eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
من فاطمه هستم ۲۲ ساله حافظ کل قرآن کریم 😍✋ از توابع استان کرمان هستم روستای ما از مرکز شهر بسیار دورافتاده هست. سال‌های زیادی آرزو داشتم حافظ قرآن بشم و در برنامه‌های قرآنی شرکت کنم 😔 با راهنمایی یکی از دوستانم با کانال بسیار عالی آموزش حفظ قرآن انصار الحیدر آشنا شدم و سرانجام تونستم کل قرآن رو حفظ کنم 😍 به شما پیشنهاد میدم حتما از آموزش‌های خوب این کانال استفاده کنید. من حفظ قرآن رو مدیون مدیر این کانال هستم 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/89850090Cab01c6cff4
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✨﷽✨ 🔔زنگوله‌ای بر گردن ✍می‌گویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه می‌تاخته، بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان کرده و آخر ر‌هایش می‌کرده. تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دویده، وحشت کرده اما زنده ا‌ست؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. می‌ماند آن زنگوله. از این به بعد روباه هرجا که برود زنگوله در گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین گرسنه می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد پس تنها می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته می‌کند و آرامش‌ را از او می‌گیرد. این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پر تَنشِ خود می‌آورد و فکر و خیال رهایش نمی‌کند. زنگوله‌ای از عادت‌ها، خلقیات و افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است ولی نیست. برده افکار و رفتار خودش شده و هرجا برود آنها را با خودش می‌برد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله. ❗️راستی هر یک از ما چقدر اسیر زنگوله هایمان هستیم؟ اصلاً از وجودشان آگاهیم ؟ ‌‌‌ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا شاهده که کاملا واقعیه 😳☝️ 😔 8 بیماری حاد داشتن که زمین گیرشون کرده بود تا جایی که کارای شخصی شونم انجام نمیدادن 😳 ولی بعد آشنایی با آقای اصغری و مصرف ابردوا انگار شفا کردن و حتی تنهایی اومدن مشهد 🔻برای گرفتن مشاوره رایگان از آقای اصغری (مخترع ابردوا) روی لینک زیر بزن 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3654287785C479d5adaf6 مشاوره با آقای اصغری : @tebjamea_ir @tebjamea_ir
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
رفقا این فیلم بالا کاملا حقیقت داره☝️ باید قبول کنیم ابردوا معجزه قرن شده ، تا الان اثرش روی بیش از 70 بیماری ثابت شده (البته محصول طب سنتی نیست چون در گذشته اصلا چنین دستگاه های پیشرفته ای نبوده که بتونه تا این حد تغلیظ سازی انجام بده ) این کانال خود آقای اصغریه (مخترع ابردوا) می‌تونید ازشون مشاوره رایگان بگیرید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3654287785C479d5adaf6
‍ شهید باکری، شهرداری که رفتگر شد! اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
هدایت شده از گسترده | برند🎖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تروخدا بوتاکس نکنید😢 📌اگه چین و چروک های پوستتون کلافتون کرده 📌اگه نمیخواید کلی هزینه بوتاکس بدین و درد بکشید حتما این کرم بوتاکس گیاهی رو امتحان کنید و 7-8سال جوون تر بشید 👌🏻 لینک سایت اصلی سفارش با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/toAnt https://landing.saamim.com/toAnt
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاغرشدن راحت شد😐😍 با این کلیپ مثل آب خوردن وزن کم میکنی👌🏻 ✅ بدون ورزش و رژیم و عمل جراحی ✅ فقط با یه روش گیاهی اونم توی خونه دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش با 50درصد تخفیف ویژه👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/aq88Z https://landing.saamim.com/aq88Z
📚 پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: «این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد: «پدرتون!» سرباز گفت: «نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» پرستار گفت: «پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» سرباز گفت: «میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «آقای ویلیام گری...» دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌹حراج نکردیم ارزان میفروشیم☘🌹 واقعی کیف و کفش ها ۳۰۰ تومنی فقط ۱۸۹هزار تومن 👆👆👆 مدل کتونی و بوت👌👌 زیر قیمت بازار 😍 تعویض رایگان مرجوعی لینکش اینجاست بیا تا پاک نشده👇 https://eitaa.com/joinchat/1751974086Ca62a01335c پیشنهاد ویژه 😍🥳
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😟فوت عجیب دختر بچه تبریزی در وادی رحمت😭 😱اوایل خدمتم تو بیمارستان امام رضای تبریز بود نزدیکای اذان ظهر بود که مادری دختر ۳ ساله ای به بغل سراسیمه وارد اورژانس شد از شدت گریه توان حرف زدن نداشت و بچه تو بغلش کبود شده بود سریع بچه‌روگرفتم زن‌بیچاره همونجا کف اورژانس ولوشد بچه رو تخت خوابوندم و مشغول معاینه شدم دهنشو که باز کردم با چیزی که دیدم چشام از حدقه زد بیرون خدای من این چیه😱 ... ادامه داستان..🤦‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
🔴 داستان واقعی از زبان شهید کافی برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند حجت الاسلام شیخ‌احمدکافی فرمودند : یک نفر از رفقا از یزد نامه ای به من نوشته؛ آدم دینی خوبی است از عاشقان امام زمان است، از رفقای من است. در نامه چیزی نوشته که مرا چند روز است منقلب کرده؛ گرچه این پیغام خیلی به علما رسیده، به مرحوم مجلسی گفته به شیخ مرتضی انصاری گفته به شیخ عبدالکریم حائری گفته و... ، این بنده خدا نوشته: من چهل شبِ چهارشنبه از یزد می آمدم مسجد جمکران، توسلی و حاجتی داشتم. شب چهارشنبه چهلمی، دو هفته قبل بود. در مسجد جمکران خسته بودم، گفتم ساعتی اول شب بخوابم، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم. در صحن حیاط هوا گرم بود، خوابیده بودم یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک مشت طلبه ها ریختند تو، گفتم چه خبر است؟ گفتند: آقا آمده. 🔺 من خوشحال دویدم رفتم جلو، آقا را دیدم اما نتوانستم جلو بروم. حضرت فرمودند: برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند. به خدا قسم آی مردم دعاهایتان اثر دارد، ناله هایتان اثر دارد. خود آقا به مرحوم مجلسی فرموده: مجلسی به شیعه ها بگو برایم دعا کنند. هِی پیغام می دهد، به خدا دلش خون است. قربان غریبی ات شوم مهدی جان 📚 کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد جمکران، ص۱۵۸ ‌‌ ➥ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ای داری و دلت میخواد یه خوراکی خوشمزه و مقوی و در عین حال سالم بزاری تو کیفش🎒 این خوشمزه رو درست کن🥙😍 برا بچه ها عالیه😋🌮 با هر چی تو خونه داری پرش کن و بده بچه ها ببرن دیگه تا ظهر گشنه نمونن تو مدرسه😍🌮🫔 آموزشش و برات اینجا گذاشتم ❌👇 https://eitaa.com/joinchat/3365077283Cd7e8e93d81 آموزش ۵٠ مدل لقمه های نــــــــونی مدرسه ای فوری و ارزون🌯🌮👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
خانومایی که از خسته شدنُ درخواست‌ ِ غــــــذاهای نـــــونــــی داشتن بیان اینجا😍👇 ۴٠ مدل لقمه های نــــــــونی مدرسه ای🌯🌮 ۵٠ مدل شام و ناهار ۱۵ دیقه ای🫔 ۴٠ مدل ترشی و شور پاییزی 🫒 ۴٠ مدل غذای نونی بدون گوشت🍛 ۴٠ مدل نون پفکیِ مغزدار🥙🥯 ۲٠ مدل پیراشکی۳ سوته بدونِ فر🍩 ۵٠ مدل ساندویچِ حاضری🌯 ۳٠ مدل سوپ و آش پاییزی🍲 https://eitaa.com/joinchat/3365077283Cd7e8e93d81 معدن آموزش غذاهای سه سوته و کم خرج همینجاست😍😋👆
🔴 عطای بدون درخواست محمدبن سهل قمي (ره) مي گويد:در سفر مكه ، به مدينه رفتم ، و به حضور امام جواد (ع) مشرف شدم ، خواستم لباسي را از آن حضرت براي پوشاندن مطالبه كنم، ولي فرصتي بدست نيامده و با آن حضرت خداحافظي كردم و از خانه او بيرون آمدم. تصميم گرفتم نامه اي براي آن حضرت بنويسم و در آن نامه ، لباسي را درخواست كنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره ، به قلبم آمد كه نامه را نفرستم. از اين رو نامه را پاره كردم ، و از مدينه بيرون آمدم. همچنان به پيمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصي نزد من آمد و دستمالي كه لباس در آن بود، در دستش بود و از افراد مي پرسيد: محمد بن سهل قمي كيست ؟ تا اينكه نزد من آمد، وقتي كه مرا شناخت ، گفت : مولای تو (امام جواد (ع)) اين لباس را برای تو فرستاده است ، نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است. محمدبن سهل (ره) آن لباسها را گرفت ، و تا آخر عمر نزد او بود، وقتي كه از دنيا رفت ، پسرش احمد، با همان دو لباس او را كفن كرد. 📚داستان های شنيدنی از چهارده معصوم(ع)/ محمد محمدی اشتهاردی ➥. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
تست شخصیت یابی 🧲 بزن روش تا بهت بگیم درونگرایی ، برونگرا یا میانگرا 👇 ▣⃢ شـــــــــروع تـــــــــست
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
اگه گفتی⁉️ زنی بعد از فوتِ همسرش روز بروز جوانتر و زیباتر میشد، او در خانه ای تنها زندگی میکرد و ادعا میکرد هنوز همسرش در آن خانه رفت و آمد دارد و از ذوقِ دیدن او زیبا میشود! مادرشوهر این زن چند وقت بعد بمدت یک هفته در خانه ی آنها ماند و متوجه شد یک نفر دیگر هم در آن خانه زندگی میکند ! آن یک نفر که بود؟! ◀️ پــــــــــــــــــــــــــاسخ 😱
‍ ‌📚دیگی که زایید سر زا هم می‌رود در مواقعی که کسی مطلب غیر قابل قبولی را به خاطر منافع خود بپذیرد و چندی بعد از بابت همان مطلب ضرر کند از این مثل استفاده می‌کنند تا نتواند انکار و اعتراض کند. می‌گویند ملانصرالدین چند بار از همسایه‌اش دیگی قرض کرد و هر بار دیگچه‌ای داخل آن گذاشت و دیگ را پس داد. همسایه می‌پرسید دیگچه از کجا آمده؟ جواب می‌داد دیگت آبستن بود و در خانه ما بزایید. بار آخر دیگی بسیار بزرگ از همسایه به عاریت گرفت و پس نداد. همسایه به در خانه او آمد و سراغ دیگش را گرفت. پاسخ داد دیگت چند روز پیش سر زا از دنیا رفت. همسایه گفت دیگ که نمی‌میرد. ملانصرالدین پاسخ داد: دیگی که می‌تواند بزاید حتما روزی هم ممکن است سر زا بمیرد. داستان دیگری نیز می‌گوید روزی شخصی ناشناس دو مرغ برای سلطان محمود آورد و گفت امروز به نیت شراکت با سلطان نرد بازی کردم و برنده شدم و شایسته دیدم که این دو مرغ را که سهم سلطان است به قصر بیاورم. سلطان قبول کرد و دستور داد تا مرغها را از وی بگیرند. تا چند روز آن مرد هر روز چند مرغ می‌آورد و هر بار همان را می‌گفت و سلطان می‌پذیرفت‌. یک روز با حالی ناراحت و دست خالی نزد سلطان آمد. سلطان او را ناراحت دید و علت پرسید. آن مرد پاسخ داد امروز به شراکت با سلطان در بازی نرد هزار دینار باختم. سلطان خندید و دستور داد پانصد دینار سهمش را به او بدهند و به وی گفت از این پس بی‌خبر از من به شراکت من قمار نکن. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگترین دوره رایگان عربی ایتا 😍 😇 با بیش از ۴۰ هزار زبان آموز 👨‍🏫 با حضور اساتید عرب زبان 🎥 با حضور مجریان شبکه های عربی 🖥 آموزش ویدیویی و کاربردی ⏰ ساعت ها انیمیشن و آموزش جذاب برای شرکت روی لینک کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1670250588C992746bb9c ❌تنها امروز، فرصت باقی است❌
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔥 برای آخرین بار، برگزاری بزرگترین دوره رایگان زبان عربی در ایتا 🔥 آموزش زبان عربی توسط اساتیدی از لبنان 🇱🇧 سوریه 🇸🇾 و عراق 🇮🇶 کاملا رایگان 😍 با ارائه مدرک معتبر 📃 برای شرکت روی لینک کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1670250588C992746bb9cاین تبلیغ رو آخرین بار، مشاهده میکنید
🔴 اهمیت یاد گرفتن قرآن و تاثیر ان بر پدر و مادر بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد منبع : مجموعه شهرحکایات امام صادق علیه السلام می فرماید، شخصی گفت من از داشتن فرزند کوتاه می آمدم تا اینکه روزی در عرفه جوانی را در کنار خود دیدم که دعا می کرد و می گریست و می گفت: خدایا، ای پروردگارم، پدر و مادرم را پدر و مادر را، (دریاب) وقتی این را شنیدم به داشتن فرزند رغبت نمودم.[وسائل ‏الشيعة، ج 15، ص 96} . . 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلطان چوب شور !!!😳😳 ⭕️دنبال کلیپ های دکتر عزیزی میگشتی؟؟؟ منبع کلیپ های ترند روز اینجاست کلیپ های طنز مادرشوهر و عروسش رو دیدم ترکیدم از خنده 😂 این کانال بهترین ها رو میذاره گمش نکنید ❌بزن رو لینک تا پاک نشده👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2094792962C54f070a0de
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
درآمد ماهانه ۷۰ میلیون؟ خیلی کمه بنظرم😕 ولی اگه بدردت میخوره اینجا راحت میتونی بدستش بیاری : 👇👇 @.Daramad_70 ‌🤷‍♂ واقعا ۷۰ تومن پولی نیست بازم خوددانید .... ☝️☝️
❤️ عجایب آیت الکرسی «ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته. گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. 📕شفا و درمان با قرآن ، ص 50 ‌‎‌‌‌‎‌ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا شاهده که کاملا واقعیه 😳☝️ 😔 8 بیماری حاد داشتن که زمین گیرشون کرده بود تا جایی که کارای شخصی شونم انجام نمیدادن 😳 ولی بعد آشنایی با آقای اصغری و مصرف ابردوا انگار شفا کردن و حتی تنهایی اومدن مشهد 🔻برای گرفتن مشاوره رایگان از آقای اصغری (مخترع ابردوا) روی لینک زیر بزن 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3654287785C479d5adaf6 مشاوره با آقای اصغری : @tebjamea_ir @tebjamea_ir