❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم 🤲
🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان
#امام_زمان(عج)♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❤️ من این همه می آیم تا تو هم لحظه مرگ بیایی (متن سخنرانی شهید کافی)
یک سال اربعین با دوستان از نجف پیاده به کربلا آمدیم. به حرم آقا سیداشهداء (ع) که رسیدیم،دیدم یک پیرزن عرب دارد ناله می کند.
گوش دادم ببینم چه می گوید؟ دیدم این پیرزن می گوید: امام حسین (ع) من بچه هایم را رها کرده ام و اینجا آمده ام؛ شوهرم را هم رها کرده ام آمده ام؛خانه و زندگی و گوسفندهایم را هم گذاشته ام و آمده ام سال اولی هم نیست که می آیم بلکه هر سال دارم می آیم. می دانی چرا می آیم. حسین جان! من این همه می آیم تا تو هم لحظه مرگ بیایی.
امام حسین! این مردم هم صبح جمعه می گویند: این همه می آییم که تو هم بیایی. حسین! حسین!حسین جان! این همه می آیم که تو هم بیایی.
خدا نظام رشتی را بیامرزد.
از منبریهای آقا شناس و ارباب شناس بود،مولا شناس بود. نوکر سید الشهدا(ع) بود. گفتند: نظام رشتی وقت مردنش از بستر احتضار بلند شد و نشست. طبع شعری هم داشت. یک وقت دیدند خطاب به ابی عبدالله(ع) کرد:
به هنگام پیری مرانم زپیش
که صرف تو کردم جوانی خویش
حسین جان! وقتی جوان بودم در خانه ات بودم. حسین! حالا که پیر شده ام می خواهی بیرونم کنی؟ حسین!حسین! این موی سر و صورت را در خانه ات سفید کرده ام. حسین! یک عمری گفتم: حسین! حالا کجا بروم؟
به هنگام پیری مرانم زپیش
که صرف تو کردم جوانی خویش
❤️ خدایا! به آبروی اهل بیت(ع) ما را از اهل بیت(ع) جدا نکن!
➥
❤️ گریه دوستان و شفاعت زنان
هنگامى که امام حسین علیه السلام متولّد شد، پیغمبر اسلام صلّلى اللّه علیه و آله پس از بشارت و تهنیت ، خبر از شهادت نوزاد و کیفیّت کشته شدنش را داد، حضرت زهراء سلام اللّه علیها سخت گِریست و اظهار داشت : در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟
پیامبر اسلام فرمود: زمانى که من و تو و پدرش ، علىّ و برادرش ، حسن نباشیم و او یعنى ؛ حسین تنها باشد.
آن گاه گریه حضرت زهراء سلام اللّه علیها افزون یافت و گفت : چه کسى براى فرزندم گریه و عزادارى خواهد کرد؟
حضرت رسول فرمود: فاطمه جان ! زنان و مردان امّت من بر مصیبت او و اهل و عیالش مى گریند و نوحه سرائى و عزادارى خواهند کرد، و این نوحه سرائى و عزادارى هر سال تجدید خواهد شد؛ و چون روز قیامت برپا شود تو، زنان گریه کننده و عزادار بر حسین را شفاعت نموده و من ، مردانشان را شفاعت مى کنم .
و اى فاطمه ! تمام چشم ها در قیامت گریان مى باشند، مگر آن چشمانى که در عزا و مصیبت حسین علیه السلام گریان بوده باشد که آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.
➥.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 یک داستان یک پند
دختر بچه کوچکی سوپر مارکت پدربزرگ خود رفت. خیلی ناز و شیرین بود و پدربزرگ عاشق نوه خود بود.
روزی پدربزرگ به نوهاش گفت: برو یک مشت شکلات بردار. دختر بچه خیلی زرنگ و باهوش بود، دستی از شرم بر صورت خود نهاد و گفت: بابابزرگ اگر اجازه بدهید دوست دارم خودتان برای من بردارید و بدهید. میخواهم از دستان شما بگیرم.
پدر بزرگ تبسمی کرد و از پشت قفسههای مغازه بیرون آمد و مشت خود را پر کرد و در جیب نوه نازنین خود خالی کرد.دختر کوچولو خندهای کرد و گفت: پدر بزرگ عزیزم، دستان تو بزرگ است و مشت تو زیاد شکلات برمیدارد، و من اگر طالب شکلات زیادی بودم باید دستهای خودم را کنار میکشیدم و از دستهای تو استفاده میکردم.
گاهی باید آنچه نیاز داریم خودمان برنداریم و به خدا بسپاریم که دستهای او بزرگ است و بخشش زیاد. اگر باز شدن مشکلات را به دست خود ببینیم کارمان سخت و با تردید است اگر به او بسپاریم کارمان آسان و قطعی. حتی زمانی که می خواهیم کسی را به خاطر ظلم بزرگی که در حق ما کرده، مجازات کنیم بدانیم دستان ما برای مجازات و زدن او کوچک است، به دستان بزرگ و توانای منتقم واقعی بسپاریم و سکوت کنیم. که او می بیند و می داند و می تواند.
➥.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
✍پادشاهی دید که خدمتکاری بسیار شاد است، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم، غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن، بدین سبب من راضی و شادم. پادشاه موضوع را به وزیر گفت. وزیر گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید: گروه ۹۹ دیگر چیست؟
وزیر گفت: قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلوی خانه وی قرار دهید. و چنین هم شد. خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکهها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد، ۹۹ سکه؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ سکه نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پسانداز کند. او از صبح تا شب سخت کار میکرد و دیگر خوشحال نبود. وزیر که با پادشاه او را زیر نظر داشتند، گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گروه کسانی هستند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.
🔰 خوشبختی در سه جمله است:
🌿 تجربه از دیروز،
🌿استفاده از امروز،
🌿 امید به فردا.
🔰ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
🔻حسرت دیروز،
🔻اتلاف امروز،
🔻ترس از فردا.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
♦️حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.
وزیر سر در گریبان به خانه رفت .
وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟
💠و او حکایت بازگو کرد.
🧔🏻غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد.
👱♂وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟
- غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟
- آفرین غلام دانا.
🌟- خدا چه میپوشد؟
- رازها و گناه های بندگانش را
- مرحبا ای غلام
وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.
غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی.
- چه کاری ؟
- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.
وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.
پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان دفاع از حریم تشیع
مرحوم سید شرفالدین از علمای بزرگ شیعه، هنگامیکه در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانهی خدا مشرف شد، از جمله علمایی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند.
زمانیکه نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیهای به او داد که هدیهاش عبارت بود از یک قرآن که در جلدی پوستین نگه داشته شده بود.
ملک، هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت.
سید شرفالدین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را میبوسی و تعظیم میکنی، در حالیکه چیزی جز پوست یک بز نیست!؟
ملک گفت: غرض من قرآنی است که در داخل این جلد قرار دارد، نه خود جلد!
آقای شرفالدین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا درب اتاق پیامبر -صلیالله علیه و آله-را میبوسیم، میدانیم که آهن هیچ کاری نمیتواند بکند؛ ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهنها و چوبها قرار دارد.
ما میخواهیم رسول الله -صلیالله علیه و آله- را تعظیم و احترام کنیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، میخواستی قرآنی را تعظیم نمایی که در جوف آن پوست قرار دارد.
حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود که ملک ناچار شد اجازه دهد حجّاج با آثار رسول خدا -صلیالله علیه و آله- تبرّک جویند، ولی آنکه پس از او آمد، به قانون گذشتهیشان بازگشت
➥ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚حکایت چند خط روزه
سيّد شرف الدّين جبل عاملى صاحب كتاب «المراجعات» مى گويد: يكى از مسيحيان ثروتمند لبنان نزدم آمد و گفت: مى خواهم مسلمان شوم، وظيفه ام چيست؟
گفتم: دو ركعت نماز صبح بخوان و سه ركعت نماز مغرب.گفت: مسلمانان هفده ركعت نماز مى خوانند!
گفتم: مسلمانى آن ها يك مقدار قوى شده اسـت، از اين جهت پيامبر اسلام براى تازه مسلمانان، بنابر نقل تواريخ، دو ركعت نماز صبح و سه رکعت نماز مغرب را دستور می دادند، اكنون كه شـما مسلمان شده ايد، همين اعمال را انجام بدهيد كافى اسـت.
كم كم اين شخص تازه مسلمان، قوى شد، و بـه مساجد مى رفت و مانند ساير مسلمانان، نمازهاى پنجگانه را بـه جا مى آورد.
تا اينكه ماه رمضان فرارسيد، ايشان سراسيمه نزد من آمد و گفت: آيا من هم بايد روزه بگيرم؟ گفتم: خير، روزه مربوط بـه كهنه مسلمان ها اسـت، مسلمانان صدر اسلام، پس از مدّت طولانى كه از بعثت پيامبر گذشت، بـه روزه گرفتن مأمور شدند
گفت: مى خواهم روزه بگيرم.
گفتم: هر اندازه كه آمادگى دارى روزه بگير. همين روش باعث گرديد كه درسال دوّم، تمام ماه رمضان را روزه گرفت، و اكنون او از مسلمانان نيرومند لبنان اسـت، نماز شبش ترك نمى شود، و مهمترين بودجه ها و كمبودهاى مالى جنوب لبنان را تأمين مى كند.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆اداء قرض
((حضرت حاج آقا هاشم زاده )) فرمودند:
((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه كه شبى 12 هزار مرتبه ختم ((امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف سوء)) مى فرمودند و اهميت بندگى خدا هم اينست .
ايشان مردعجيبى بوده وآرامگاه ايشان محل زيارت مردم اصفهان است بعد از وفات اين بزرگوار، فردى از تجار ورشكست مى شود و به پول آن زمان مثلاً سيصد تومان مقروض مى شود و 300 تومان درآن زمان خيلى بود. و كسى هم به ايشان پول قرض نمى داده و چيز ديگر هم نداشته بفروشد.
سر قبر ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه مى آيد و به ايشان متوسل مى شود و مى گويد:
آقا ديگر چيزى از زندگى يم باقى نمانده كه بفروشم و 300 تومان بدهكارم ، آقا جان عنايتى كنيد. به شما متوسل شده ام شما واسطه شويد پيش خدا تا فرجى برايم برسد.
سر قبر مى نشيند و زيارت عاشورا و 40 حمد مى خواند و اينها را به روح ((آميرزا ابوالمعالى )) هديه مى كند. و از ايشان مى خواهد كه 300 تومان بدهكاريش را بدهد. بعد از ظهر بود كه تكيه بان تخت فولاد پيش ايشان مى آيد و مى گويد: يكى با شما كار دارد و شما را مى خواهد. وقتى كه بيرون تكيه مى آيد مى بيند مردى بايك الاغ ايستاده .
جلو مى رود و مى گويد چه كار داريد؟
مى گويد: ملك التجار مرا دنبال شما فرستاده و با شما كار دارد، شما سوار اين الاغ شويد تا شما را به منزل ملك التجّار ببرم . ايشان سوار الاغ مى شود و نمى داند جريان چيست .وقتى كه مى آيد توى انگورستان ومنزل ملك التجار مى بيند ملك التجار پشت دستگاه چاى نشسته و يك چاى به ايشان تعارف مى كند و خلاصه پذيرائى مفصلى از او مى كند و بعد مى گويد:
من بعد از ظهرها يك مقدار مى خوابم . امروز هم كه خوابيده بودم در عالم خواب ديدم ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) تشريف آوردند و فرمودند: سيصد تومان برداريد ببريد به فلان كسى كه آمده سر قبر من بدهيد چون ايشان مقروض است .
من ازخواب بيدار شدم و خدمتكارم را با الاغ دنبال شما فرستادم كه شما را سوار كند و بيائيد اينجا و 300 تومان به شمابدهم .
اثر بندگى خدا اين است كه سر قبر آنها هم برويد نتيجه مى دهند.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴حکایت شنیدنی
شهید کافی نقل می کرد که:
شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم
لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین
رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را خواب دیدم
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟
آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه به من دارند
وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی
ولو به جواب دادن سوال رهگذری.
➥.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانواییها طویل می شود.
🔸 هنوز ماه رمضان که می شود،
در ویترین شیرینیفروشیها زولبیا بامیههای زعفرانی دلبری می کنند.
🔸 در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانهها یکییکی روشن میشود.
🔸 هنوز در مهمانیهای خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث می کنند.
🔸 هنوز همه به دختربچههای روزهاولی فامیل، ماشاءلله می گویند.
🔸 اینجا هنوز رمضان که می شود جلوی رستورانها، نوشتهای عَلَم می شود که «حلیم داغ موجود است»
🔸 هنوز از ارگ صدای «مولای یا مولا» حاجمنصور به گوش می رسد.
🔸 هنوز مرحمت خانوم، روی شلهزردهایی که برایمان میآورد با دارچین می نویسد «یاعلی»
🔸 هنوز دختر سهچهار سالهای که با مادرش در تاکسی کنارم نشسته، میپرسد که
«مامان توتفرنگی هم روزهم رو باطل میکنه؟» و مادر مهربانانه می گوید «نه مامانجون، بخور»
🔸 هنوز نزدیک اذان که می شود، پیرمردهای پارک سرکوچه، صندلیهای تاشو خودشان را جمع می کنند و به سمت خانههاشان پراکنده می شوند.
🔸 هنوز در رمضان، رفیقهایم هر روز دعای مخصوص همانروز را اِستوری میکنند. انقدر زیاد که اگر نخوانده رد بشوم عذاب وجدان می گیرم.
🔸 هنوز صدای اذان از مأذنهها بلند است.
هنوز ناامیدی گناه کبیره است.
🔸 من به حرف آنهایی که می خواهند دین را مرده و فراموش شده جلوه دهند، حرف آنها که می خواهند بگویند رمضان دیگر تمام شده و مردم روزه نمی گیرند باور ندارم...
🔸 هنوز بیدینها پویش روزهخواریِ علنی راه میاندازند تا با رمضان مبارزه کنند.
پس رمضان هست. دهها میلیون نفر روزهدارند.
🔸 صدای «اللهم لک صمنا» از تلوزیونها بلند است.
✅ مبادا هوچیگری و سروصدای بلند روزهخوارها نا امیدت کند. مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتنهای چند نفر، عصبیات کند و جامعه را کافر بپنداری. خطای شناختی دست و پایت را نبندد.
🔸 شبقدر که جمعیت فوقالعاده شبزندهداران را ببینی می فهمی که تو تنها روزهدار شهر نبودهای.
زیر پوست شهر، پر است از روزهدار هایی که لبهایشان ترک خورده. اینجا همه ما روزهایم.
نماز و روزه هات قبول بچه مسلمون...
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 هیچ کار خداوند بیحکمت نیست ...
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ...
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند.
اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد.
وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تشرفات #ویژه_جمعه_ها #حجاب_فاطمی
✅ داستان واقعی پدر آیتالله سیستانی رحمه الله علیه
👈 حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه ش حاضر شدند
💠 اسمش سید علی بود، سید علی سیستانی، پدر همین آیتالله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بود چهل بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت و گذشت، هفته ی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه...
🔰آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم در چشم شدند با حضرت، آقا با اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است...
💚 رفت سمت مولا، ایستاد کنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوال پرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل این خانم باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اطاق بود) هفت سال در دوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها روی سَرش بماند...»
نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او بگوئید عاشقت گفته: نگاهِ محشری داری...
📚روایتی داستان گونه از تشرف آیت الله سید علی سیستانی
🌹داستان آموزنده🌹
پدرم بعد از مدتها، مرخصی و تشویقی گرفته بود تا ما را با ماشین خودش به مسافرت ببرد؛ راه پر پیچ و خم و ترافیک بود.
میانه های راه ماشین جوش آورد؛ پدر کنار زد تا ماشین خنک شود و آسیب بیشتری نبیند؛
در این حین تلفنِ همراهش زنگ خورد؛ از صحبتهای پدرم متوجه شدم که یکی از همکارانش است؛
از لحن و صدای پشت خط معلوم بود که آن شخص عصبانی است و یک روند حرفهای زشتی به پدرم ميزد!
از وضع صورت پدرم فهمیدم که او هم عصبانی شده ولی چیزی نمیگفت و سکوت کرده بود؛ البته اگر حرفی هم میزد آن شخص نمیشنید چون به صورت رگباری حرف میزد!
صحبت آن شخص که تمام شد پدرم به او توضيح داد که از زير كار در نرفته است و از يك هفته قبل برای آن چند روز مرخصی گرفته است و همه هم در جریان هستند...
آن شخص خیلی شرمنده شد ، اصلا دیگر روی معذرت خواهی هم نداشت؛ که پدرم این را هم به روی او نیاورد و کمی در مورد موضوعی دیگر با او صحبت کرد تا مثلا نشان دهد به دل نگرفته است و اشکال ندارد.
.
تلفن را که قطع کرد من که هنوز از لحن بیادبانه آن شخص عصبانی بودم به پدرم گفتم چرا شما هم چندتا کلمه قلمبه سلمبه به او نگفتید تا حساب کار دستش بیاید؟!
پدرم جوابی داد که هنوز یادم است! او گفت:
تجربه بارها به من نشان داد که انسانها هم مانند این ماشین وقتی جوش میاورند باید کنار بزنند! چیزی نگویند و حرکتی نکنند؛
چرا که اگر با همان حال عکس العمل نشان دهند به خودشان و دیگران آسیبهای به مراتب جدی تری میزنند...
خلاصه آنکه:
🌹تو هم وقتی جوش آوردی، بزن کنار!☺️🌹.
.
.
.
پ.ن: در روایات آمده خشم از آتش است هر گاه عصبانی شدید وضو بگیرید تا آبی بر روی آتش باشد؛
همچنین آمده که در هنگام خشم تغییر موضع دهید؛ یعنی اگر ایستاده اید بنشینید و بالعکس...
.
پ.ن۲: از آیت الله بهجت برای رفع عصبانیت دستورالعملی خواستند؛ ایشان فرمود به همین منظور صلواتِ با توجه بفرستيد.
🌹
✍
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم✋🌸
آقاجان امروز یک امید
و آرزو در قلبم کاشته
و ورد زبانم جارے میشود؛
کـاش دَر صَحراے مَحـشَر
وَقتی خُدا پُرسید
بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے
مَهدے فآطِمه بَرخیزَد وگویَد
مُنتَظِر مَن بود
🌷#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج🌷
🎉💌🎊🎉💌🎊🎉💌🎊🎉💌🎊🎉
💖 #یا_امام_حسن_ع 💫
🌺روحم پرید، سوے تو و یا ڪریم شد
🌟در زیر سایہے ڪَرم تو مقیم شد
🌺ماه صیام،یڪ رمضان بود و بس،ولے
🌟تو آمدے در آن ، رمضان الڪریم شد
#ڪریم_اهل_بیٺ💚
#میلاد_امام_حسن_مجتبی💖
مبارڪباد🎊
🎉💌🎊🎉💌🎊🎉💌🎊🎉💌🎊🎉