eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅همه می‌توانند از اولیاء خدا باشند؛ خودت را ارزان نفروش! نگو «من که نمی‌توانم مثل آقای بهجت بشوم!» ✍فردی به‌نام «حاج عیسی» پیش حضرت امام(ره) خدمت می‌کرد و چای می‌آورد. امام(ره) گاهی با گریه، دعا می‌کرد که «خدایا، من را با حاج عیسی محشور کن.» روز قیامت یک‌دفعه‌ دیدی، حاج عیسی هم رفت پیش امام(ره)! چون او هم مثل امام، در حدّ توان خود، وظایفش را درست انجام داده و کارهای خوب کرده است. هیچ‌کسی حق ندارد مأیوس شود و خودش را از تمنّای وصال محروم کند. نگو: «همه که مثلِ آقای بهجت(ره) نمی‌شوند!» خیلی‌ها با اصرار و سماجت، به خیلی جاها رسیده‌اند؛ چون در پُشت این سماجت، امید و ایمان هست. همه می‌توانند به همه‌جا برسند و از اولیاء خدا باشند؛ یأس ابلیسی را نابود کن! منتظرِ کشف و کرامت یا اتفاق خاصی هم نباش. شاید برایت بهتر بوده که جلوه و کرامتی ندیده‌ای، چون اگر می‌دیدی، خراب می‌شدی(دچار عُجب می‌شدی) شاید توفیق نماز شب نداشته باشی؛ اما واقعاً ناراحت باشی از اینکه توفیق پیدا نمی‌کنی. خُب، این ناراحتیِ خودت را حفظ کن و ادامه بده. یک‌وقت دیدی با توفیق‌ندادن به نماز شب، تو را به همه‌جا رساندند! اهل دل می‌گویند: بعضی از اولیاء خدا، هم خودشان می‌دانند که از اولیاء خدا هستند و هم دیگران. بعضی‌ها خودشان می‌دانند اما مردم نمی‌دانند. بعضی‌ها خودشان هم نمی‌دانند! شاید شما هم از اولیاء خدا باشی؛ خودت را ارزان نفروش. 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد آیت‌الله بهجت(ره)- 97.9.30 ↶【. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
ای یوسف‌ گمگشتۀ‌ غایب‌ ز‌ نظرها جان‌ بر‌لب‌ عشاق‌ رسیدست‌ کجایی؟! باز‌ آی‌ و نظر‌ کن‌ به‌ منِ‌ خستۀ‌ بیمار جانم‌ به‌ فدایت‌ که طبیب‌ دل‌ مایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💎جوان ثروتمندی نزد یک عالمی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. فرد عالم او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد. بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم. دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 راههای مبارزه با نفس امّاره یکی از علمای بزرگ میفرمودند: به شیخ حسنعلی نخودکی (رحمة اللَّه علیه) گفتم که میخواهم شاگرد شما بشوم مرا قبول کنید. فرمود: تو به درد ما نمیخوری. کار ما این است که همش بزنی توی سر نفس خبیثت و این هم از تو بر نمی آید. با اصرار گفتم: چرا آقا بر می آید.. فرمودند: خُب از همین جا تا دم حرم با هم می آئیم ،این یک کیلومتر راه تو شاگرد و من استاد. گفتم: چشم. چند قدم که رد شدیم دیدم یک تکه نان افتاده گوشه زمین، کنار جوی آب. شیخ فرمود: برو اون تکه نان را بیاور. ما هم شروع کردیم توی دلمان به شیخ نِق زدن که، آخه اول میگویند این حدیث را بگو.این ذکر را بگو. انبساط روح پیدا کنی. این چه جور شاگردی است؟! به من میگوید برو آن تکه نان را بردار بیاور...!! دور و بَرَم را نگاه کردم، دیدم دو تا طلبه دارند می آیند، گفتم حالا اینها با خودشان نگویند این فقیر است؟! خلاصه هر طوری بود تکه نان را برداشتم. دوباره قدری جلوتر رفتم دیدم یک خیار افتاده روی زمین، نصفش را خورده بودند و نصف دیگرش دم جوی آب بود. شیخ فرمود: برو اون خیار را هم بیاور. چون تر و خاکی هم شده بود، اطرافم را نگاه کردم، دیدم همان دو طلبه هستند که دارند می آیند. در دلم گفتم:حیثیت و آبروی ما را این شیخ اول کار بُرد، خلاصه خم شدم و برداشتم، توی دلم شروع کردم به شیخ نِق زدن، آخه تو چه استادی هستی، نان را بیاور و خیار را بیاور...این که نشد درس! ناگهان شیخ فرمودند: که ما این خیار را می شوییم و نان را تمیز میکنیم ،ناهار ظهر ما همین نان و خیار است! خلاصه شیخ اینگونه با این عمل نفس ما را از بین برد... 📕داستانهایی از مردان خدا ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔺نشاط در فقر و غنا ◽️آیت الله شبیری زنجانی: 🔹شنیدم مرحوم آشیخ محمدحسين غروى اصفهانى در اوایل وضع مرفهی داشت. ایشان از خانواده ثروتمندی بود. علت اینکه به «کمپانی» معروف بود نیز همین بود ولی اواخر خیلی در مضیقه بود. 🔸آقای حاج آقا ابوالفضل زنجانی که شاگرد آشیخ محمد حسین بود، می گفت:«به من گفتند که آشیخ محمد حسین وضعش به گونه ای است که پول اجاره منزل را ندارد و صاحب خانه اش مطالبه اجاره کرده است و ایشان می خواهد با زن و بچه اش به مسجد کوفه برود و در آنجا اقامت کند». 🌀 من به واسطه ای گفتم به گونه ای که آشیخ محمد حسین نفهمد، من یک سال اجاره منزل او را تعهد می کنم به پدرم هم نامه نوشتم که من به حساب شما یک سال اجاره آشیخ محمد حسین را تعهد کرده ام. ☄مرحوم آقای حاج سید محمد زنجانی(پدر حاج آقا ابوالفضل) مالک و متمکن بود. ایشان وقتی فهمید که من چنین کاری کرده ام خیلی اظهار امتنان کرد و گفت: کار خوبی کردی. 🍁 آن واسطه نزد آشیخ محمد حسین رفته و گفته بود: اجاره یک سال شما تأمین است. ⚡️ به هر حال مرحوم آشیخ محمد حسین حدس زده بود و گفته بود من می دانم از ناحیه چه کسی است! 📚کتاب جرعه ای از دریا، ج ۲، صفحه ۵۲۲ و ۵۲۳ 👤آیت الله 📝 🔻. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆يك پياده و هشت سواره پس از آن كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت و به مدينه منوّره هجرت نمود، امام علىّ بن أ بى طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زن به نام هاى فاطمه (1) و تعدادى ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند. به مشركين و سران قريش خبر رسيد كه حضرت علىّ عليه السلام آشكارا در حال خروج از مكّه و ملحق شدن به پسر عمويش ، رسول خدا مى باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه كردند تا او و همراهانش را برگردانند. هنگامى كه حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و در گوشه اى پناه گيرند، و آن گاه كه اسب سواران نزديك شدند، حضرت يك تنه و پياده ، شمشير به دست گرفت و به سوى آن ها حركت كرد تا آن كه مقابل يكديگر قرار گرفتند، اسب سواران فرياد كشيدند: آيا گمان دارى كه مى توانى از چنگال ما رهائى يابى ؟ تو و همراهانت بايد برگردى . حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اى ، با آرامى فرمود: اگر برنگردم ، چه مى كنيد؟ گفتند: يا بر مى گردى ؛ و يا تو را با ذلّت و خوارى بر مى گردانيم و ناگاه به سوى قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوى آن ها را گرفت ، يكى از آن ها به نام جناح ، با شمشير به طرف حضرت حمله كرد و با اين كه حضرت بسيار جوان و هنوز در جنگ و نزاعى شركت نكرده بود همانند يك مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و با شمشير خود ضربه اى بر شانه جناح زد. و چون خواست كه از خود دفاع كند، حضرت شمشير ديگرى بر او وارد ساخت به طورى كه همه افراد شگفت زده شدند كه چطور يك نوجوان پياده و بى تجربه به تنهائى در مقابل افراد قوى و سواره مسلّح ، استقامت مى نمايد. و حضرت علىّ عليه السلام توانست در آن موقعيّت يكى از آن ها را هلاك كند. پس از لحظه اى آرامش و سكوت ، گفتند: يا علىّ! آرام باش و به مكّه برگرد. حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم ، رسول خدا ملحق شوم ، حال هركس كه مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك بيايد. در همين حال اسب سواران با افسردگى و نااميدى برگشتند؛ و حضرت علىّ صلوات اللّه عليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان ، راه خويش را به سوى مدينه ادامه دادند.(2) 1-حضرت فاطمه زهراء، فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبير، فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطّلب . 2-أ عيان الشّيعه : ج 1، ص 376 377. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🙏🤍 ✍️ این نیز بگذرد 🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. 🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم‌کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. 🔹نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و... 🔸حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. 🔸مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید. 🔹وقتی جویا شد، گفتند: او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. 🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸مرد تعجب کرد و گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟ 🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود. 🔸مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه‌داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. 🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است. 🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود. 🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم. 🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد. 🔹مرد شگفت‌زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ 🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است. 🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد. ◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد ◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد ◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا ◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه سعید بن جبیر که از یاران با وفای امام سجاد (ع) می باشد، نقل می کند: یکی از دهقان های ایرانی که ستاره شناس بود، هنگامیکه حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج می شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمومنین ستاره های نحس و شومی طلوع کرده است. در مثل این روز شخص حکیم باید خود را پنهان کند و امروز برای شما روز سختی است. دو ستاره به هم رسیده اند و از برج شما آتش شعله ور است و جنگ برای شما موقعیت ندارد. حضرت علی (ع) فرمود: وای بر تو، ای دهقانی که از علائم خبر می دهی و ما را از سرانجام کار می ترسانی، آیا می دانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا می دانی اسد چند مطلع دارد؟ مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع به بررسی و محاسبه کرد. ❤️ حضرت علی (ع) لبخندی زد وفرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانه ای فرو ریخت. برج ماجین شکاف برداشت. حصار سرندیب سقوط کرد. فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد). بزرگ یهود ناپدید شد. مورچگان در سرزمین مورچه ها به هیجان آمدند و پادشاه افریقا نابود شد. آیا تو این حوادث را می دانی؟ مرد منجم گفت: نه یا امیرالمومنین. حضرت فرمود: در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد؛ و این مرد (با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی (لعنه الله) که جاسوس خوارج در لشکر حضرت بود اشاره نمود) جزو همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد. مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد. سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، ماییم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانه های فلک. و اینکه گفتی از برج من آتش شعله می کشد، بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من. چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من؛ و این مساله ای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. 📚 الاحتجاج، ج 1، ص 355. ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆مرد لطيفه گو مرد لطيفه گويى از دوستان امام حسن عليه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نيامده بود. روزى خدمت امام عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد: چگونه صبح كردى ؟ (حالت چطور است ؟) گفت : يابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چيزى است كه خودم و خدا و شيطان آن را دوست مى داريم . امام عليه السلام خنديد و فرمود: چطور؟ توضيح بده ! گفت : خداوند مى خواهد از او اطاعت كنم و معصيت كار نباشم . اما من چنين نيستم . و شيطان دوست دارد، خدا را معصيت كرده و به دستوراتش عمل نكنم ولى من اين طور هم نيستم . و خودم دوست دارم هميشه در دنيا باشم ، اين چنين هم نخواهم بود. روزى از دنيا خواهم رفت . ناگاه شخصى برخواست و گفت : يابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداريم ؟ امام فرمود: به خاطر اين كه شما آخرت خود را ويران و اين دنيا را آباد كرده ايد، بدين جهت دوست نداريد از جاى آباد به جاى ويران برويد. 📚بحار: ج 44، ص 110. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈حکایتی شنیدنی از دقت کم‌نظیر آیت‌الله درچه‌ای در رعایت حقوق مردم . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان تحول دختر بدحجاب با عنایت حضرت زهرا(س) ▫️حکایت برخورد بد مسجدی هایی که موجب انزجار دختر نمازخوان بدحجاب شدند! 🔹برخی مشاورها با تابلو و مجوز رسمی، برای خوب شدن حالم به من پیشنهاد ارتباط با جنس مخالف و رقص را دادند! 🔻 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهای علما: مرجعیت دینی و کار در مزرعه در اعیان الشیعه درباره مرحوم شیخ حسن بحرانی از کتاب «انوار البدرین» نقل کرده است: شیخ حسن با آن همه علم وفضل کار یدی انجام می ‏داد و برای گذران زندگی خود وخانواده ‏اش کار می‏ کرد، شیخ ثقه احمد بن صالح برای من نقل کرد که مسائلی چند از جانب علمای اصفهان به وسیله حاکم بحرین که منصوب از طرف دولت ایران بود برای علمای بحرین فرستاده شده بود، تا جواب آن را بدهند. از جمله برای مرحوم شیخ حسن بحرانی مسائلی فرستاده شده بود. قاصد برای رساندن مسائل وگرفتن جواب به «دهستان» رفت که قریه ‏ای کوچک است ومردمی فقیر دارد که با دلو از چاه آب کشیده و باغات اندک خود را آبیاری می ‏کنند. در آنجا سراغ شیخ را گرفت. او را به آن قاصد نشان دادند، قاصد مردی را دید ضعیف الجثه که بوسیله دلو برای مرزعه کوچک خود آب می ‏کشد. گمان کرد او را مسخره کرده ‏اند، خشمگین شد و آنهایی را که او را به او نشان دادند بزد. شیخ ماجرا را دانست و کسی به نزد او فرستاد وبه او فهماند که شیخ حسن بحرانی خود اوست. آنگاه دختر بچه خود را که به او کمک می ‏کرد فرستاد قلم و دوات آورد و بدون مراجعه به کتابی جواب مسائل را نوشت. مرد قاصد که ابهت و جلالت علمای ایران را دیده بود از دیدن آن منظر متعجب شد. (اعیان الشیعه، ج5،ص260) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نماز اول وقت، وسیله رسیدن به مقامات عالی! ❓سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام می‌رسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟ ✍حضرت آیت‌الله بهجت: نه! اگر نماز با حضور قلب [مرادشان باشد]، آن‌وقت سؤال می‌کنند که چگونه نماز [با حضور قلب] را بخواند؟ به چه سببی بخواند نماز کامل را؟ اینکه چیزی به دست نداد! وقتی چیزی به دست می‌دهد که بگوید مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت، به نماز عالی می‌رسد؛ می‌رسد خودش، تکویناً! شیئاً فشیئاً، روزبه‌روز می‌رود بالاتر. ↶【 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
«توکای پیر» ✨توکای پیری تکه نانی پیدا کرد، آن را برداشت و به پرواز در آمد. پرندگان جوان این را که دیدند، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند. وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می‌کنند، نان را به دهان ماری انداخت و با خود فکر کرد، وقتی کسی پیر می‌شود، زندگی را طور دیگری می‌بیند، غذایم را از دست دادم. اما فردا می‌توانم تکه نان دیگری پیدا کنم. اما اگر اصرار می‌کردم که آن را نگه دارم، در وسط آسمان جنگی به پا می‌کردم. پیروز این جنگ، منفور می شد و دیگران خود را آماده می‌کردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را می‌انباشت و این وضعیت می‌توانست مدت درازی ادامه پیدا کند. 🍃 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم... از او سوال کردم چه خبر؟ شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم... 🌷🕊 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
مرحوم فشندي تهراني مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برمي‌گشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند، اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد». اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم!! فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام و حضرتش، امر به دعا کرده است» 📚احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155 ┏ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه سعید بن جبیر که از یاران با وفای امام سجاد (ع) می باشد، نقل می کند: یکی از دهقان های ایرانی که ستاره شناس بود، هنگامیکه حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج می شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمومنین ستاره های نحس و شومی طلوع کرده است. در مثل این روز شخص حکیم باید خود را پنهان کند و امروز برای شما روز سختی است. دو ستاره به هم رسیده اند و از برج شما آتش شعله ور است و جنگ برای شما موقعیت ندارد. حضرت علی (ع) فرمود: وای بر تو، ای دهقانی که از علائم خبر می دهی و ما را از سرانجام کار می ترسانی، آیا می دانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا می دانی اسد چند مطلع دارد؟ مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع به بررسی و محاسبه کرد. ❤️ حضرت علی (ع) لبخندی زد وفرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانه ای فرو ریخت. برج ماجین شکاف برداشت. حصار سرندیب سقوط کرد. فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد). بزرگ یهود ناپدید شد. مورچگان در سرزمین مورچه ها به هیجان آمدند و پادشاه افریقا نابود شد. آیا تو این حوادث را می دانی؟ مرد منجم گفت: نه یا امیرالمومنین. حضرت فرمود: در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد؛ و این مرد (با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی (لعنه الله) که جاسوس خوارج در لشکر حضرت بود اشاره نمود) جزو همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد. مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد. سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، ماییم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانه های فلک. و اینکه گفتی از برج من آتش شعله می کشد، بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من. چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من؛ و این مساله ای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. 📚 الاحتجاج، ج 1، ص 355. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷 🌷 ❌❌ قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی بر بسیجیان خمینی(ره) چه گذشت! !! 🌷همه رزمندگان درگیر مواجهه با دشمن بودند [در عملیات مرصاد] و مهمات تمام شده بود و فرستادن مهمات تقریباً ناممکن شده بود، زیرا هیچ ماشینی از تیررس دشمن در امان نبود؛ آن‌سان که فرماندهی از بچه‌ها درخواست یک داوطلب برای رساندن مهمات کرد. سید جلیل شجاعانه برخاست و این مأموریت را به عهده گرفت. ماشین را پر از مهمات کردند و او با هر زحمتی که بود، خود را به رزمندگان اسلام رساند و مهمات را تحویل داد. 🌷در راه برگشت وقتی که جنازه مطهر شهدا و مجروحان را بر زمین دید، در کناری ایستاد و شروع به جمع ‌و سوار کردن آنان در ماشین کرد. جنازه‌ای که به پشت افتاده بود توجهش را جلب کرد. او را برگرداند ناگهان با یکی از زنان گروهک منفور منافقین طرف شد که زنده بود. زن شرور سریع لباسش را درید و تن خود را نمایان ساخت. سید جلیل رویش را برگرداند و در یک آن، این زن منافق که تله منافقین شده بود و چند تن دیگر از منافقین کوردل به او حمله‌ور شدند و او را اسیر کردند. 🌷همرزم شهید که داماد خانواده آنان نیز بود، از دور با دوربین صحنه را می‌دید و آن‌چه ‌‌دیده این‌چنین توصیف می‌کند: «نخست دست‌هایش را درحالی‌که زنده بود، قطع و سپس صورتش را تیرباران کردند و دیگری وحشیانه به او حمله‌ور شد و سرش را از پشت سر برید و آن‌سان که همه ما او را از دور ‌می‌‌دیدیم، آنان ناجوانمردانه شروع به قطعه قطعه کردن اعضای سید جلیل کردند. من تا جایی‌که او را می‌دیدم، هیچ خم به ابرو نیاورد و درحالی‌که زنده بود ارباً اربا شد. 🌷این مسأله باعث شد که بچه‌های ما قوت دیگری گرفتند و یورش بیشتری به دشمن آوردند و به عبارتی با شهادت سید جلیل ورق برگشت و ما توانستیم خودمان را به جلو بکشیم. وقتی به پیکر قطعه قطعه شده سید رسیدم، تنها کاری که از دستم برآمد، جمع کردن پیکر و قرار دادن آن در زیر یک ماشین بود. چند روز بعد که پیکرش را خودم به عقب آوردم، هیچ علامت شناسایی دقیقی در بدن او نبود و صورتش غیرقابل شناسایی شده بود. کمی که دقت کردم بازوی او را یافتم که بر رویش نوشته بود «دوستت دارم مادر»‌. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید جلیل موسوی اسمعیل‌پور (در عملیات مرصاد ۳۰۳ نفر از رزمندگان میهن عزیزمان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.) منبع: سایت تابناک . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅ داستان_آموزنده 🌷پیرمرد خوشبخت مردي خدمت علی (علیه السلام) رسید، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من پیرمرد سالخورده اي هسـتم که از شام نزد تو آمده ام. فضایل تو را زیاد شنیده ام. من گمان می کنم به زودي غافلگیرانه کشته می شوي! لذا آن چه خدا به تو آموخته به من بیاموز. حضرت فرمود: اي پیرمرد! 🔹 هر کس در بندگی خدا دو روزش مساوي باشد، ضرر کرده است. 🔹 هر کس فقط در طلب دنیا باشد، هنگام مرگ، حسرتش بیشتر می شود. 🔹 هر کس در بندگی خدا فردایش بدتر از دیروزش باشد، او سودي نبرده است. 🔹 هرکس باکی نداشته باشد از اینکه آخرتش ویران گردد و در مقابل، دنیايش آباد شود، هلاک شده است... 🔹 هر کس به رفع عیبهایش رسیدگی نکند، هوس بر او چیره می گردد. 🔹 هر کس در بندگی خدا در حال تنزل باشد، مرگ براي او بهتر زندگی است. 🔹 دنیا شیرین است و اهلی دارد. آخرت نیز اهلی دارد. اهل آخرت، خود را از افتخارات دنیا نگه می دارند و میلی به دنیا ندارند. نه براي خوشی دنیا شاد می شوند و نه به بدي آن افسرده می شوند. 🔹 شب و روز به سرعت از عمر انسان می گذرند. زبانت را از گناه حفظ کن! سـخنانت را حساب کن و گفتارت را کم کن مگر در خوبی. 🔹 براي مردم چیزهایی را بپسـند که براي خـود می پسـندي و براي آنـان چیزهایی را انجـام بـده که دوست داري براي تو انجام دهند .... امام سپس فرمود: دیگر از اینجا برو. پیرمرد گفت: بهشت را با تو و یارانت می بینم، آن را بگذارم و کجا بروم؟ یا امیرالمؤمنین! ساز و برگ جنگی به من بده، آماده ام کن تا با آن به دشمنت بتازم و بر او پیروز گردم. حضرت اسلحه جنگی به او داد. پیرمرد به سوي جنگ حرکت کرد، در میدان نبرد پیش روي علی (علیه السلام) شمشیر می زد و جلو می رفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دلیري پیرمرد در شـگفت بود. چون آتش جنگ شدت گرفت، پیرمرد اسبش را جلو راند و جنگید تا شهید شد. مردي از یـاران علی (علیه السلام) به دنبـال او رفت. دیـد بر زمین افتـاده، اسب و شمشـیرش را برداشت و پس از پایـان جنـگ به خدمت امیرالمومنین (علیه السلام) آورد. علی (علیه السلام) بر جنـازه او نمـاز خوانـد و فرمـود: به خـدا سوگنـد! این پیرمرد خوشـبخت است. بر این برادرتـان درود و رحمت بفرستید. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 77 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔥 شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم؟ فرمود:آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم. جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند میفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو. حضرت موسی به شیطان فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو. 🔥 شیطان گفت: ⭐️چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم. ⭐️ اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش! که تو را به زنا وادار میکنم. ⭐️چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم. اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم. موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید، ندا رسید : یا موسی! شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند. حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود. شیطان گفت: یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم، چگونه حالا حاضر میشوم، خاک قبر او را سجده کنم!؟ 📙کتاب قصص الله، جلد 1 •┈. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍️ خطر شاعر و نویسنده خائن از قاتل بیشتر است 🔹روزی حکیمی درس به شاگردان می‌گفت که خون‌ریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. 🔸شاگردان با خشم به او می‌نگریستند و در دل هزار دشنام به او می‌دادند که چرا مزاحم آموختن آن‌ها شده است. 🔹آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سوال ساده پرسید و رفت. 🔸فردای آن روز، شاعر دربار، پای به محل درس گذاشت تا سوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. 🔹اما دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود. 🔸یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می‌نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفت و پرسید: چگونه است دیروز آدم‌کشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش‌هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده‌ای سرشناس آمده، محل درس را رها کردید؟ 🔹حکیم گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه می‌زند، اما یک نویسنده و شاعر خودفروخته کشوری را به آتش می‌کشد. 🔸شاگرد متحیر به چشمان استاد می‌نگریست که استاد از او دور شد. 💢 استاد با رفتارش به شاگردان فهماند كه هنرمند و نویسنده خائن، از هر کشنده‌ای زیان‌بارتر است. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
°|♡ ﷽ سلام امام زمانم ﷽ ♡|° ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا