حکایتِ نهی از منکرِ یک عالِم
⭕️بیش از نیم قرن پیش، با اتوبوسی از کربلا به نجف مراجعت میکردیم. در آن
ماشین، که صندلیهای چوبی مقابل هم قرار داشت، مرحوم حاج شیخ(علیمحّمد)جوانی را دیدند که انگشتر طلا به دست داشت. با آن جوان با
ملاطفت و مهربانی رفتار کرده، مقداری با او حال و احوال کردند.
💢پس از مدتی پرسیدند: نوع این انگشتری که به دست شماست، چیست؟ جوان
گفت: طلاست؛ انگشتر نامزدی من است.
💢حاج شیخ کمی سکوت کرده و بعد
فرمودند: دوستی داری که در کنارت نشسته و در حالی که تو خواب هستی، یک
عقرب درشت به طرفت حرکت میکند، اگر او تو را از این پیشامد، خبر نکند، آیا
از او گله مند نمیشوی؟ گفت: گله میکنم و اگر نیشش به من رسیده باشد، به
او اعتراض هم خواهم کرد .
💢ایشان با لطافت خاصی، آن جوان را ملتفت نمودند که اگر مردی انگشتر طلایی
به دست کند، کار حرامی از او سر زده است و ممکن است در آخرت، این عملش
همانند عقرب باشد.
جوان چون این سخن شنید، انگشتر را از انگشت خود بیرون
آورد و از تذ ّکر حاج شیخ تشکّر نمود.
📚اسوه اخلاق،ص ۹۳_۹۲
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
نکاتی از حیات نورانی آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله تعالی علیه
این خاکروبه از علی محمّد است!
آیةالله والد برای شرکت در مجلسی بیرون آمده بودند. در کوچهای شاهد نزاع
میان دو زن که با هم همسایه بودند شدند. دلیل دعوا، کیسۀ خاکروبه بود. سر
و صدایشان بلند شده بود. هریک، آن کیسه را به دیگری نسبت میداد.
نزدیک بود که این مجادله به زد و خورد بینجامد که حاج شیخ، با آنکه زعیم
لرستان بودند، به آن دو زن فرمودند: این خاکروبه مربوط به علی محّمد است!
کیسۀ خاکروبه را برداشتند و به طرف خیابان راهی شدند و آن را به سطل
انداختند.
📚اسوهٔ اخالق، ص۱۰۵
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
🕌
حکایتی از مکافات عمل
بارها در درس اخلاقشان به آیۀ شریفۀ َ
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
اشاره می فرمودند و اظهار می داشتند که پاداش و مکافات کار خوب و بد در همین دنیا، دیر یا زود اتفاق میافتد. داستانی مرتبط نیز نقل می کردند که:
سالی با یکی از فرزندانم، چند روزی در (روستای) ونائی بودم. آن فرزندم – که در
آن هنگام دوازده ساله بود – مریض شد. خواستم او را برای معالجه به شهر
ببرم، اّما نمی پذیرفت. به زور او را برداشتم و سوار چهارپا کردم. انگشت ابهام مرا ا دندان گزید و خون آمد. ناراحت شدم؛ اّما بلافاصله یاد این افتادم که چندین سال قبل، در همین محل، دست پدرم را با دندان گزیدم
1 اسوهٔ اخالق، ص۹۱.
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
🕌
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
نکاتی از حیات نورانی آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله تعالی علیه
برخورد حاج شیخ علیمحمّد بروجردی با فرد مخالفش
🔆روزی آقایی که از معاصرین مرحوم والد بود و بسیار به ایشان حسادت
می ورزید، نسبت به آقای حاج شیخ (علی محّمد) در جلسه ای که بنده هم حاضر
بودم، کلمات زشت و رکیکی به کار برد .
🔆 از سخنانش مشخص بود که این اظهار نظرها به دلیل اقبال عمومی به حاج شیخ و عدم اقبال به اوست. من گرچه بسیار متأثر شدم، اما جوابی نگفتم.
🔆خدمت والد رسیده و جریان را برای ایشان بازگو نمودم. ایشان چیزی نفرمودند.
🔆چند روز بعد، در مجلسی که فضال و تجار حضور داشتند، شخصی از ایشان درباره آن آقا پرسید. مرحوم والد مدتی طولانی از او تعریف و تمجید نمودند!
🔆من که در آن مجلس حاضر بودم، بسیار شگفت زده شدم مدتی بعد نیز همان آقا به بیماری ای دچار شد و مرحوم والد به عیادت او رفته و هدیه ای نیز به او دادند.
📚اسوه اخلاق،ص ۹۵
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande