eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚‍ مرید پیرمغان در آخرین سالی که مرحوم آقاسیدضیاءالدین دری (استاد علوم عقلی واز وعاظ شهرتهران) درقید حیآت بودند یک شب از دهه ی محرم (شب هشتم یا نهم) جوانی ازایشان سوالی می پرسد که مراد از این شعر حافظ چیست؟ مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی او بجا آورد *مرحوم دری می گوید جواب این سوال را دربالای منبر  می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد.ایشان درفراز منبر قضیه ی نهی آدم ابوالبشر از خوردن گندم رامی گوید واینکه مراد از شیخ در این بیت حضرت آدم ( علیه السلام ) است که وعده ی نخوردن گندم را در بهشت داد ولی به آن عمل نکرد. اما پیرمغان امیرالمومنین علی (علیه السلام) است که آن حضرت در تمام طول عمر خود ابدا نان گندم نخوردند واز نان جوین سیر نشدند. * قبل از پایان سال ، مرحوم دری فوت می کند؛ در سال بعد در دهه ی محرم در همان شبی که این جوان سوال را از ایشان پرسیده بود او را در خواب می بیند که: * به نزد اوآمد و گفت: ای جوان تو در سال قبل در چنین شبی از من معنای این بیت را پرسیدی ومن آن طور پاسخ گفتم. لیکن چون به این عالم آمده ام؛ معنی آن جور دیگری برای من منکشف شده است؛ * مراد از شیخ، حضرت ابراهیم (علیه السلام ) و مراد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام) است ؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعده ی وفا داد اما حقیقت وفا را حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) در کربلا به قربانگاه بردن فرزندش علی اصغر(علیه السلام) انجام داد.. بنابراين‌، معانی‌ متضادّی‌ در شعر نيست‌؛ بلكه‌ اين‌ معانی‌، تو در تو و باطن‌ در باطن‌ است‌ که از يک‌ رموز خاصّی كه‌ حاكی‌ از كنايات‌ بديعه‌ و اسرار مخفيّه‌ و معانی‌ عميقه‌ای‌ است‌ حكايت‌ می‌نمايد. 📗برگرفته از کتاب روح مجرد اثر مرحوم علامه آیت الله حسینی تهرانی . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆از الطاف بى كران خدا حضرت ابراهيم (علیه السلام ) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود. ابراهيم به او فرمود: اگر قبول اسلام كنى (يعنى دين حنيف مرا بپذيرى ) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد. مجوسى از آنجا رفت . خداوند به ابراهيم (ع ) وحى كرد: اى ابراهيم ! تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان شوى و از غذاى من بخورى ، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم ، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟ ابراهيم (ع ) از كرده خود پشيمان گشت ، و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود، مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم (ع ) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد. مجوسى گفت : آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟، حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم ، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با یک سلام زائر آقا شوید حرف از «حرم و کبوتر و پرواز» است ای کاش دو دست من دو بالم بودند چهارشنبه های امام رضایی💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️حکایت عنایت امام زمان علیه السّلام است به مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقی و نجات ایشان مرحوم آیت اللّه حائری نوشته اند: «آیت اللّه حاج شیخ اسماعیل جاپلقی که از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دوبار برایم نقل کرد که در سال (1342) قمری، با پدرم راهی مشهد شدم. ده روز طول کشید تا از جاپلق به تهران رسیدیم. از تهران تا مشهد در آن زمان یک ماه راه بود. وقتی به شاهرود رسیدیم، قرار براین شد که قافله دو روز توقف کند. روز اول لباس های پدرم را شستم و ایشان به حمام رفتند، و روز دوم لباس های خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام که بیرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگی مجبور به حرکت شدم. سوار بر مرکب شده و حرکت کردیم. مقداری که راه پیمودیم با خود اندیشه کردم که ساعتی کنار جاده بخوابم تا رفع خستگی شود و سپس خود را به قافله برسانم. به محض اینکه پیاده شدم و دراز کشیدم خوابم برد، آنگاه که بیدار شدم دیدم که آفتاب رویم را گرفته و خستگی برطرف شده است؛ در همین حال دو نفر که به طرف شاهرود می رفتند پیدا شدند، یکی از آنها به من گفت: راه از این طرف است، و یک جهت را نشان داد. چند دقیقه که از آن راه رفتم، استخر آبی پیدا شد که در جنب آن قهوه خانه ای بود و درختان باصفایی در آن وجود داشت. داخل قهوه خانه رفتم و یک چایی خوردم؛ چون دو چای سه شاهی بود و من فقط دو شاهی داشتم، چای دیگر را که آورد گفتم: بیش از دو شاهی ندارم. قهوه چی گفت: باشد به همان دو شاهی دو چای بخور. از قهوه خانه خارج شدم. چند دقیقه دیگر راه آمدم و به منزل بعد رسیدم؛ دیدم قافله تازه به آنجا رسیده است، پدرم از الاغ پیاده شده و خود را به دیوار تکیه داده بود و هنوز داخل منزلی که برای قافله ترتیب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنکه من به چند دقیقه به آنها رسیدم. وقتی داستان را برای پدرم نقل کردم او گفت: آن شخص امام زمان علیه السّلام بوده است. مرحوم آقای حائری نوشته از آقای جاپلقی پرسیدم: آیا کسی از وجود قهوه خانه و استخر آب در آن منطقه اطلاع داشت؟ گفت: ابدا».[1][2] پی نوشت ها [1] تلخیص از نسخه خطى خاطرات و کتاب سرّ دلبران، ص 151. [2] کریمى، حسین، آیینه اسرار، 1جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 4، 1384 ه.ش. . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست" . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅آیت الله ناصری: ✍در نجف استادی داشتیم که در هر دو هفته یک مرتبه خدمت ایشان می‌رفتیم. با وجودی که شاید بیست و پنج فرسخ بین من و او فاصله بود؛ به من دقیق خبر می‌داد و می‌گفت: مثلاً فلان جا اشتباه کردی، آنجا را درست رفتی، همه را می‌دید. همه ما این نیرو در وجودمان هست، لکن حیف که غافل هستیم. اگر انسان ملتزم بشود واجباتش را انجام دهد و محرماتش را ترک کند و آن وظیفه‌ای که به او محول است به نحو احسن انجام بدهد و در تمام مشکلات یابن الحسن بگوید؛ خدا شاهد است؛ پرده‌ها عقب می‌رود و همان عنایات به او هم می‌شود . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره: 🔴وای به حال کسی که قرآن را کوچک بشمارد! وای به حال کسانی که عدیل قرآن (اهل‌بیت علیهم‌السلام) را نشناسند و نسبت به آنها کورباطن باشند، که قطعاً نسبت به قرآن هم کورباطن خواهند بود؛ ⚠️زیرا کسی که عدیل قرآن را نشناسد، قرآن را نیز نشناخته است. ▪️گفته شده است: شیعه قرآن را کنار گذاشته و سنی‌ها عترت را، ولی باید گفته شود: انسان هر کدام را ضایع کند، دیگری را هم باطناً ضایع کرده است، هر چند صورتاً ضایع نکند. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٢٨۴ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
💠رزِ جوانی ام...! 🎙آیت‌الله محمدحسن مولوی قندهاری رضوان الله تعالی علیه می‌فرمودند: توسّل به جوادالائمه(ع) برای خروج از گناه در جوانی مؤثّر است. در جوانی دیدی یک جایی شیطان و نفس دون، دارد فریبت می‌دهد، توسّل به آقا، جوادالائمه زیاد داشته باش. این هم یک رمز است. ایشان جواد است و جود و کرم دارد. 📚نسیم های گره گُشا، ج ۱، پاورقی نسيم ١ ـ. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🍀‌اندکی صبر... 🔶قبل از بارش باران تند بادی بر می خیزد و گرد و غبار زیادی بر پا میکند 🔷اما اگر کمی صبر کنی باد آرام میگیرد و باران می بارد و سپس ابرها کنار می روند و هوا لطیف و آفتابی می شود. ⭕️آشوب ها و نابسامانیهایی که در روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است؛نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی را بشارت می دهد. 📚کتاب شهید محبت ص ۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حکایت هایی از حضرت علی(ع) پاداش عظیم عمل برای رضای خدا   پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، یاران حضرت علی (علیه السلام) نزد زید بن ارقم که یکى از اصحاب رسول خدا و در جریان غدیر خم نیز حضور داشت آمدند و از او گواهى خواستند؛ ولى او چون از طرف حکومت براى خود احتمال خطر مى‌ داد، از بیان حقیقت و جریان غدیر خوددارى کرد. بعد از گذشت مدتى، همین شخص در بستر بیمارى افتاد. وقتى امیرالمؤ منین (علیه السلام) شنید که زید بن ارقم مریض حال است، به عیادت و دیدار او آمد. همین‌ که زید چشمش به جمال نورانى حضرت افتاد گفت مرحبا به امیرمؤمنان که از من عیادت مى‌ نماید، با اینکه از ما دلگیر و آزرده خاطر است. امام علی (علیه السلام) فرمود اى زید، آن ناراحتى که براى ما به وجود آوردی، هرگز مانع آن نمى‌ شود که ما شرط انسانیت و حق‌ دوستى را فراموش نموده و تو را در حال بیمارى عیادت نکنیم. سپس فرمودند هر کس مریضى را براى رضاى خداوند عیادت کند، تا هنگامى که در کنار مریض نشسته باشد، در سایه رحمت و لطف الهى خداوند قرار خواهد داشت و چون بخواهد برخیزد که از نزد مریض بیرون رود، خداوند متعال هفتاد هزار ملِک را مأمور مى‌ نماید تا براى او درود و تحیت فرستند و مشمول رحمت الهى قرار مى‌ گیرد. سپس افزود اى زید، من دوست داشتم که چنین فضیلتى شامل حالم گردد و به همین جهت از تو عیادت کردم. 📚 منابع: ۱. بحارالانوار، جلد ۸۱، صفحه ۲۲۸ ۲. دعائم الاسلام، جلد ۱، صفحه ۲۱۸ ۳. مستدرک الوسائل، جلد  . 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا فَلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست. 🌱سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی 🔴مهربانی همیشه ارزشمندتر است. 💎بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ... زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!» . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🌹 پاداش یک گواهی 🌹 حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را می‌شناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد. 🌹 حضرت یوسف(ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباس‌های پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند. 🌹 حضرت جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم می‌کنی؟ 🌹 جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟! 📚پندهای جاویدان، ص٢٢٠ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔻درب حرم حضرت عبدالعظیم خودبخود باز شد❗️ ◽️آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی(مرجع تقلید) به سبب اعتراض به جسارت های ضد مذهبی رضا خان به شهر ری مهاجرت کرده بود ◽️محل اقامت ایشان که در جوار حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام بود محاصره شد ◽️وی در یکی از شب ها به قصد زیارت به ماموری که نگهبان درب بود ، فرمود: در را باز کن تا به زیارت مشرّف شوم ◽️مامور از بازکردنِ در خودداری کرد و به درخواست های مکرر ایشان اعتنایی نمی کرد ◽️حاج آقا خطاب به نگهبان فرمود: ما خود در را باز می کنیم و احتیاجی به تو نداریم سپس دو رکعت نماز به جا آورد و پس از آن دعایی خواند در این هنگام درب حرم مطهر خود به خود باز شد! 🌹میلاد سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی مبارکباد . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴 "حکایت مطرب دربار پادشاه" در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت… بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✨﷽✨ ✅آیت الله حائری شیرازی مردم وفادار حمران از سؤال کرد دورهٔ شما کی می‌رسد؟ حضرت فرمود: وقتی در مردم ببینیم. عالِم به زمان یعنی کسی که بداند در عهد «» زندگی می‌کند یا در عهد «»؟ عالم به زمان، اگر تشخیص داد که عهد، عهد اهل وفا است، مردم را به میدان می‌آورد و پیش می‌برد و اگر دید مردم اهل جفا هستند، خودداری می‌کند و در عوض نگاه می‌کند ببیند بهترین کاری که می‌تواند بکند چیست؟ درحالیکه امام سجاد علیه‌السلام، مردم را از کانال صحیفه سجادیه هدایت می‌کرد، پسرعموهایش فکر می‌کردند باید به میدان مبارزه آیند. زید بن علی قیام کرد؛ اما امام باقر علیه‌السلام راه پدر را ادامه دادند و قیام نکردند. امام، عالِم به زمان خود بود. لذا همان کاری را کرد که درست بود؛ اما پسرعموها عالم به زمان نبودند و خیال می‌کردند مردم «اهل وفا» هستند. آن‌ها قیام کردند، ولی جاده را برای «دیگران» صاف کردند و امثال منصور عباسی روی کارآمدند. امام راحل (ره) در مردم وفا دید. مردم بودند و نتیجه هم گرفت. ‌‌‌. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
💔 بخشش کودکان امام حسن مجتبی (ع) روزی از روزها بچه های مدینه در کوچه ای مشغول بازی بودند. در آن کوچه مردی زندگی میکرد که خیلی قوی و قدرتمند بود اما با وجود این همه قدرت، کسی از او نمی ترسید؛ چون آن قدر مهربان بود که بعضی وقتها با بچه ها همبازی می شد. همه او را به اسم امام حسن مجتبی میشناختند، امام حسن پسر امام علی. یک روز که امام حسن (علیه‌السلام) از کوچه‌ای رد می‌شدند، بچه‌ها را مشغول بازی دیدند که سفره‌ای انداخته اند و خرده‌ نانی گذاشته‌اند آنها به امام حسن (علیه‌السلام) تعارف کردند که از خرده نان‌ها بخورند. امام هم قبول کردند و پیش بچه‌ها نشستند و از نان آنها خوردند. بعد به بچه‌ها گفتند: «حالا من از شما دعوت می‌کنم که به خانه‌ی من بیایید و مهمان من باشید.» بچه‌ها هورا کشیدند و دنبال ایشان به راه افتادند. آنها وارد خانه ی امام حسن شدند و حسابی غذا خوردند. وقتی سیر شدند امام لباس‌های زیبایی به آن‌ها هدیه داد و با آن‌ها خداحافظی کرد. امام‌حسن (علیه‌السلام) گفتند: «بخشش این کودکان بهتر بود؛ آنها همه‌ی چیزی که داشتند را به من دادند، در حالی که من بخشی از آنچه را داشتم، به آنها دادم.» ❌ منبع : شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص ۱۹۸ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا