eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... بگذر از کسی که دلش را خانه ی غیر تو ساخت... باشد تا با گذرت آباد گردد! میان صبحگاهان ماه ببخش... پدر بخشنده ی مهربانم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آوای رود را گوش کن زندگی جاریست لحظه ها را لبخند بزن تا آوای زندگی در قلبت به صدا درآید 💡 هرگز از یک روز زندگیت هم پشیمان نباش روزهای خوب شادی بخشند، روزهای بد تجربه آورند، روزهای بدتر درس میدهند، و روزهای بهتر خاطره آورند  The day that broke you In the end, the day will come They make you . . روزایی که تو رو درهم شکست در نهایت همون روزایی میشن که تو رو میسازن . . .🌸 سلام صبح بخیر🌤 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️نکته ناب✳️ 🔺موضوع👇👇🔺 🔰نماز شب بدون مزاحمت مرحوم آقا نجفی قوچانی، در گزارشی ماجرای دوران طلبگی خود در اصفهان را چنین می‌نویسد: در این حجره تازه كه حجره هامان وصل به هم بود، از میان طاقچه سوراخ نمودیم و ریسمانی در آن كشیدیم كه یك سر ریسمان در حجره رفیق بود و یك سر آن در حجره من. وقت خواب آن سر را رفیقم به پا یا دست خود می‌بست و این سر ریسمان را من به دست خود می‌بستم تا سحر هر كدام زودتر بیدار شدیم دیگری را بدون اینكه صدا بزنیم بیدار كنیم، كه مبادا طلبه‌ای از صدای ما بیدار شود و راضی نباشد. منبع. سید حسن قوچانی، سیاحت شرق، به اهتمام ر. ع شاكری، اول، مشهد، انتشارات طوس، 1351ش. ص 198-199 و سیمای فرزانگان، ص 228. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ علت مسلمان شدن بسم الله الرحمن الرحیم یکی از بزرگان می گفت: در سفر به فرانسه از خانمی که مسلمان شده بود، پرسیدم: چگونه مسلمان شدید؟ گفت: من سال ها پیش مقیم الجزایر بودم، یک روز از جاده ای عبور می کردم که در کنار آن مزرعه ای بود. دیدم کسی رو به سمتی ایستاده و حرکاتی انجام می دهد. کنجکاو شدم و از دیگران پرسیدم: این حرکات چیست؟ گفتند: نماز می خواند. کنجاوتر شدم و سراغش رفتم، پرسیدم چه می کنی، چه می گویی و چه می خواهی ؟ وقتی متوجه شدم که در اسلام ارتباط با خالق این اندازه آسان و این قدر عمیق و لطیف است، تکان خوردم و این بود علت اصلی مسلمان شدن من . نقل از: حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز، نکته 658 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
اثر رضایت پدر در قبر! آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان - که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌ الشّأنی در آن‌جا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان مي‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد وقتي می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدّس اسدالله‌الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... ❗️ لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. 📚گزیده‌ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆مسافر آشنا همراه پاسخ دو نفر از شيعيان امام موسى كاظم عليه السلام حكايت كنند: علىّ بن يقطين روزى مقدارى اموال و اجناس ، به همراه چند نامه كه مسائلى در آنها از حضرت سئوال شده بود، تحويل ما داد و گفت : دو مركب سوارى تهيّه نمائيد و اين نامه ها و اموال را به مدينه ببريد و تحويل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام دهيد؛ و جواب نامه ها را دريافت كنيد و بياوريد. و سپس افزود: مواظب باشيد كسى از اين راز آگاه نشود و در طول مسير كاملا با احتياط حركت كنيد، كه مبادا خطرى متوجّه شما شود. آن دو نفر گويند: به كوفه آمديم و دو شتر خريدارى كرديم و زاد و توشه اى تهيّه كرده و با آن اموال سوار شترها شديم و از راه بصره به سوى مدينه منوّره حركت نموديم . در مسير راه بين كوفه و بصره به كاروان سرائى - كه منزلگاه مسافرين بود - رسيديم ، در آن جا فرود آمديم و بارها را پائين آورديم ، علوفه جلوى شترها ريختيم و در گوشه اى كنار بارها نشستيم تا پس از استراحت ، غذا بخوريم . در همين بين سوارى از دور نمايان شد؛ و بسمت ما آمد، چون نزديك ما رسيد، متوّجه شديم كه او حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام مى باشد. لذا جهت احترام به آن حضرت ، از جاى خود برخاستيم و سلام نموديم . امام عليه السلام پس از آن كه جواب سلام ما را داد، با دست مبارك خود نوشته اى را تحويل ما داد و فرمود: اين جواب مسئله هاى شما است ؛ و از همين جا بازگرديد. سپس آنچه مربوط به حضرت بود تقديم حضرتش كرديم و عرضه داشتيم : يا ابن رسول اللّه ! زاد و توشه ما پايان يافته است ، اجازه فرمائيد وارد مدينه شويم و ضمن اين كه زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله را انجام دهيم ، زاد و توشه اى نيز براى بازگشت تهيّه نمائيم ؟ حضرت فرمود: آنچه آذوقه برايتان باقى مانده است ، بياوريد؟ پس باقى مانده آذوقه ها را جلوى حضرت نهاديم ، حضرت با دست پربركت خود آنها را زير و رو كرد و فرمود: اينها شما را تا كوفه مى رساند و در آينده به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نائل خواهيد شد. 📚 رجال كشّى : ص 273، بحارالا نوار: ج 48، ص 34، ح 5. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 امام چهارم (عليه السلام) و گريه او براى تاريكى قبر امام سجاد حضرت زين العابدين در زمينه قبر چه مى‏فرمايد و چگونه اشكش جارى مى‏شود مى‏فرمايد: فمالى لا ابكى لخروجى نفسى ابكى لظلمه قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروجى من قبرى عريانا دليلا حاملا ثقلى على ظهورى انظر مره عن يمينى و اخرى عن شمالى اذ الخلايق فى شان غير شان‏(1) چرا گريه نكنم، گريه مى‏كنم براى خروج روح من، گريه مى‏كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى‏كنم براى تنگى لحد، گريه مى‏كنم براى سوال نكير و منكر عليهما السلام، گريه مى‏كنم براى آن روزى كه از قبر بيرون مى‏آيم در حالى كه برهنه و خار و ذليل و بار سنگين اعمالم را بر پشت گرفته‏ام گاهى به جانب راست خود مى‏نگرم و گاهى به جانب چپ خود در آنحال كه خلايق همه به كارى غير كار من مشغولند. خلاصه آن كارهايى كه در دنيا به واسطه پول يا سفارش يا واسطه انجام مى‏شود بعد از مردن از اينها ديگر نفعى براى احدى نيست و الا آخرت همان دنيا است روز قيامت سرمايه ايمان است و تقوى است و قلب پاك است. جنابعالى گاهى مى‏خوانى مناجات حضرت امير المومنين (عليه السلام) را ببينيد درباره توشه آخرت چه كلمات دلسوزى و چه بيان شيرينى و با اشك ريزانى و انسان را بيدار و توجهش را به عالم ديگر سوق مى‏دهد. 1- گفتار امام سجاد در اواسط دعاى ابو حمزه ثمالى (رضى الله عنه) ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: آقایی می‎گفت: محضر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شدم، ولی نمی‎دانستم اصلاً محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از این‎که دیدارمان تمام شد، یک‎دفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است. این آقا می‎گفت که من ضمن صحبت‎هایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت می‎شوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام این‎ها را تکرار کردم. 🪴حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع می‎شود، این است که به محض این‎که صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی! [این نقل] خیلی موافق اعتبار است! 📙بشارت از حضرت حجت (عج)، ص٣٢٧ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟! ✍گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم : ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ‌ها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ‌ها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ... . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهای علما: کرامتی از میرزای بزرگ شیرازی نقل می کنند: سه مرد از زوار فقیر سامراء نزد مرحوم میرزای شیرازی(حاج میرزا محمد حسن معروف به میرزای بزرگ) آمدند و کمک مالی طلب کردند. میزرا به اولی بیست قران داد و به دومی پنج قران و به سومی هیچ نداد. سه نفر فقیر ابراز نارضایتی کردند و گفتند: شما مساوات و عدالت را رعایت نکردید . میرزا فرمود: تساوی کاملاً رعایت شده بر رسوائی خودتان اصرار نکنید اما آنها راضی نشدند و پافشاری کردند. میرزا دستور داد آن سه نفر را باز جوئی کردند معلوم شد که نفر اول( که باو بیست قران دادند) در کیسه ‏اش پنج قران داشته، و نفر دوم(که باو پنج قران داده شده بود) بیست قران در کیسه ‏اش داشته،و نفر سوم که(چیزی دریافت نکرده بود) بیست و پنج قران در کیسه داشته است. از اینجا معلوم شد که منظور از تساوی میان آنها چه بوده است. (فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی،ص160) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅ داستان کوتاه 🌺 آشتی با همسر رسول خدا (ص) به منزل همسرش ام سلمه وارد شد. بوي خوشی به مشامش رسید. فرمود: آیا حولاء به خانه ما آمده است؟ حولاء نام یک زن عطرفروش بود. ام سلمه عرض کرد: آري، او آمده است. او از شوهر خود شکایت دارد و می گوید شوهرش او را رها کرده و به نزد او نمی آید. در این وقت حولاء، از در وارد شد و گفت: یا رول الله پدر و مادرم فداي تو باد! شوهرم از من رو برگردانده و به من توجهی نمی کند. حضرت فرمود: اي حولاء! عطر بزن و خودت را در خانه بیشتر خوشبو کن. شاید او را به خویشتن جلب کنی. حولاء گفت: هیچ بوي خوشی نمانده، مگر آنکه خود را با آن خوشبو کرده ام و او باز هم از من کناره گیري می کند. حضرت فرمود: او نمی داند که اگر به تو روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش حاصل می گردد. حولاء گفت: یا رسول الله! اگر همسرم به من روي آورد و آشتی کند، چه ثوابهایی برایش نوشته می شود؟ پیامبر فرمود: هنگامی که او جهت آشتی به سوي تو گام بر دارد، دو فرشته اطراف او را می گیرند، و ثوابش مانند ثواب کسی است که با شمشیر در راه خدا جهاد می کند. و در موقع هم بستري، مانند برگ خزان فرو می ریزد و آنگاه که غسل می کند، همه بخشیده شده، و در پرونده اعمال او باقی نمی ماند. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 6 ص 39 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅گوشه مقنعه 💠آقا سید محمدباقر سلطان‌آبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند. ازآنجا مرا به سلطان‌آباد (اراک) آوردند و آن‌قدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمی‌برد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی می‌گفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصله‌ام تنگ و فوق‌العاده نگران شدم؛ ▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی. 💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا می‌شوی. دوستم به کربلا رفت؛ ▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و به‌طرف کربلا برو. 💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد. 🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی. 💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم! وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمی‌کردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛ برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم. 📔فتوحات عارف واصل مرحوم حاج سید علی اکبر صداقت رحمة الله علیه. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔵 توصیه امام زمان به خواندن صحیفه سجادیه 🌕 محدث عظیم و سالک وارسته، مرحوم مجلسی(پدر علامه مجلسی) می فرماید: «در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی عرض نمودم که فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خودم می گفتم نماز شب، خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. 🔹 یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان را در بازار خربزه فروش های اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف، نزد او رفتم و سئوالاتی کردم که از جمله آن، خواندن نماز شب بود. فرمود: بخوان! عرض کردم: یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد. کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج، کتاب بگیر. گویا در خواب، او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم. مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید «محمد تاج» همان شیخ بهایی است و منظور امام از «تاج» این است که شیخ بهایی، ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. 🔹 نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاءالله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم ما بود. مرا که دید، گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم خانه، یک سری کتاب به تو بدهم. 🔹 مرا به خانه اش برد. در اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار. کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که در خواب دیده بودم؛ صحیفه سجادیه. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار. گفتم: همین بس است. پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموزش صحیفه سجادیه به مردم؛ و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.»(۱) 🔹 مرحوم علامه مجلسی (نویسنده کتاب بحارالانوار) می فرماید: «پدرم چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب، توسط او باعث شد که اکنون هیچ خانه ای بدون صحیفه نباشد. این حکایت بزرگ مرا بر آن داشت که بر صحیفه شرح فارسی بنویسم تا عوام و خواص از آن بهره مند شوند.»(۲) 📚 (۱) . امام شناسی، ج ۱۵، ص ۴۹ 📚 (۲) . بحارالانوار، ج ۱۱۰ ، ص ۵۱ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ✋ سلام صبح زیباتون به خیر وشادی 🤍 امروز ازخدا میخوام بهترین لبخندها 💙 بر صورت ماه تک تکتون نقش ببندد . 🤍 لبخند برای حال خوب 💙 لبخند موفقیت 🤍 لبخند از آرامش 💙 ولبخند خدا به زندگیتون 🤍 روزتون بخیر و دلتون 💙 سرشار از آرامـش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆ده هزار نيرو در مقابل ميلياردها حضرت عبدالعظيم حسنى رحمة اللّه عليه حكايت كند: روزى خدمت حضرت جواد الا ئمّه عليهم السلام عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله باشيد. امام جواد عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! هر يك از ما ائمّه ، در زمان و موقعيّت خود، قائم و مجرى احكام الهى و هدايت گر مردم به سوى دين خدا مى باشيم . وليكن آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را از شرك و فساد پاك مى گرداند و عدل و داد را مى گستراند، ولادتش مخفى و پنهان مى باشد و از ديد انسان ها غايب و نامعلوم خواهد بود، بردن نام او در زمان غيبتش حرام است . او هم نام و هم كُنيه با حضرت رسول ، محمّد صلى الله عليه و آله مى باشد؛ طىّ الا رض مى نمايد و زمين برايش مى چرخد، تمام مشكلات برايش آسان مى گردد و سختى ها و ناملايمات در مقابل حضرتش ذليل و متواضع مى باشند. به تعداد اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ بدر يعنى سيصد و سيزده نفر از دورترين سرزمين ها برايش احضار و اجتماع مى نمايند كه خداوند متعال در قرآن ، نيز به آن اشاره نموده : اءيْنَ ما تَكُونُوا يَاْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعا إنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىٍّْءٍ قَديرٌ .(۱) يعنى ؛ هر كجا باشيد، خداوند شما را حاضر مى گرداند، زيرا كه او بر هر كارى قادر و توانا است . و چون اين تعداد نفرات تكميل گردد، با حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف عهد و پيمان ببندند، ده هزار نيروى كمكى ديگر برايش ‍ مى رسد و با اذن خداوند متعال قيام و خروج مى نمايد؛ و دشمنان و مخالفان خداوند را به قدرى به هلاكت مى رساند تا خدا از او راضى گردد. حضرت عبدالعظيم حسنى گويد: اظهار داشتم : اى مولا و سرورم ! چگونه به رضايت و خوشنودى پروردگار، علم پيدا مى كند؟ فرمود: خداوندِ توانا، در قلب و درونش رحمت و راءفت ايجاد مى گرداند. و چون امام زمان عليه السلام داخل مدينه منوّره شود، دو بُت لات و عُزّى را خارج نمايد و آن ها را در حضور افراد به آتش مى كشد.(۲) 📚۱- سوره بقرة : آيه 148. ۲- احتجاج طبرسى : ج 2، ص 481، ح 324، إعلام الورى : ج 2، ص ‍ 242، إ كمال الدّين : ص 377، ح 2، كفاية الا ثر: ص 281، با مختصر تفاوتى در الفاظ. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷 .... 🌷عمه‌ها آمده بودند و خانه‌مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق‌ها با نگاهم احمدرضا را دنبال می‌کردم، وسایلی را جمع می‌کرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می‌کنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه‌ها می‌روم.» با ناراحتی گفتم: «امشب عمه‌ها هستند نمی‌خواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم. 🌷رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می‌رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله‌ی ارتباطی نبود اما می‌شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین‌هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می‌گرفت و با آن‌ها مصاحبه می‌کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می‌دهد، کت نظامی‌اش را روی صورت کشیده بود. می‌خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می‌کردند و تکرار می‌کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! 🌷....گفتم: «مادر مگر می‌خواهی شهید شوی که می‌گویند شفاعت شفاعت....» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه‌های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه‌ای از وجود خودم می‌دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش، رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره‌ای تابان و شوقی وصف‌ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال ۶۴ 🔰 تنها وصیت‌نامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی👇 «بسم الله الرحمن الرحیم فقط، نگذارید حرف امام به زمین بماند همین والسلام کوچکترین سرباز امام زمان (عج الله) احمدرضا احدی» . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📘 💠شرایط مهمانی 🔹شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام را به مهمانی دعوت کرد. حضرت فرمودند: «دعوت تو را می‌پذیرم اما به سه شرط!» 🔹عرض کرد: آن سه شرط چیست؟ فرمودند: «۱. خارج از منزل چیزی برایم نیاوری! ۲. چیزی که در منزل هست از من مضایقه نکنی (هر چه هست از آن پذیرایی کن). ۳. خانواده ات را هم به زحمت میانداز!» میزبان شرایط را قبول کرد و حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند. 📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۴۵۵. 📌در اسلام مهمانی‌های تحمیلی و تجملاتی نهی شده است. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهای پیامبر اکرم (ص): حتی برده فروش ماجرای علاقه مندی و عشق سوزان مردی كه كارش فروختن روغن زیتون بود نسبت به رسول اكرم، معروف خاص و عام بود. همه می دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست می دارد و اگر یك روز آن حضرت را نبیند بیتاب می شود. او به دنبال هر كاری كه بیرون می رفت، اول راه خود را به طرف مسجد (یا خانه ی رسول خدا یا هر نقطه ی دیگری كه پیغمبر در آنجا بود) كج می كرد و به هر بهانه بود خود را به پیغمبر می رساند و از دیدن پیغمبر توشه برمی گرفت و نیرو می یافت، سپس به دنبال كار خود می رفت. گاهی كه مردم دور پیغمبر بودند و او پشت سر جمعیت قرار می گرفت و پیغمبر دیده نمی شد، از پشت سر جمعیت گردن می كشید تا شاید یك بار هم شده چشمش به جمال پیغمبر اكرم بیفتد. یك روز پیغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعیت سعی می كند پیغمبر را ببیند. پیغمبر هم متقابلا خود را كشید تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببیند. آن مرد در آن روز پس از دیدن پیغمبر دنبال كار خود رفت اما طولی نكشید كه برگشت. همینكه چشم رسول خدا برای دومین بار در آن روز به او افتاد، با اشاره ی دست او را نزدیك طلبید. آمد جلو پیغمبر اكرم و نشست. پیغمبر فرمود:«امروزِ تو با روزهای دیگر فرق داشت. روزهای دیگر یك بار می آمدی و بعددنبال كارت می رفتی، اما امروز پس از آنكه رفتی، دومرتبه برگشتی، چرا؟ »  گفت :«یا رسول اللّه! حقیقت این است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم». پیغمبر اكرم درباره ی او دعای خیر كرد. او آن روز به خانه ی خود رفت اما دیگر دیده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: «مدتی است او را نمی بینیم» رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبری بگیرد و ببیند چه بر سرش آمده. به اتفاق گروهی از اصحاب و یارانش به طرف «سوق الزیت» (یعنی بازاری كه در آنجا روغن زیتون می فروختند) راه افتاد. همینكه به دكان آن مرد رسید دید تعطیل است و كسی نیست. از همسایگان احوال او را پرسید، گفتند: «یا رسول اللّه! چند روز است كه وفات كرده است». همانها گفتند: «یا رسول اللّه! او بسیار مرد امین و راستگویی بود، اما یك خصلت بد در او بود». - چه خصلت بدی؟ . - از بعضی كارهای زشت پرهیز نداشت، مثلا دنبال زنان را می گرفت. - خدا او را بیامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زیاد دوست می داشت كه اگر برده فروش هم می بود خداوند او را می آمرزید [1] 📚[1] . روضه ی كافی ، صفحه ی 77. 📚داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.
✨﷽✨ ✅اثر رضایت پدر در قبر! ✍️آیت الله قرهی نقل می‌کردند: آیت الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان -که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبی دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌الشّأنی در آنجا دفن هستند- جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ایشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین برای تشییع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافیان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند:مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند؟ گفتند: بله، دیدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشیدم و گفتم: قضیه این است. گفت:من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت:چون او در چنین زمانی (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ایشان می‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم از او راضی شو! او گفت: راضی هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید -معلوم است که گفتن، تأثیر عجیبی دارد، پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد- وقتی می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پای خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ایشان می‌فرمایند: این بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شیطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدس علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است. لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود که در آن زمان فسق و فجور، گناهی نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان کرد که من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! این مسئله اینقدر حسّاس، ظریف و مهم است. ‌‌‌‌ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
داستان‌های‌بحارالانوار کلید روزی امام صادق علیه السلام به فرزندشان فرمودند: "فرزندم! از مخارج چقدر اضافه آمده است؟" عرض کرد: چهل دینار! ➖فرمودند: "برو آن مبلغ را صدقه بده." عرض کرد: در این صورت چیزی برای ما نخواهد ماند، پول ما همین مقدار است؟ ➖فرمودند: "برو صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد. آیا نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد، کلید روزی صدقه است!" بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار به محضر آن حضرت آوردند. امام فرمودند: ➖"فرزندم! چهل دینار را در راه خدا دادیم، خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد." 📚 بحار: ج ۴۷، و همان ج ۹۶، ص ۱۳۴. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
وی را باقیمانده فقهای نجف می دانستند دختر بزرگ: آقا من از شما خواهش مى‌كنم كه زيارت(کربلا) نرويد ، چون قلب من گواهى بد مى‌دهد.اما اصرار فايده‌اى نداشت ایشان فرمود: من نمى‌خواهم حتى براى يك هفته هم كه شده، زيارت تعطيل شود. موقع برگشتن ، سنگ‌هايى را بر سر راه مى‌بينند وقتى راننده به خاکى مى‌زند مجبور مى‌شود سرعت را كم كند كه ناگهان عده‌اى(رژیم بعث عراق) كه پشت تپه‌ كمين كرده بودند ماشين را به رگبار مى‌بندند و ايشان را به شهادت مى‌رسانند و بعد چشم هاى وى را هدف قرار دادند و بعد از آن دستهاى وى را قطع كردند پيكر پاك شهيد را مخفيانه و بدون تشييع به خاک سپردند نماز هم ابتدا توسط حاج سيد حسين بغدادى اقامه شد اما در اثر اندوه و گريه زياد نتوانست نماز را ادامه دهد شاگرد بزرگوارش حاج سيد على حسينى بغدادى نماز را اقامه كرد به دستور آيت العظمی الله سيستانى مقبره‌اى بر روی مزار وی بنا نمودند. فقیه شهید آیت الله العظمی میرزا علی غروی تبریزی 🕍 نجف ، آرامستان وادی السلام . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆گريه پدر و دختر   حضرت زهرا (سلام الله علیها ) حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند، حضرت رسول الله (صل الله علیه وآله ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند و فرمودند: خدا قاتلين تو را لعنت كند. خدا كسانى را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند. خدا بكشد آن كسانى را كه همديگر را بر عليه تو كمك مى كنند. حضرت زهرا (سلام الله علیها ) ناراحت و گريان شدند و فرمودند: اى پدر چه مى فرمائيد؟ حضرت فرمودند. دخترم مصيبت هائى كه بعد از من و تو به او مى رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدى هائى كه متوجهش مى گردد را به ياد آوردم ، او در آن روز در ميان جمعى مردان كه جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و كشتن حركت مى كنند، گويا اكنون لشكرآنهارا كاملا مى بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مى نگرم . حضرت زهرا (سلام الله علیها ) گريان فرمودند: اى پدر جائى را كه مى فرمائيد كجاست ؟ حضرت فرمود: به آنجا كربلا مى گويند. و آن زمين براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مى كنند. اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پدر اين طفل كشته خواهد شد؟! حضرت فرمود: بله دخترم ، قبل از او كسى اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشى و ماهى هاى دريا كوهها برايش گريه كنند. اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشى روى زمين باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد كه در روى زمين كسى از آنها اعلم به خدا نبوده و... و حضرت رسول (صل الله علیه وآله ) و حضرت زهرا (سلام الله علیها ) صداى به گريه بلند نمودند... (1) كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين كاش اندر كربلا بودم تو را يارى كنم گويمت لبيك و در راهت فدا كارى كنم در ره عبد سياهت خون خود جارى كنم چون نبودم كربلا شاها عزادارى كنم كاش بودم زائر كرببلايت يا حسين كاش بودم تا بلاگردن اصغر مى شدم يابقربان قد رعناى اكبر ميشدم يا فداى دست عباس دلاور ميشدم يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان مشت خاكى ميشدم در سايه اين آستان بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين كاش بودم از غلامان سياه و موكبت كاش بودم جبهه ساى خاك سم مركبت كاش بودم تا رسانم آب سردى بر لبت كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت كاش بودم آشناى آشنايت يا حسين (2) 1- كامل الزيارات ، 212 2- منتخب المصائب ، ج 3، ص 181 📚منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، تالیف علی میر خلف زاده . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 معجزه تربت امام حسین(ع) از زبان رهبر انقلاب رهبر انقلاب در کتاب «خون دلی که لعل شد» خاطره‌ای از دوران تبعیدشان به جیرفت نقل می‌کنند: «داشتم در محراب،‌ نماز مغرب را می‌خواندم که صدای غریبی به گوشم رسید. انگار که شاخه‌های یک نخل روی زمین کشیده می‌شد. نماز که تمام شد، دیدیم سیل، شهر را فرا گرفته و به ایوان مسجد رسیده. فورا از مردم خواستم فرش‌ها را جمع کنند و در جای بلند بگذارند و بعد خواستم که کودکان و زنان را به جای امن ببرند. صدای آوار خانه‌ها می‌آمد و همه چیز وحشتناک بود و فریاد مردم بلند شده بود. قبلاً شنیده بودم که در چنین مواقعی می‌توان به تربت سیدالشهدا(ع) متوسل شد. قطعه‌ای از تربت را از چیب بیرون آوردم، به خدا توکل کردم و در میان امواج سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به فضل خدا سیل بند آمد...» برشی از کتاب «خون دلی که لعل شد»، ص288 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande