🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
انسان بی شباهت به «آب» نیست
اگربخواهد زنده باشد و زندگی ببخشد
باید جریان داشته باشد
باید پی برخورد با سنگ ها و سختی ها را به تنش بمالد
باید شجاعت چشیدن گرم و سرد روزگار را داشته باشد
تا باران شود و بر جهان ببارد…
وگرنه کسی که تحمل سختی ها را نداشته باشد
همچون آب ساکنی است که صدایش به کسی آرامش نمی دهد
با دیگران که کنار نمی آید هیچ
خودش راهم نمی تواند نجات دهد..!
مرداب می شود و می گندد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سزای_خیانت
بیهقی از عبدالحمید بن محمود نقل می کند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت: به حج می آمدیم که در محلی به نام صفاح یکی از همراهان ما از دنیا رفت، برایش قبری کندیم، که دفنش کنیم، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد، قبر دیگری که کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد، جنازه ای را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم.
ابن عباس گفت: آن مار عمل اوست، بروید او را در یک طرف قبر بگذارید، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم، زن می گفت: او آرد می فروخت، غذای خانواده خود را از خالص آن بر می داشت، سپس به مقداری که بر می داشت کاه و نی خرد کرده قاطی نموده، می فروخت
#قصه_های_اسلامی_و_تکه_های_تاریخی_ص47
در اسلام خیانت در امانت، نکوهیده و زشت است و در ردیف گناهان کبیره جا گرفته است.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده است: «لیس منا من خان مسلماً فی اهله و ماله» آنکه به ناموس و مال مسلمانی خیانت کند، از ما نیست.
#بحارالانوار_ج75_ص172
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
ثروتمندی پیش شیخ بصری آمد و گفت: هر چه می خورم سیر نمی شوم و هر چه جمع می کنم باز حس و ترس فقر مرا رها نمی کند.
شیخ تبسمی کرد و گفت: گرسنه ای سیر کن تا سیر شوی و به فقیری ببخش تا حس ثروتمندی نمایی.
وبدان جسم خاکی به کشتن گوسفندی شاید سیر نشود ولی روح آسمانی تو به بخشش تکه نانی سیر می شود. پس در دنیا دنبال سیر کردن آنی باش که می توانی!!
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#یک_لغت_قرآنی
🍃صَرَع:
به زمین خوردن مستقیم (بدون نشستن) انسان گفته می شود.
سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَىٰ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ (۷_حاقه)
مصرع شعر از صَرع است، چون وقتی شاعر مصرعی را کامل می کند گویی ستونی را بر زمین می افکند و وقتی مصرع دیگر را می سراید آن ستون بر زمین مانده را قائم کرده و بیت را می سازد؛ برای همین تا مصرع دوم را شاعر نتوان پیدا کند مصرع اول حکم شعر ندارد و بر زمین دراز کشیده است و این مصرع دوم است که بیت را تشکیل و مصرع اول از زمین بلند می کند.
به حملات تشنجی صَرع گفته می شود، چون در زمان حمله و تشنج انسان را بر زمین می افکند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_طنز
#ملا_نصرالدین_و_باران
گویند
روزی باران شدیدی می بارید. ملا پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که
یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟
ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ادای_قرض
در روزگاران دور شخصي شدیداً نیاز مالی پیدا کرد.در آن شهر مرد پیری بود که به نیازمندان کمک میکرد، روزي مرد نیازمند نزد وی رفت و درخواست قرض نمود پیرمرد با خوش رويي به او مي گويد: برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن یک کیسه سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز. جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود مي رود.
بار ديگر جوان در تنگناي مالي گرفتار مي شود و به ياد پیرمرد مي افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض مي كند. پیرمرد با همان روي خوش و لحن مهربان به او مي گويد: عزيزم ! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار.
جوان با خوشحالی به سوی قالی می رود، ولي وقتي آن را بلند مي كند، سكه اي نمي یابد! با تعجب مي گويد ، اينجا كه سكه اي نيست؟
و پیرمرد در پاسخ مي گويد: عزيزم ! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا مي خواهي برداري؟
اگر تو آنها را به موقع سرجایش گذاشته بودی الان باز میتوانستی آنرا برداری!!!
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#انگیزشی
هفت نفرکه بهترین و ناب ترین لحظات خوش زندگی را به شماهدیه می کنند ا!
نفر اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد
نفر دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد
نفر سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
نفر چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری
نفر پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند
نفر ششم:
همسر توست که با تمام وجود درکنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
نفر هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام هفت نفر را نداشته باشیم
اما
خوشبختی همین حوالیست ...
مادرت را بنگر...
پدرت را ببین ..
خواهر یا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن...
دوستت را به یاد بیاور...
همسرت را در آغوش بگیر...
فرزندت را ببوس...
یک وقت دیر نشود برای خوشبخت شدنت...
خوشبختی را با همه قلبت حس کن ،همین نزدیکیست..
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
إنّ أعظَمَ النّاسِ مَنزِلَةً عِندَ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ أمشاهُم في أرضِهِ بالنَّصيحَةِ لِخَلقِهِ .
با منزلت ترين مردم نزد خداوند در روزقيامت، كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او بيش از ديگران قدم بر دارد.
الكافي،ج 2،ص 208،ح 5
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#الکی
کارهای بدون مطالعه و نقشه که حقیقتی نداشته باشد را "الکی" گویند.
این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود؛ به طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و کسی تلاش کند تا راست جلوه کند در اصطلاح گفته می شود: " الکی می گوید " یا "کارهایش الکی است".
الک را به گفته علامه دهخدا موبیز، تنگ بیز، پرویزن و آردبیز هم می گویند. الک از سیمهای باریک بافته می شود، مانند غربال، ولی سوراخهای آن کوچکتر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم است می بافند. در گذشته که الک سیمی معمول نبود و یا در مناطقی که الک سیمی نداشته اند، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن میگذراندند.
برای این کار از پارچه های به درد نخور و بی دوام و نازک استفاده میکردند و هر کس چنین پارچه هایی در خانه داشت،آن را برای درست کردن الک کنار میگذاشت تا اینکه رفته رفته به این پارچه ها که برای الک کردن به کار میبردند الکی می گفتند.
امروز در اصطلاح در میان مردم، هرچیز بی ارزش و یا خبر بی پایه و اساس را الکی میگویند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#کاروانسرای_ویران
در زمان شاه عباس پیرمردی بود که کاروانسرای بزرگ و آبادی را اداره میکرد . کاروانسرا ، شهره عام و خاص شده بود و بسیار پر رونق و زیبا بود و هر روز مسافران زیادی در آن اقامت میکردند
روزی شاه عباس پیرمرد را به حضور طلبید . اما پیرمرد امتناع کرد و دعوت شاه را نپذیرفت
شاه خشمگین شد و با عده ای سرباز به کاروانسرا رفت و با لحن تندی پیرمرد را خطاب قرار داد و گفت :
تو از داشتن چنین مکان آبادی چنان به خود مغرور شدی که دعوت من را رد کردی؟!
بعد کلنگی بدست پیرمرد داد و از او خواست آنجا را با دست خودش ویران کند
پیرمرد عذر خواست و گفت اگر دستور قتل مرا صادر کنید بهترست تا مجبور باشم با دست خودم اینجا را ویران کنم.
شاه فورا دستور داد پیرمرد را با خفت و خواری به زندان بیندازند
سپس به یکی از چاپلوسان درگاهش دستور داد تا موقتا سرپرست کاروانسرا شود
یک سال بعد شاه مجددا به سراغ کاروانسرا رفت
اما در کمال شگفتی دید که آن مکان آباد و زیبا ، تبدیل به ویرانه ای بی در و پیکر و شده و همه چیز آن به غارت رفته...
شاه شگفت زده شد و سرپرست مهمانسرا را احضار کرد
وقتی آن مرد آمد رو به او کرد و گفت مگر من به تو گفتم اینجا را ویران و خراب کنی؟!
مرد گفت نه.
پس چه شد که اینجا به این روز افتاد؟!
ناگهان پیرزنی که در گوشه ویرانه نشسته بود به سمت شاه رفت و گفت
ای شاه... این مکان سالهای سال پیش ، بیابانی بود که جز شغال و کفتار موجودی در آن نبود . مرد جوان و لایقی از راه رسید. با دست خودش شالوده این کاروانسرا را ریخت و کم کم عمر و جوانی اش را فدای ساخت و ساز و آبادی اینجا کرد . عرق ریخت و زحمت کشید و هر خشت اینجا را با دستهای خالی بر روی هم نهاد
تا اینجا به بنایی آباد و زیبا تبدیل شد
بعد شما به او کلنگی دادید تا ثمره یک عمر تلاش و زحمتش را یک روزه ویران کند. اما او مرگ را بر ویران کردن اینجا که ثمره و نتیجه عمر و زندگی اش بود ترجیح داد
آنگاه شما فردی را به سرپرستی اینجا گماشتید که هیچ زحمت و تلاشی در راه ساختن این بنا نکرده بود مال مفتی را به او بخشیدید که لیاقتش را نداشت بنابرین حس میکرد که هر لحظه ممکن است نظر شما برگردد و کس دیگری جایش را بگیرد این شد که نه تنها برای آبادی اینجا دلسوزی نکرد بلکه فقط سعی کرد ازین سفره مفت و موقتی که برایش پهن شده نهایت استفاده را ببرد.
شاه از سخنان پیرزن به فکر فرو رفت و از کار خود پشیمان شد
و بلافاصله دستور داد تا پیرمرد را از زندان آزاد کنند
اما نگهبانان به او خبر دادند که آن پیرمرد صاحب کاروانسرا ، مدتهاست که مرده.....
گویند که شاه بعد از آن بارها و بارها برای ساختن و آبادی کاروانسرا پولهای زیادی خرج کرد . اما کاروانسرا دیگر هیچوقت به آبادی و زیبایی زمان پیرمرد نرسید .
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
خدايا
اگر بزرگى مجازاتت مرا به سوى آتش فرا خوانده،
هرآينه ثواب برجسته ات مرا به سوى بهشت خوانده است،
خدايا
از تو درخواست می كنم، و به پيشگاهت زارى نموده، و رغبت می ورزم،
و از تو می خواهم كه مرا از كسانى قرار دهى كه ذكرت را همواره بر زبان دارند،
و پيمانت را نمی شكنند،
و از سپاست غافل نمی شوند،
و فرمانت را سبك نمی شمارند،
@DastaneRastan