شد به نجف اشرف رفتم ، همچنان بيمارى مرا سخت در فشار قرار داده است ، تا اينكه روزى در نجف اشرف يكى از دوستان كه از زائران بود مرا با عده اى از علماء به خانه خود دعوت كرد، به خانه او رفتيم ، در آن مجلس ، يكى از علما فرمود: پدرم مى گفت هر گاه حاجت و خواسته اى دارى ، خداوند متعال را سه بار به نام حضرت زينب كبرى سلام الله علیها بخوان كه بدون شك ، خداوند خواسته ات را روا مى سازد، من هم سه بار خداوند را به مقام زينب كبرى سلام الله علیها خواندم و شفايم را از خداوند خواستم ، بعلاوه نذر كردم كه اگر سلامتى خود را باز يابم ، كتابى در شرح زندگى حضرت زينب سلام الله علیها بنويسم ، سپاس خداى را كه پس از مدت كوتاهى شفا يافتم و سپس با يادآورى يكى از دخترانم به نذر خود وفا كرده و اين كتاب (خاتون دو سرا) را نوشتم .
مرحوم فيض السلام اين كتاب را شب يكشنبه 25 صفر 1395 هجرى قمرى شروع كرده و غروب روز جمعه 15 جمادى الاولى همانسال به پايان رساند.
به اين ترتيب با توسل به پيشگاه شيرزن كربلا حضرت زينب سلام الله علیها نتيجه گرفت و به نذر خود وفا كرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
💠راز صلهٔ رحم و طول عمر
🔹شعیب عقر قوفی میگوید:
... من با یعقوب (اهل مغرب) که برای زیارت به مکه آمده بود، محضر امام کاظم علیه السلام رسیدیم. امام نگاهشان که به یعقوب افتاد، فرمودند:
«- ای یعقوب! تو دیروز به اینجا وارد شدی و میان تو و برادرت اسحاق در فلان محل درگیری پیش آمد و کار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید. شما نباید مرتکب کار زشت و قبیحی شوید. فحش دادن و ناسزا گفتن به برادران دینی، از آیین ما و پدران و نیاکان ما بهدور است و ما به هیچ یک از شیعیان خود اجازه نمی دهیم که چنین رفتاری را داشته باشند. از خدای یگانه بپرهیز و تقوا داشته باش. ای یعقوب! به زودی مرگ بین تو و برادرت (به خاطر قطع رحم)، جدایی خواهد افکند.
برادرت اسحاق در همین سفر پیش از آنکه به نزد خانواده خود برگردد خواهد مُرد و تو نیز از رفتارت پشیمان خواهی شد.
شما قطع رحم کردید و نسبت به یکدیگر قهر هستید، بدین جهت خداوند عمر شما را کوتاه نمود.»
🔹یعقوب گفت: فدایت شوم! اجل من کی خواهد رسید؟
امام فرمودند: «اجل تو نیز رسیده بود ولی چون تو در فلان منزل به عمه ات خدمت کردی و بواسطه هدیه او را خوشحال نمودی، بخاطر این صله رحم خداوند بیست سال بر عمر تو افزود.»
🔹شعیب میگوید: پس از مدتی یعقوب را در مکه دیدم. احوالش را پرسیدم.
او گفت:
- برادرم، همانطور که امام علیه السلام فرمودند، پیش از آنکه به خانه خود برسد وفات یافت و در همین راه به خاک سپرده شد.
📚بحار، ج ۴۸، ص ۳۹.
┏
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 قوى ترين انسان
روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟
عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✍ آثار توهین به عرفا و علمای ربانی
العبد محمدتقی بهجت: «در نجف شخصی دیوانه شده بود در خیابانها مردم او را میدیدند و میگفتند چطور شد، او که آدم سالمی بود، چرا دیوانه شد؟
در جواب میگفتند: او کسی بود که در مشروطیت سجاده از زیر پای آقا سیدمحمدکاظم یزدی صاحب عروه (الوثقی) کشید و به سید اهانت کرد، خداوند نیز او را به جنون مبتلا کرد!!»
📚روح وریحان، ص۱۷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔅#پندانه
✍️ دارا اما نیازمند
🔹پیرزنی بینوا را روغن چراغ شبش تمام شده بود.
🔸برای نماندن در تاریکی شب، قبل از غروب به مغازه شماع رفت تا شمعی بخرد.
🔹پیرزن شمعی صدقه خواست، ولی شماع پیر خسیس از اجابت حاجت پیرزن بینوا امتناع کرد.
🔸شماع عذر بدتر از تقصیر آورد و گفت:
ای پیرزن، مرا ببخش، من مثل تو در خانه نخفتهام که در پیری محتاج شمعی شوم، بلکه شبوروز از جوانی کار میکنم و جمع کردهام و اکنون دارا هستم و حاصل دسترنج خود بهره میبرم.
🔹پیرزن گفت:
ای مرد! آیا تو خود را دارا میبینی؟ دارا کسی است که هیچکس نتواند دارایی او، از او بستاند!
🔸بدان! هرچه را داری کسی هست که در لحظهای بیاذن تو، آن را از تو بگیرد، پس هرگز در این دنیا مگو دارا هستم و دارایی دارم.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️شکستن دل پیرمرد ...!
🎙#استاد_دارستانی
قالَ أمیرُالمؤمنین (ع) :
بِرُّ الوالِدَینِ أكبَرُ فَریضَةٍ.
امیر المؤمنین (ع) :
بزرگترین و مهمترین تكلیف الهی نیكی
به پدر و مادر است .
📙میزان الحكمة ، ج 10 ، ص 709 .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حضرت امام على (ع)؛
مردى نزد پيامبر اعظم (ص) آمد و گفت:
به من كارى بياموز كه خداوند ،
به سبب آن ، مرا دوست بدارد ،
و مردم نيز دوستم بدارند ، و خدا
دارايى ام را فزون گرداند ،
و تن درستم بدارد ، و عمرم را
طولانى گرداند ، و مرا با شما محشور كند .
حضرت رسول اکرم ص فرمود :
«اينها يى كه گفتى شش چيز است كه
به شش چيز ، نياز دارد :
👈اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ،
از او بترس و تقوا داشته باش .
👈اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ،
به آنان نيكى كن و به آنچه دارند چشم مدوز .
👈اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى
بخشد ، زكات آن را بپرداز .
👈اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ،
صدقه بسيار بده .
👈اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى
گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن .
👈و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور
كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن .
📚 بحار الأنوار ، ج۸۵ ، ص۱۶۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند..
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️مادر نمادی از عشق خداوند است....
🍃 در زلزله «سی چوان» چین، وقتی گروه نجات یک زن جوان را زیر آوار پیدا کردن، او مرده بود؛ اما کمک رسانان زیرنور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند!
زن با حالتی عجیب روی زمین زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه او را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چندثانیه بعد... سرپرست گروه نجات، دیوانه وار فریاد زد: بیایید! بیایید اینجا! یک بچه این جاست...
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت، نوزاد سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.
نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیقی بود. او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای، وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از او، قربانی شده است.
مردم وقتی بچه را بغل کردند،یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه آن این پیام دیده می شد :
☀️ «عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادرت با تمام وجودش دوستت داشت...»
🌸قدر مادرها بهترین مخلوق خداوندی رو بدونید که خدایی نکرده یک روزی حسرت نخورید🌸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
♦️#سلام_امام_زمانم
🔹 از فراقت چشم ها غرق باران میشود
عاشق هجران کشیده زودگریان میشود
🔹 کوری چشم حسودانی که طعنه میزنند
عاقبت می آیی ودنیا گلستان میشود..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج