eitaa logo
داستان آموزنده 📝
14.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه ☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستان‌های شگفت» خود آورده اند: ▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود. با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران. 🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا می‌خواند و من مشغول به نماز شب بودم؛ ✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم: 🔹 شما کنار آن درخت سیدی را می‌بینی‌؟ ▫️ گفت: 🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمی‌شود. خوابت می‌آید؛ برو بگیر بخواب. ▫️ دانستم که آن شخص نمی‌بیند. من به آن آقا گفتم: 🔹 آقا من می‌خواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، می‌دانم امام زمان (عج) هستید و اِلّا یکی از سادات می‌باشید. 🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند. ⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران می‌آمد. پیرمردی آمد نزد من. او را نمی‌شناختم گفت: 🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟ ▫️ گفتم: 🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. ▫️ گفت: 🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید. ▫️ گفتم: 🔹 عیالم را می‌خواهم ببرم. ▫️ گفت: 🔸 مانعی ندارد. ▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت: 🔸 فردا صبح همین‌وقت بیایید اینجا. ▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند: 🔸 گذرنامه را گرفتی‌؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی ▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم. 🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم. ⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸) 🏷 .
❇️ کمک به علویه سالخورده و توفیق زیارت و پذیرایی ☑️ یکی از اخیار زمان به نام حاج محمد علی فشندی تهرانی نقل کرد: ▫️ قریب سی سال قبل عازم کربلا شدیم برای زیارت اربعین، موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان می‌گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم می‌آیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن و یک علویه (خانم از سادات) همراه بود که قرابت (و خویشاوندی) با دو نفر از همراهان (داشت) و عمر آن علویه ۱۰۵ سال بود، خیلی به زحمت او را حرکت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و کربلا مشرف شدیم قبل از اربعین و بعد از اربعین، به نجف‌اشرف مشرف شدیم و بعد از ۱۷ ربیع‌الاول قصد کاظمین و سامرا را نمودیم آن دو نفر مرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و می‌گفتند: 🔸 او را در نجف می‌گذاریم تا (به کاظمین رفته و) برگردیم. ▫️ من گفتم: 🔹 زحمت این علویه با من است. ▫️ و حرکت نمودیم در ایستگاه ترن کاظمین برای سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند که از کرکوکِ موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشکل بود. ✨ ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت: 🔶 حاج محمدعلی! سلام‌علیکم! شما پانزده نفر هستید؟ ▫️ گفتم: 🔹 بله، ▫️ فرمود: 🔶 شما اینجا باشید؛ این پانزده بلیط را بگیرید، من می‌روم بغداد، بعد از نیمساعت با قطار برمی‌گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می‌دارم. شما از جای خود حرکت نکنید. 🚂 قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. 🕧 بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند؛ من مانع شدم. قدری ناراحت شدند. همه سوار شدند. آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود. یک اطاق دربست (برایمان گرفته بود.) تا وارد سامرا شدیم، آن آقا سید گفت: 🔶 شما را می‌برم منزل سیدعباس خادم. ▫️ و رفتیم منزل سیدعباس، من رفتم نزد سیدعباس گفتم: 🔹 ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می‌خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم‌؟ ▫️ گفت: 🔸 یک آقا سیدی کرایه ی شش روز شما را داد؛ با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، (قرار شد) روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم. ▫️ گفتم: 🔹 سید کجاست‌؟ ▫️ گفت: 🔸 الآن از پله‌های عمارت پایین رفت. ▫️ هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم. گفتم: 🔹 از ما طلب دارد. پانزده بلیط برای ما خریداری نموده. ▫️ گفت: 🔸 من نمی‌دانم تمام مخارج شما را هم داد. ▫️ خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم سؤال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت: 🔸 با شما از سادات کسی هست‌؟ ▫️ گفتم: 🔹 یک علویه است. ▫️ فرمود: 🔸 او امام زمان علیه السلام بوده وشما را مهمان فرموده. ▪️ حقیر (=شهید دستغیب) گوید: 💡 و محتمل است که یکی از رجال‌الغیب یا ابدال که ملازم خدمت (=در خدمت) آن حضرتند، بوده است. ⬅️ داستانهای شگفت، (تالیف شهید دستغیب)، جلد ۱، صفحه ۲۴۵ 🏷 『 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🟣چرا امام زمان عج به داد شیعیانشون نمیرسن؟ ✍کلیددار حرم امام حسین که 82 ساله کلید داره نقل میکنه: ‌ خدمت یکی از علما بودیم که یک هندویی آمد.نه داشت نه عقیده و اعتقادی.. ‌‌ ‌‌گفت: میلیاردرم اما برام پآپوش درست کردن انداختن گردنم.. ‌ ‌‌وکیل از انگلیس گرفتم کلی پول دادم تنها کاری که برام کرده یک روز فرجه گرفته اعدامم رو عقب انداخته... ‌ شنیدم شما شیعیان کسی رو دارید که میتونه بهم کمک کنه...دارید؟ ‌گفتن بله ‌ ‌گفت چیکار باید بکنم؟من یکروز وقت دارم م حتمیه! .‌گفتن: میری بازار یک دست لباس پاک،کفش پاک،خودتو میشوری پاک باشی... ‌‌‌ ‌‌ میری شیعه ها،اونجا صدا میزنی اونی که فریادرس ما شیعیانه میاد،مشکلتو میگی کمکت میکنه.. ‌‌ ‌کلیددار میفرماید:فردا یا پس فردا دیدیم هندو اومد با چشمان‌ گریون،گفتیم دیدی؟ چی شد؟ ‌‌ ‌‌گفت من رفتم قبرستان 5 ساعت بدون وقفه یکسره گفتم یابن الحسن.. آخر کار گفتم: نکنه منو قبول نداره که جوابمو نمیده؟ ‌‌ ‌دقت کنید! هندو مطمئنه امام زمانی هست وفریادرس شیعه اس،منکر بودنش نیست!میگه لابد من لیاقت ندارم که جوابمو نمیده... ‌ ‌‌دوباره صدا زدم یابن الحسن...جلوه هایی از نور دیدم اما کسی رو ندیدم،حتی رد سم اسبها رو هم حس میکردم اما حتی اسبش رو هم‌نمیدیدم.. ‌‌ ‌‌شخصی ازم پرسید: فلانی پسر فلانی چی میخوای؟ گفتم آقایی که اسم من و پدرمو میدونه حتما میدونه برای چی اومدم.. ‌‌ ‌آقا فرمودن: برات‌پاپوش درست کردن توی فلان جا فلان کشو مدارکش هست و خلاصه...تبرئه شدی، راهشو برات هموار کردیم... ‌‌ ‌‌میگه حس کردم اسب میخواد حرکت کنه گفتم آقا عرضی داشتم.. ‌فرمود: بفرما. ‌گفتم: شما که انقدر آقایی ما که نداریم چه برسه به .. شیعه های شما انقدر گرفتارن توی فقر و بدبختی و...چرا به دادشون نمیرسید؟ ‌ فرمود: کدومشون مثل تو 5 ساعت اومد صدا زد شک نکرد؟ یا کسی با اعتقادی که تو داشتی اومد صدا زد و ما جوابشو ندادیم؟.... 📕پیوست: گیر ما شیعیان توی افکار و اعتقادات سستی هست که بعضا داریم.. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴چرا امام زمان عج به داد شیعیانشون نمیرسن؟ کلیددار حرم امام حسین که 82 ساله کلید داره نقل میکنه: ‌ خدمت یکی از علما بودیم که یک هندویی آمد.نه داشت نه عقیده و اعتقادی.. ‌‌ ‌‌گفت: میلیاردرم اما برام پآپوش درست کردن انداختن گردنم.. ‌ ‌‌وکیل از انگلیس گرفتم کلی پول دادم تنها کاری که برام کرده یک روز فرجه گرفته اعدامم رو عقب انداخته... ‌ شنیدم شما شیعیان کسی رو دارید که میتونه بهم کمک کنه...دارید؟ ‌گفتن بله ‌ ‌گفت چیکار باید بکنم؟من یکروز وقت دارم م حتمیه! .‌گفتن: میری بازار یک دست لباس پاک،کفش پاک،خودتو میشوری پاک باشی... ‌‌‌ ‌‌ میری شیعه ها،اونجا صدا میزنی اونی که فریادرس ما شیعیانه میاد،مشکلتو میگی کمکت میکنه.. ‌‌ ‌کلیددار میفرماید:فردا یا پس فردا دیدیم هندو اومد با چشمان‌ گریون،گفتیم دیدی؟ چی شد؟ ‌‌ ‌‌گفت من رفتم قبرستان 5 ساعت بدون وقفه یکسره گفتم یابن الحسن.. آخر کار گفتم: نکنه منو قبول نداره که جوابمو نمیده؟ ‌‌ ‌دقت کنید! هندو مطمئنه امام زمانی هست وفریادرس شیعه اس،منکر بودنش نیست!میگه لابد من لیاقت ندارم که جوابمو نمیده... ‌ ‌‌دوباره صدا زدم یابن الحسن...جلوه هایی از نور دیدم اما کسی رو ندیدم،حتی رد سم اسبها رو هم حس میکردم اما حتی اسبش رو هم‌نمیدیدم.. ‌ ‌‌شخصی ازم پرسید: فلانی پسر فلانی چی میخوای؟ گفتم آقایی که اسم من و پدرمو میدونه حتما میدونه برای چی اومدم.. ‌‌ ‌آقا فرمودن: برات‌پاپوش درست کردن توی فلان جا فلان کشور مدارکش هست و خلاصه...تبرئه شدی، راهشو برات هموار کردیم... ‌‌ ‌‌میگه حس کردم اسب میخواد حرکت کنه گفتم آقا عرضی داشتم.. ‌فرمود: بفرما. ‌گفتم: شما که انقدر آقایی ما که نداریم چه برسه به .. شیعه های شما انقدر گرفتارن توی فقر و بدبختی و...چرا به دادشون نمیرسید؟ ‌ فرمود: کدومشون مثل تو 5 ساعت اومد صدا زد شک نکرد؟ یا کسی با اعتقادی که تو داشتی اومد صدا زد و ما جوابشو ندادیم؟.... 📕پیوست: گیر ما شیعیان توی افکار و اعتقادات سستی هست که بعضا داریم.. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✍️..امام صادق فرمودند: پس از ورود به مدینه ابتدا از مردم میپرسد آیا کسی از شما هست که این دو را بشناسد؟! مردم پاسخ میدهند که : ما ان دو را از اوصافشان میشناسیم و کسی جز آن دو در کنار پیامبر دفن نشده اند. باز حضرت همین پرسش را تکرار کرده و میگوید : ایا کسی در بین شما هست که شک و شبهه ای در دفن ان دو در اینجا داشته باشد؟! همه با هم پاسخ میدهند : خیر!!! سپس امام زمان 3 روز صبر میفرمایند تا این خبر در بین تمام مردم پخش شود. سپس دیوار کنار قبر را میشکافد هنگامی که میخواهد دیوار خود قبر را خراب کند و نبش کند، به دستور خداوند بادهای شدید و صاعقه های وحشت زا و رعد و برق تمام فضا را پر میکند. وانقدر ادامه پیدا میکند که مردم میگویند : این حوادث به جهت بی احترامی به شیخین است!!!! امام صادق ادامه دادند: در اینوقت یاران حضرت مهدی پراکنده میشوند تا جایی که حضرت تنها میمانند!! در این لحظه خود امام عصر کلنگ در دست گرفته و قبر آن دو را نبش میفرمایند. سپس عده ای از خواص یاران حضرت برگشته و شروع به کمک کردن حضرت مهدی در تخریب قبور این دو میکنند. حضرت به نقبا و یاران خاص میفرمایند: شروع کنید به نبش و جستجوی آنها! آنها هم با دست خاکها را کنار زده تا به جنازه ی آن دو میرسند، و بدن آن دو را تر و تازه میابند. سپس آنان را بیرون آورده و کفن را کنار میزنند. امام زمان به اذن پروردگار آن دو را زنده میفرماید. آنان را لعن و نفرین کرده و از آنان بیزاری میجوید و با آنان صحبت کرده و آن دو پاسخ میدهند. سپس به دستور حضرت آن دو را به درخت بزرگی که خشکیده و پوسیده آویزان میکنند. ناگهان آن درخت سر سبز شده و شاخه هایش رشد نموده و برگ تازه بر آن میروید! امام صادق ادامه دادند که: در این هنگام اهل شک و ریب و پیروان شیخین خوشحال شده میگویند: به خدا سوگند این شرافت حقیقیست!! یقینا ما به واسطه محبت و ولایت این دو رستگار شدیم! هرکس به اندازه دانه ای از دوستی و ولایت آنها به دل داشته باشد آنجا عقیده ی خود را اظهار خواهد کرد. و همگی آنان برای تماشا کنار جنازه ی به دار آویخته ی ابوبکر و عمر حاضر شده و شیفته و مفتون آن دو میگردند!! 📚احتجاج 449؛ اعلام الوری 435 الی 436؛ 📚دلایل الامامه 242 و 257 و 297 ؛ 📚عیون اخبار الرضا ، ج 1، ص 58؛📚الهدایه الکبری 163 و 401 و 402؛ 📚ارشاد القلوب ، ج 2 ، ص285 الی 287؛ 📚بحار الانوار ، ج 30، ص 276 الی 277 و ج 36 ، ص 245. ‎ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•