فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین داداش ارباب ما تولدت مبااارک 😍😍😍
ای اولین امام زاده ی دنیا خوش امدی 😍😍😍
snn.ir - joze15 34.mp3
3.28M
📻 تند خوانی جزء پانزدهم قرآن کریم (۳۴ دقیقه).
🪷🍃🪷🍃🪷
🗝✨ جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت ؛ سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.
- قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
- قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
- قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان.
برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!
🗝✨شیخ نخودکی فرمود نماز اول وقت ''شاه کلید'' است!
#ماه_رمضان
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_کوتاه
🔹 مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود، هیچگاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج میزد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما جهان را اداره میکرد؟ او پاسخ داد: بله. خدمتکار پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره میکند؟ ارباب دوباره پاسخ داد: بله. خدمتکار گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آن را اداره کند...؟!
🔸 به او اعتماد کن،
وقتی تردید های تیره به تو هجوم می آورند.
به او اعتماد کن،
وقتی که نیرویت کم است.
🌱به او اعتماد کن...
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
💠رمز بهشتی شدن
🔹روزی یاران در محضر پیامبر صلی الله علیه وآله گرد آمده بودند. حضرت به آنان فرمودند:
🔹شما شش چیز را برای من عهده دار شوید، تا من بهشت را برای شما عهده دار شوم:
✔️۱- هنگامی که سخن میگویید هرگز دروغ نگویید.
✔️۲- وقتی کسی را وعده دادید خلاف وعده نکنید.
✔️۳- هر امانتی پذیرفتید خیانت نکنید.
✔️۴- چشمان خود را برهم نهید و نگاه از حرام بردارید.
✔️۵- دامن عفت خویش را از حرام حفظ کنید، و عمل زشت انجام ندهید.
✔️۶- و دست و زبان خود را از آزار مردم بازدارید.
📚بحار ج ۷۵، ح ۹ و ج ۷۷، ص ۱۱۵.
┏
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼نام گذاری امام حسن از سوی خداوند
✍جابر بن عبدالله میگوید: هنگامی که حضرت زهرا امام حسن (علیه السلام ) را به دنیا آورد، به امام علی(ع) گفت: «برایش نام انتخاب کن». علی(ع) فرمود: «من در نامگذاری این فرزند بر پیامبر خدا پیش نمیگیرم».
قنداقه امام حسن را خدمت رسول الله (ص) آوردند و گفتند: یا رسول الله! برایش نام انتخاب کن. پیامبر فرمود: «در این نامگذاری بر خدای متعال سبقت نمیگیرم». پس خدای متعال به جبرئیل وحی فرستاد که محمد(ص) صاحب فرزند شد، به جانب وی برو، تبریک بگو، و به او بگو که علی نسبت به تو مثل هارون نسبت به موسی است، پس نام فرزند هارون را بر وی بگذار. جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد، تولد فرزند را از جانب خداوند بر وی تبریک گفت و گفت: خدای متعال فرمود: «نام مولود فاطمه را به اسم پسر هارون نامگذاری کن».
💥پیامبر فرموند: «نام پسر هارون چیست؟» جبرئیل گفت: شبر. پیامبر (ص) فرمود: « زبان ما عربی است!» پس جبرئیل در جواب گفت: «او را حسن نام بگذار» و پیامبر نام حسن را برایش برگزید.
📚بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذکر شده است.
🌷میلاد کریم اهل بیت امام حسن
مجتبی (علیهالسلام) مبارک باد
↶.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🥀شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت!!
شهید غواص یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد.💔
همرزم یوسف میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هرروز؟
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم که..😭
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
✅خالق انسان، بالاترین باغبان اوست
✍مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی میدهد و میگوید:
پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست.
در زندگی دنیا هم دوستان آدمی اینچنین هستند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم میکنند و در آغوشت میکشند.
آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند.
اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود.
دوستانِ عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن!
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆«زنگ بزن آتشنشانی!»
✍ از دو سه روز قبل از عید، عصبانی بود از اینکه خانوادهی پسرخاله احسان هم به افطاری روز اول عید دعوتند!
• اصلاً اعصاب این آدم را نداشت. آخر آنها مثل هم فکر نمیکردند، مثل هم به دنیا نگاه نمیکردند. سبک زندگیشان باهم فرق داشت و هر دو تحمل حضور کسی که اینقدر با او تفاوت داشته باشد را نداشتند و بارها در مهمانیهای مختلف دیده بودم که از وجود همدیگر در عذابند!
• از صبح چند نفری رفتیم کمک مامان.
نشسته بودیم روی ایوان خانهی مامان و سبزی پاک میکردیم که علی رسید. تقریباً «برجِ زهرمار» بود.
• نشست روی ایوان کنار مامان و دستش را بوسید. مامان سرش را به سینه گذاشت و فشرد و گفت: اینگونه سرخ نبینمت مامان!
دینِ ما دین محبت است! حتی با دشمنان. ما اجازه جهاد نداریم مگر برای دفاع .
✘ علی جان جنگ، جنگ است مامان، و ریشهاش هم دشمنی است! حالا میخواهد در جهان بیرون باشد یا در جهان درون. و دشمنی را شیطان ایجاد میکند!
• اینکه تو بخاطر بعضی موضعگیریهای سیاسی و مذهبی با احسان همسو نیستی نمیتواند باعث شود که در درونت با او بجنگی!
• علی گفت: من نمیجنگم که ! حوصلهاش را ندارم.
مامان گفت: وقتی کسی در درونت آنقدر «شلوغی و فشار» ایجاد میکند که نمیتوانی در جایی که هست آرام باشی و این نشاط و شادی را به دیگران انتقال دهی، قطعاً در درونت با او جنگ داری! جز این است؟
اگر جنگ نداری چرا دائماً آمادهباش هستی تا او یا همسرش یک حرکتی بکنند یا حرفی بزنند و تو بخواهی حالشان را بگیری و ثابت کنی اشتباه میکنند.
• گفت : چکار کنم مامان؟ بشینم این کارهایش را تماشا کنم؟
مامان گفت: مهمانی جای دیدار است، جای گشایش احوال است و اجتماع مؤمنین و همدلی آنها برای خدا بالاتر از آن است که تو آن را تبدیل به مرکز مناظره کنی!
√ اگر بتوانی این قورباغه را قورت بدهی و وقتی آمد جوری در آغوشش بگیری که بفهمد قصد جنگیدن نداری و میخواهی این مهمانی را فقط از وجودش لذت ببری و اگر کار به بحثهای الکی رسید به بهانهای خود را مشغول کاری کنی تا ادامهدار نشود، یک سرِ این جنگ خاموش میشود!
و وقتی یک سر خاموش شود، سرِ دیگر ناچاراً خاموش میشود دیگر...
• علی گفت: مامان این کارها که شما میگویی، از من برنمیآید!
من نمیتوانم او را بغل کنم! خیلی سخت است.
• مامان گفت: اگر آشپزخانه ما آتش بگیرد تو چکار میکنی ؟
گفت زنگ میزنم آتش نشانی!
مامان گفت : حالا هم زنگ بزن آتش نشانی...
• با حیرت نگاه کرد به مامان. مامان ادامه داد: نَفْس را هم باید زود خاموش کرد تا بگذارد تو نَفَس بکشی و سالم بمانی! وگرنه کم کم همهی جانت را فرا میگیرد و میسوزاند!
• گفت: الآن چه کنم؟ آتش نشانی از کجا بیاورم؟
مامان گفت: یک عالمه دعای آتش نشانی در صحیفه هست. یا از آنها استفاده میکنی و خاموشش میکنی یا این آتش درون تو را جزغاله میکند و فشارش را همه در جمع باید تحمل کنند.
• علی گفت : من حوصله ندارم مامان.
بعد سراسیمه بلند شد و گفت اصلاً میروم تا نباشم در این مهمانی!
و رفت!!!!!
• سر سفره افطار داشتم به این فکر میکردم چقدر از این آتشها میآید و ما خاموشش نمیکنیم و اجازه میدهیم گُر بگیرد و آنقدر بماند که تمام سلامت روحمان را جزغاله کند.... که در باز شد و علی آمد.
به احترام سفره کسی بلند نشد اما علی رفت نشست پیش احسان و گفت: «آتش نشانی بودم دیر کردم، داداش ببخشید» ....
بعضی دعاهای آتشنشانی در صحیفه جامعه سجادیه:
دعای ۴۸ | دعای ۵۰
دعای ۱۵۵ | دعای ۱۵۶ | دعای ۱۵۹
حرز ۲۲ | حرز ۲۳
(کلیک کنید روی دعا)
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🦋تقدیر...
📌میگویند ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪی ۱۱ ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.
📌ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
📌یک ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩی ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑه ﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
📌اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ
📌و ﻧﻔﺮ بعدی ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ ﻣﯿﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
📌🌴🌴ﻭ اینها ﺑﺎﻋﺚ شد ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎنند...
☝️🏼آگاه باشید
👇ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می کنید،
👈یا آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می دهید،
👈یا ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ،
👈یا ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ،
❌ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ...
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میخوﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ...
و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ.
✅اين همان حكمت خداوند است كه در تک تک ذرات هستى جاريست.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔻خواندنی و عجیب / آخرین لحظات عمر عبد صالح آقا سید هاشم حداد
◽️علامه سید محمد حسین طهرانی:
ايشان را در آستانه فوت در بيمارستان كربلا بسترى نموده بودند و طبيب خاصّ ايشان دكتر سيّد محمّد شُروفى كه از آشنايان بوده است متصدّى و مباشر علاج بوده است
◽️روز دوازدهم شهر رمضان قريب سه ساعت به غروب مانده، ايشان می فرمايند: مرا مرخّص كنيد به منزل بروم سادات در آنجا تشريف آورده و منتظر من می باشند!
◽️دكتر می گويد: ابداً امكان ندارد كه شما به خانه برويد! ايشان به دكتر می گويند: ترا به جدّهام فاطمه زهرا قسم می دهم كه بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند من يكساعت ديگر از دنيا ميروم!
◽️دكتر كه سوگند اكيد ايشان و اسم فاطمه زهرا را مىشنود اجازه می دهد، و به اطرافيان ايشان می گويد: فعلًا حالشان رضايت بخش است و ارتحالشان به اين زودی ها نمىشود
◽️ايشان در همان لحظه به منزل مىآيند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) كه خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بودهاند و از ايشان درباره اين آيه مباركه: إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا (ما تحقيقاً اى پيغمبر بر تو كلام سنگينى را القاء خواهيم نمود.) مىپرسند كه: مقصود از قول ثقيل در اين آيه چيست؟! آيا مراد و منظور هبوط جبرائيل است؟! ايشان در جواب می فرمايند: جبرائيل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبير به قول ثقيل گردد. مراد از قول ثقيل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!
◽️در اين حال حناى خمير كرده مىطلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب كه هنگام دامادى دست و پايشان را حنا مىبندند و مراسم حنابندان دارند ، ايشان نيز ناخن ها و انگشتان پاهاى خود را حنا مىبندند
◽️می فرمايند: اطاق را خلوت كنيد! در اين حال رو به قبله می خوابند لحظاتى كه می گذرد و در اطاق وارد می شوند مى بینند ايشان جان تسليم نمودهاند
◽️دكتر سيّد محمّد شُروفى ميگويد: من براساس كلام سيّد كه گفت: من يكساعت ديگر از اينجا می روم ، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببينم مطلب از چه منوال است؟! ديدم سيّد رو به قبله خوابيده است چون گوشى را بر قلب او نهادم ديدم از كار افتاده است
◽️آقازادگان ايشان می گويند: در اين حال دكتر برخاست و گوشى خود را محكم به زمين كوفت و هاى هاى گريه كرد ، و خودش در تكفين و تشييع شركت كرد
◽️بدن ايشان را شبانه غسل دادند و كفن نمودند و جمعيّت انبوهى غير مترقّب چه از اهل كربلا و چه از نواحى ديگر كه شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغ هاى زنبورى فراوان به حرمين مطهّرين حضرت أباعبد الله الحسين و حضرت أبا الفضل العبّاس عليهما السّلام برده ، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شريفه، در وادى الصّفاى كربلا در مقبره شخصى ای كه آقا سيّد حسن براى ايشان تهيّه كرده بود به خاك سپردند
رَحمَةُ اللهِ عَلَيهِ رَحمَةً واسِعةً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبيلِهِ وَ مِنْهاجَ سيرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيهِم أجمَعين.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_مولا_جانم❣
🌺 آقا سلام ما به رکوع و سجود تو...
🌼 آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت....
🌸 ای آخرين امام مِنً ألغَوثُ و ألاَمان....
عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحب الزمان ....🕊❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🤲
142983_356.mp3
3.95M
❤️ مادری از جنس گل
شخصی به نام مهزم می گوید :
شبی بعد از اینکه از خدمت امام_صادق علیه السلام مرخص شدم ، به سمت منزلی که در مدینه گرفته بودم رفتم .
مادرم نیز همراه من بود .
گفتگویی میان من و او واقع شد .
با عصبانیت با او صحبت کردم .
فردا که شد بعد از نماز صبح خدمت حضرت رسیدم .
بدون هیچ ذهنیت قبلی ، امام صادق علیهالسلام فرمود :
ای مهزم ! چرا دیشب در سخن گفتن با مادرت خالده درشتی کردی ؟!
مگر نمی دانی شکم او منزلی بود که در آن مسکن داشتی و دامنش گهواره ای بود که همیشه در آنجا بودی ؟! و پستانش ظرفی بود که از آن میخوردی ؟!
عرض کردم : بله .
فرمود : پس دیگر با او درشتی نکن .
📚منبع :
بصائر الدرجات ، ج ۱ ، ص ۲۴۳
➥ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
استادی میگفت:
صبحها که دکمه های لباسم را می بندم به این فکر میکنم که چه کسی آنها را باز خواهد کرد؟
#خودم_یا_مرده_شور؟
دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینی است
به آنهائى که دوستشان دارید بی بهانه بگوئيد : "دوستت دارم"
بگوئيد: در این دنیای شلوغ سنجاقشان
کرده اید به دلتان.
بگوئيد: گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه هاست.
بگوئيد: بودن ها را قدر بدانيم، نبودن ها همين نزديكى است...!✅
✍ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥
#داستان_آموزنده
✨پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید...
دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری..
پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هرسویی نروند.
دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام.
شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا درقفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم...
مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند..
پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست.
آن دو باز شکاری، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند
آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم
آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند..
شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد.
این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده.
🌹🍃
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔸یک روز شغالی چندتا پرطاووس به خود آویزان کرد وخود را شبیه طاووس ها کرد وپیش طاووس های دیگر رفت .طاووس ها او را شناختند وبا منقار او را زخمی کردند .
🔹شغال فرار کرد وبه جمع گروه شغالان رفت اما گروه شغالان او را به جمع خود راه ندادند .
🔷آن طرف شغال خوش اخلاق و با تجربه ای پیش شغال فریبکار آمد و گفت:
🔶اگر به آنچه بودی و داشتی راضی بودی نه از منقار طاووسان زخمی میشدی و نه باعث نفرت شغالها.
🪴همانطور که هستی خود رانشان بده نه خود را زیباتر از آنچه که هستی نشان بدهی ....
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 جابر جعفی از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمودند:
زمانى بر مردم آيد كه امامشان غيبت كند و خوشا بر كسانى كه در آن زمان بر امر ما ثابت بمانند، كمترين ثوابى كه براى آنها خواهد بود اين است كه بارى تعالى به آنها ندا كرده و فرمايد:اى بندگان و اى كنيزان من!
به نهان من ايمان آورديد و غيب مرا تصديق كرديد، پس به ثواب نيكوى خود شما را مژده مىدهم،و شما بندگان و كنيزان حقيقى من هستيد، از شما مىپذيرم و از شما در مىگذرم و براى شما مىبخشم و به واسطۀ شما باران بر بندگانم مىبارم و بلا را از آنها بگردانم، و اگر شما نبوديد بر آنها عذاب مىفرستادم.
جابر گويد گفتم: يا ابن رسول اللّٰه!برترين عملى كه در آن زمان مؤمن انجام مىدهد چيست؟ فرمود:حفظ زبان و خانهنشينى.
منبع: کمال الدين و تمام النعمة , جلد۱ , صفحه ۳۳۰
➥.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
‼️ سـبـحـان الـلـه ... 😳
پیکر مطهر یک #پـیـامـبـر در همدان کشف شد
الله اکبر ... بدن سالم سالمه 😮
🎥اگه طاقت داری فیلمشو ببین 😭👇
https://eitaa.com/joinchat/4016833072C9dda66533c
جل الخالق انگار همین الان فوت کردن🥺👆