🌸داستانی پندآموز درزمان امام صادق(ع)🌸
🕋مردی که از سفر حج برگشته بود سرگذشت مسافرت خود و همراهانش را برای امام صادق(ع) تعريف می کرد، مخصوصاً یکی از همسفران خويش را بسيار می ستود که چه مرد بزرگواری بود و ما به همراهی همچون مرد شريفی مفتخر بوديم.
👈يکسره مشغول طاعت و عبادت بود. همين که در منزلی فرود می آمديم او فوراً به گوشه ای می رفت و سجاده خويش را پهن می کرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول می شد.
🌹امام صادق (ع) پرسیدند:
پس چه کسی کارهای او را انجام می داد ؟ و چه کسی حيوان او را تيمار می کرد؟
🌱آن مرد پاسخ داد:
البته افتخار اين کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدس و عبادت خويش مشغول بود و کاری به اين کارها نداشت.
🌹امام فرمودند:
بنابراين همه شما از او برتر وبهتر بوده ايد.
•┈┈•
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸خوش به سعادتشون
بچه شوخ طبعی بود
اهل دزفول.
تو جبهه فرمانده بود.
موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند.
یکی رفته بود خبر بده.
کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود.
طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. "
جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند.
باید برگردی دزفول. "
- " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. "
- " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. "
- " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨
برهم نگشت هیچ وقت . . .
#طنزجبهه
🔻.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم
سلام_آقای_من
سلام_پدر_مهربانم
آلوده ایم حضرت باران ظهورکن
آقا تو را قسم به شهیدان ظهورکن
در هم بخر بیاو بکش دست بر سرم
ای تکیه گاه عالم امکان ظهورکن
آقا بیا به حق همان مادر جوان
صاحب عزای مادر خوبان ظهورکن
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
صبحتون مهدوی ✨❤️
✋ #وقت_سلام
قدم قدم به تو نزدیک میشوم انگار
تمام خاطرهها باز میشود تکرار
چقدر بوسه گرفتم از این در و دیوار
به شوق پنجره فولادتان شدم بیمار
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#صبحتون_امام_رضایی ⛅️
از وادی السلام
🔻از آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی یکی از نخستین شاگردان آقای قاضی نقل شده است که:
🔸️«من مدت ها می دیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می نشیند.
با خود می گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای روح مردگان را شاد کند. کارهای لازم تر هست که باید به آنها پرداخت این اشکال در دل من بود اما به احدی آن را ابراز نکرده بودم حتی به صمیمی ترین رفیق خود که از شاگردان استاد بود نگفته بودم.
مدت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می رفتم تا آن که تصمیم گرفتم از «نجف» به «ایران» مراجعت کنم ولیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم. این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود.
🔹️شبی میخواستم بخوابم در آن اتاقی که بودم در طاقچه ی پایین پای من کتاب بود کتابهای علمی و دینی در وقت خواب طبعاً پای من به سوی کتابها کشیده میشد با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا نه؟ بعد فکر کردم لازم نیست؛ چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته و این هتک حرمت کتاب نیست در این تردید و گفتگوی با خود، بالاخره بنا را بر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم صبح که محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم فرمود علیکم السلام صلاح نیست شما به «ایران» بروید و پا دراز کردن به سوی کتابها هتک احترام است!
بی اختیار هول زده گفتم آقا شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادی السلام!
📚هزار و یک حکایت عرفانی ، ص
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#حکایت_قدیمی
در رم جوانی بود که شبها یک ساعت در محلی کنار جاده مینشست و بعد از یک ساعت به خانه بر میگشت. از کار او همه تعجب میکردند که چرا به آن محل میرود.
برخی گمان میکردند دیوانه است. برخی گمان میکردند از صدای ماشین و دیدن ماشینهای لوکس لذت میبرد.
اما واقعیت چیز دیگری بود. آن جوان فردریک نام داشت که در یک کارگاه شیرینیفروشی کار میکرد. او هر چه فکر کرد تا برای مردم خیری برساند، نه پول داشت نه زمان.
مدت 10 سال در ساعتی از شب که آن جاده شلوغ میشد، در کنار جاده مینشست تا مسافرانی که میخواستند از رم خارج شوند و دنبال آدرس بودند، آدرس نشان دهد تا کار نیکی کرده و سهمی از عمل صالح با خود از دنیا ببرد.
آری، برای کار خیر کردن حتما نیاز به داشتن ثروت نیست. فردریک از برخی توریستهای پولدار بهخاطر آدرس نشان دادن، هدیه میگرفت. او این هدیهها را جمع کرده و در همسایگی خود به پیرزن بینوا و مستمندی میبخشید.
بعد از 10 سال که مردم نیت فردریک را از این کار فهمیدند، به پاس و یاد این خیرات او نام آن جاده را بهنام فردریک تغییر دادند
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠حفظ سوره ی یاسین و طه
🔸️کربلایی رضا کرمانی مؤذن آستان قدس رضوی نقل می کرد: «پس از وفات حاج شیخ (آیت الله نخودکی اصفهانی) هر روز بین الطلوعین بر سر مزار او می آمدم و فاتحه می خواندم. یک روز در همان جا خواب بر من چیره شد. در عالم رؤیا حاج شیخ را دیدم که به من فرمودند: فلانی چرا سوره ی یاسین و طه را برای ما نمی خوانی؟
🔹️عرض کردم: آقا من سواد ندارم
فرمودند: بخوان
و سه مرتبه این جمله ها میان ما رد و بدل شد.
🍃از خواب بیدار شدم دیدم که به برکت آن مرد بزرگ حافظ آن دو سوره هستم. از آن پس تا زنده بودم هر روز دو سوره را بر سر قبر آن مرحوم تلاوت می کردم .
📚هزار و یک حکایت عرفانی ، ص ۳۲ (به نقل از نشان از بی نشان ها ، ج ۱ ، ص ۵۲)
#داستان
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
استاد حاج كريم محمود حقیقی می فرمود:
گاهی اوقات حضرت آیت الله نجابت رضوان الله علیه به منزل ما تشریف می آورد. یکبار ایشان را به اتاق کوچکی که در گوشه منزل ما بود بردیم؛
💠دیدم ایشان به در و دیوار به نحو خاصی نگاه می کند، عرض کردم آقا مشکلی است و در این اتاق ناراحت هستید؟
فرمود:
🔹نه مشکلی نیست بلکه هر چه دقت می کنم می بینم در و دیوار اینجا پر از نور است، قبلاً در اینجا چه کسی زندگی می کرده است؟🔸
💢عرض کردم پیرزنی در اینجا زندگی می کرد، او در ابتدای سن پانزده سالگی ازدواج می کند و به مناسبتی کار او به طلاق می انجامد و چون بی پناه بوده است جد من به او پناه داده در این اتاق ساکن می شود و تا سن پیری در اینجا ساکن بود و خیلی کم حرف بود و پیوسته به ذکر خدا و نماز مشغول بود.
📚آیه تطهیر📄صفحه: ۱۶۹
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴توسل به امام زمان در سختی ها
مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند:
اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو:
⭐️ "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی"⭐️
(ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریادرس درماندگان و بیچارگان"
سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
➥.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مبلغی پول در بانک گذاشتم تا سودش را بگیرم، گفتند: در قرآن آمده که ربا است. پول را برداشتم و سکه خریدم. آیهای از قرآن خواندم کسانی که طلا و نقره جمع میکنند اگر انفاق نکنند در آتش هستند؛ دیدم اگر انفاق کنم سودی دیگر باقی نمیماند.رفتم بنگاه ماشین، دیدم همه به یکدیگر کلک میزنند و عیب میپوشانند و سود کلانی میخورند.خواستم بساز و بفروش شوم؛ گفتند: اگر مصالح درجۀ یک و کارگر ماهر بکار بگیری، آخر کار سودی برایت نمیماند.
خواستم تجارت کنم، گفتند: اگر دروغ نگویی سرت کلاه میگذارند. در آخر به این مطلب رسیدم که فقط اسم ربا بد در رفته است، بقیه مکاسب هم کمتر از ربا حرامخواری ندارند. واقعا پیدا کردن کسب حلال چه سخت است.به فرمایش امام صادق علیه السَّلام «به خدا قسم نبرد در میدان جنگ با شمشیر برای من از کسب حلال آسانتر است.»حالا فهمیدم چرا روستاییها وقتی نام امام حسین (ع) میآید زودتر از شهریها گریه میکنند! به این رسیدم کاش میشد انسان بالای کوهی میرفت و چوپانی میکرد و یا در دامنهای گندم میکاشت، و غیر از این دو کسب حلالی در این جامعه ندیدم.
در حديث ديگری، پيامبر اكرم (ص) فرموند: «يكی از شما دست به سوی آسمان بلند میكند و میگويد: يا ربّ يا ربّ، و حال آنكه طعام و لباس او از حرام است. پس برای چنين شخصی چه دعايی مستجاب شود و چه عملی از او پذيرفته گردد، او (برای بندگی خدا) پول خرج میكند ولی از حرام، اگر حج بجا میآورد از حرام است؛ اگر صدقه میدهد از حرام، اگر ازدواج میكند از حرام است؛ اگر روزه میگيرد با حرام افطار میكند؛ وای بر او! آيا نمیداند كه خداوند پاك و طيّب است و تنها پاکی را میپذيرد، (مگر نه آن است) كه در قرآن فرموده است: «خداوند تنها عمل پرهيزگاران را میپذيرد»عنایت داشته باشیم که در احادیث آمده است: عبادت ده جز دارد، که نه جز آن کسب روزی حلال است.
↶【
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 مولا و غلام قاتل
غلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را کشته بود، عمر دستور داد او را بکشند. امیرالمومنین علیه السلام از قضیه خبردار گردیده غلام را به حضور طلبید و به او فرمود: آیا مولایت را کشته اى ؟
غلام : آرى .
امیرالمومنین علیه السلام : چرا؟
غلام : با من عمل خلاف نمود.
على علیه السلام از اولیاى مقتول پرسید؛ آیا کشته خود را به خاک سپرده اید؟
گفتند: آرى .
فرمود: چه وقت ؟
گفتند: همین الان .
حضرت امیر به عمر رو کرده و فرمود: غلام را بازداشت کن و او را عقوبت نده و به اولیاى مقتول بگو پس از سه روز دیگر بیایند.
چون پس از سه روزه آمدند، على علیه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولیاى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسیدند، آن حضرت به اولیاى مقتول فرمود: این قبر کشته شماست ؟ گفتند: آرى .
فرمود: آن را حفر کنید! آن را حفر کردند تا به لحد رسیدند آنگاه به آنان فرمود: میت خود را بیرون بیاورید، آنها هر چه نگاه کردند جز کفن میت چیزى ندیدند. جریان را به آن حضرت عرضه داشتند.
امیرالمومنین علیه السلام دوبار تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسى که به من خبر داده است ، شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر کس از امتم که کردار قوم لوط را مرتکب شود، پس از مردن سه روز بیشتر در قبر نمى ماند و زمین او را به قوم لوط که به عذاب الهى هلاک شدند مى رساند، و در روز قیامت با آنان محشور مى گردد...
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی یک عالمِ صاحبِ کرامتی نشسته بودند؛ یکی از شاگردانش که پیش استاد بود، از ایشان پرسید: استاد چگونه به این علوم بزرگ دست یافتی؟ آیا برای شاگردان شما هم چنین چیزی ممکن است؟!
استاد فرمودند: بله ممکن است، فقط بشرط آنکه از آن استفاده شخصی نکنید و حیطه آسایش خود آن علوم را قرار ندهید.شاگرد اصرار کرد و استاد انکار! تا بالاخره بعد از اصرار زیاد شاگرد، استاد قبول کرد، علوم بزرگ و ماورایی را به او یاد دهد.
تا یک روز استاد به سفر رفت. وقتی از سفر برگشت دید شاگردش کنار آب نشسته و با چشم از آب ماهی میگیرد؛ و چون با چشم انجام میشد ماهی زیادی از آب گرفت و بهسرعت در سبد انداخت تا سبد پر شد؛ بعد هم آنها را برد و فروخت و پول دریافت کرد.
او روزانه مبالغ زیادی از این طریق پول بدست میآورد.استاد که شرط گذاشته بود؛ تا چشمش به چشم شاگرد افتاد نیروی چشم شاگرد خنثی شد و علم خود را استاد پس گرفت.
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌱ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه شما می کنی ؟ چرا میرید اون ور خط، وسط عراقی ها؟ کجای دنیا، فرمانده نیروی زمینی میره وسط دشمن ؟
خیلی آرام گفت: من باید خودم به یقین برسم، بعد نیروهام رو بفرستم اون ور.
بیش تر لجم گرفت. گفتم: اصلا بیا بریم پیش این حاج آقایی که توی قرارگاهه، تکلیف شما رو روشن کنه. ببینم شما شرعا حق داری بری توی مهلکه یا نه ؟
گفت: حالا بشین، بعد من باید خط خودی رو رد کنم باید برم. که اگه پای بی سیم گفتم این کار باید بشه، بدونم شدنیه یا نه تو هم حرص نخور نیروی زمینی ارتش، بدون فرمانده نمی مونه من برم یکی دیگه.
#شهید_صیاد_شیرازی
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
30.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠خاطرهای عجیب در حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
🔸️مرحوم آیت الله مصباح یزدی (ره)
#حضرت_معصومه #ولادت
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔅#پندانه
✍️ کسب معرفت از کودکی و نوجوانی
🔹پسری از پدر پرسید:
چرا گلابی را شاهمیوه گویند؟
🔸پدر چون به باغ میرفت از میوه نارس درختان چند عدد چید و به پسر داد تا چند روز در منزل نگه دارد.
🔹پس از مدتی میوهها پژمرده شده و پسر آنها را دور انداخت. گیلاس خام پژمرده شد، سیب نارس پژمرده شد و...
🔸روزی پدر گلابی سبز و نارسی چید و تحویل پسر داد. پسر گلابیها را در طاقچه منزل نهاد.
🔹چند روز بعد دید گلابیها زرد و شیرین شدهاند. ماجرا را برای پدر تعریف کرد.
🔸پدر گفت:
گلابی تنها میوهای است که چه سبز چیده شده باشد و چه رسیده و زرد چیده شده باشد از زمان رشد، قندش را همراه خود دارد و بعد از رسیدن قند خود را از درخت نمیگیرد.
💢 آدمی نیز باید از کودکی و نوجوانی با کسب معرفت، قند وجودش را همراه خود داشته باشد تا وقتی وارد جامعه شد قندش را از جامعه و دیگران محتاج نباشد.
↶.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆كرامتى از امام رضا علیه السلام
🔸انوشيروان زردشتى از اهالى اصفهان و در دربار خوارزمشاهيان داراى منصبى بود. وى را به سفارت مرو فرستادند تا به حضور سلطان سنجر برسد، او كه بيمارى برص و پيسى داشت احساس كرد مورد تنفر است، كرامت هايى از امام رضا عليه السلام شنيده بود، به او گفتند برو حرم، گفت؛ من زردشتى ام. گفتند: هر چه هستى برو حضرت هيچ مهمانى را رد نمى كند. او به حرم رفت و به حضرت متوسّل شد و ناگهان ديد اثرى از پيسى و بيمارى در بدنش نيست،
ابن حمزه مى گويد: وقتى او از حرم خارج شد اثرى از بيمارى در بدنش نبود و خودش از تعجب بيهوش شد. او پس از ديدن اين كرامت مسلمان شد و هداياى بسيارى به حرم حضرت اهدا نمود.
🔸حالا ما هم بايد بيائيم در خانه حضرت على بن موسى الرضا (عليهما السلام) و به آن حضرت بگوئيم آقا جان ما هم روحمان گرفتار رذائل اخلاقى است كه كمتر از آن پيسى نيست و از آن حضرت شفاى بيماريهاى روحى را طلب كنيم.
حضرت آیت الله سيد حسن ابطحي رحمة الله عليه
كتاب #كليدهاى_خوشبختى
#امام_رضا #توسل
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی ( علیه السلام )
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
مولای عالَم!
کاش مردمان گرانفروشی بودیم!
از همانهایی که آنقدر گران میفروشند که کسی سراغشان نمیرود.
کاش گوهرِ ایمان به شما را اینقدر ارزان نمیفروختیم.
کاش نزد ما ارزانفروشانِ بیانصاف، کیمیای محبّت شما آن قدر گران بود که شیطان هیچ وقت وارد دکّان دینفروشی ما نمیشد!
افسوس!
تنها یوسفمان را چه راحت، سر بازار دنیا فروختیم!!
کاش مردمان گرانفروشی بودیم
تا شما اینگونه در جهان غریب و تنها نبودید...
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
گناه کردم و غفلت،سکوت کردی و رحمت
به کنج یـأس خزیدم،تو روح توبـه دمیدی
#خداجانم💚
#داستان
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید..
دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری..
پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند.
دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام.
شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم..
مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند..
پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست.
آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند
آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم.
آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند..
شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد.
این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده.
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
از وادی السلام
🔻از آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی یکی از نخستین شاگردان آقای قاضی نقل شده است که:
🔸️«من مدت ها می دیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می نشیند.
با خود می گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای روح مردگان را شاد کند. کارهای لازم تر هست که باید به آنها پرداخت این اشکال در دل من بود اما به احدی آن را ابراز نکرده بودم حتی به صمیمی ترین رفیق خود که از شاگردان استاد بود نگفته بودم.
مدت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می رفتم تا آن که تصمیم گرفتم از «نجف» به «ایران» مراجعت کنم ولیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم. این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود.
🔹️شبی میخواستم بخوابم در آن اتاقی که بودم در طاقچه ی پایین پای من کتاب بود کتابهای علمی و دینی در وقت خواب طبعاً پای من به سوی کتابها کشیده میشد با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا نه؟ بعد فکر کردم لازم نیست؛ چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته و این هتک حرمت کتاب نیست در این تردید و گفتگوی با خود، بالاخره بنا را بر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم صبح که محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم فرمود علیکم السلام صلاح نیست شما به «ایران» بروید و پا دراز کردن به سوی کتابها هتک احترام است!
بی اختیار هول زده گفتم آقا شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادی السلام!
📚هزار و یک حکایت عرفانی ، ص
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande