🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
خدايا
مرا از كسانى قرار ده كه آوازشان دادى، پس پاسخت دادند،
به آنها توجه فرمودى، پس در برابر بزرگی ات مدهوش شدند،
و با آنان راز پنهان گفتى و آنان آشكارا براى تو كار كردند،
خدايا
بر خوش بينی ام نااميدى و يأس را چيره نساز،
و اميدم را از زيبايى كرمت قطع نكن.
إِلَهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنَاجَيْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا.
إِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ ...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
پیشقدم شوید؛
خودتان پیشقدم شوید و تغییرات کوچکی در زندگیتان ایجاد کنید. گاهی اوقات در موضوعات کوچک و نهچندان مهم کارها را متفاوت از همیشه و بدون برنامهریزی قبلی انجام دهید. این به شما کمک میکند که راحتتر با اتفاقات غیرمنتظره که خارج از کنترل شما هستند کنار بیایید. با این کار به خودتان یاد میدهید که تغییرات را بپذیرید. بهعنوان مثال:
مسیر متفاوتی را برای رفتن به محل کار انتخاب کنید.
صبحانهی متفاوتی نوش جان کنید.
گاهی به جای چای ، قهوه بنوشید.
ناگهان تصمیم بگیرید با دوستان یا همسرتان سینما بروید.
کارهای همیشگی را انجام دهید؛ اما به روشی متفاوت
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
در شهر بمبئی برخی زنان هندو ، اعتقاد داشتند ( هنوز برخی دارند ) که نذر می کردند اگر مشکل شان حل شود، یک روز رایگان خود را در اختیار دریانوردانی قرار دهند که ماه ها از زن و همسر خود دور بودند.
آن ها این نذر را نذری انسانی و اخلاقی می پنداشتند. یک کشتی همیشه از شبه جزیره عرب به آن جا کالا می برد و مرد مسلمانی به نام ابوحمدون در آن کشتی خدمه بود.
دخترهندی زیبا رویی به نام تیلا همیشه نذر می کرد تا خود را به مردان آن کشتی هدیه کند. و نذرش را به جای آورد.
از مردان مجرد عربی که ماهها در روی آب بوده اند، کمتر کسی می توانست چنین هدیه ای را رد کند. که یکی از آن ها ابوحمدون بود.
روزی تیلا از او پرسید، چرا او حاضر به انجام چنین کاری نیست؟ ابوحمدون گفت: وقتی که من در روی دریا قرار می گیرم، همه اختیارم به دست خداست. بادبان ها به اختیار او می چرخند. وقتی من در کشتی خود می بینم همه گناه می کنند، شرم دارم من هم گناه کنم. می ترسم در راه طوفانی بوزد و کسی در کشتی نباشد که دعایش مستجاب شود. آن ها با زنا خود را نابود می کنند و من با زنا نکردن خودم و آن ها را می خواهم نجات دهم.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
«قارون» هرگز نمی دانست
که روزی ،کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند .
و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است .
و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند ،
کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید .
و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند
هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید ..
و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند،
هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ..
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم !
و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم !
خدایا تورا بخاطر تمام نعماتت اعم از معنوی و دنیوی به ما عطا فرمودی سپاسگذاریم .
خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#یک_لغت_قرآنی
🍃فَوت:
به معنای از دست رفتن امری غیر قابل برگشت را گویند.
مثال: تیری که از دست رها می شود دیگر قابل برگشت به کمان نیست، پس به آن "فُوت تیر" گویند. زمانی که از دست می رود دیگر قابل برگشت نیست، پس به آن "فوت زمان" گفته می شود. کسی که جانش از تن دور شود و از دست رود دیگر قابل برگشت به جسم او نیست که به آن "فوت یا مرگ" گویند.
لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَكُمْ (۱۵۳_آل عمران)
یعنی آنچه از دست شما رفت دیگر برنمی گردد. (مانند ساختمانی که در زلزله خراب می شود)
إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ (۱۱_ممتحنه)
یعنی زنانی از شما که به سمت کافران پناهنده شدند و به سمت شما بر نمی گردند. (چرا که اگر به سمت شما برگردند به شما حرام هستند)
ما تَری فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ (۳_ملک)
یعنی در خلقت خداوند هر چه بنگری، فوت شده و برگشت ناپذیر است.
"تفاوت" به معنای سپری شدن و برگشت ناپذیری در امری را گویند. یعنی مثال، در خلقت قورباغه فوتی صورت گرفته و خلقت او قابل برگشت نیست و انسان نمی تواند خلقت او را براساس میل خودش تغییر دهد و این امر علی الاطلاق در تمام مخلوقات خداوند صدق می کند. (یعنی هرچه خداوند خلق کرده، از خلقت آن عبور کرده و قابل برگشت و تغییر بدست انسان هرگز نیست)
مثال، خودروی فولکس موتورش در پشت خودرو فوت شده است و قابل انتقال به جلو نیست. خودروی ژیان موتورش در جلوی آن فوت شده و قابل انتقال به عقب خودرو نیست. پس تفاوت خودروی ژیان و فولکس در آن است که موتور فولکس در پشت و موتور ژیان در جلوی آن است.
"فَرق" به حالتی گویند که دو شئ از هم جداناپذیر باشد. فَرق از فِراق به معنای جدایی است. (هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ) یعنی ما باید جدا شویم.
"لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ" یعنی بین تمام پیامبران هیچ جدایی وجود ندارد که یکی معصوم و دیگری معصوم نباشد. پس در عصمت فرقی بین پیامبران نیست و نمی توانیم بگوییم در عصمت تفاوتی بین پیامبران است.
مثال: خودروی تیبا با خودروی پراید فرق ندارد، یعنی هردو قابلیت حرکت کردن و سوار شدن سرنشین را دارد پس فرقی باهم ندارند و قابلیت جدا شدن در این دو فاکتور در آنان ممکن نیست، ولی در صندلی تفاوت دارند. صندلی عقب خودروی تیبا جادارتر از خودروی پراید فوت شده است (یعنی ساخته شده و ساخت آن تکمیل شده که به عقب برنمی گردد) پس به آن تفاوت گفته می شود.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ ،
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ، ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ ...
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند ...
#لقمان_حکیم
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
مردی نزد جلالالدوله آمد و شاکی بود که جوانی با دختر او نزدیکی کرده است و قصد کشتن جوان را دارد. جلالالدوله گفت: از کشتن پسر صرفنظر کن و آن دو را عقد هم در آور و من مهریه هر دو را از خزانه میدهم.
مرد قبول نکرد. شاه شمشیر را در غلاف کرد و غلاف شمشیر را محکم گرفت و دستور داد شمشیر را در بیاور او را بکش. مرد هرچه کرد شمشیر خارج نشد. شاه گفت: ای مرد بدان چنانچه اگر غلاف رها نکند شمشیر خارج نمیشود، در این داستان نیز دخترت غلاف شمشیر بوده و او نیز تقصیر دارد پس شرط عدل آن است که هر دو را بکشی.
مرد بر دخترش ترحم کرد و از قتل جوان صرفنظر نموده و به امر سلطان تسلیم و دخترش را تزویج جوان کرد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
پیرمرد از نماز جماعت ظهر به خانه بر می گشت. هوا گرم بود. در سر کوچه دید عده ای جمع شده اند . نزدیک تر شد و دو نفر را دید با هم درگیر شده اند.
وقتی فهمید یکی از آن ها پسر اوست، به داخل دایره رفت، پسر،چون چشم هایش در چشم پدر افتاد، شرمی سنگین او را گرفت و زود به دعوا خاتمه داد.
در مسیر برگشت به خانه، دست پدر را چندین بار بوسید و حلالیت خواست. و قسم می خورد مقصر نبود و با کسی که دعوا می کرد، مزاحم او شده بود.
پدرپیر تبسم ملیح و شیرینی زد و از لای محاسن سفیدش دندان های سفیدش درخشیدند.
گفت: ای پسر جوان و مهربان و فهمیده من، من نپرسیده می دانستم در این دعوا حق با توست و ستمی در حق تو شده است، و دست تو را کشیدم و از دعوا بیرون آوردم تا بدانی که دیگرانی که تو را نگاه می کردند، بسیار احمق تر از آن بودند که بدانند حق با توست. و تو برای حق خود می جنگی . پس هرگز در خیابان دعوا نکن. در هر دعوایی که در ملا عام صورت گیرد ، قطع یقین یکی حق است ولی مردم عقل و شعور ندارند که حق را بدانند. کسی را که کتک می زند ( هرچند حق با اوست) ناحق و ظالم می دانند و کسی را که کتک می خورد، هرچند مقصر باشد ،مظلوم و صاحب حق می نامند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#درنگ
دانش آموز دبیرستانی با خود می گوید: وقتی مدرسه ام را تمام کنم و دیگر مجبور نباشم تکلیفی انجام دهم، آن وقت زندگی ایده آل خواهد بود!
مدرسه تمام می شود و حالا او تشخیص می دهد که تا وقتی خانه ی مستقل نداشته باشد، خوشبخت نخواهد شد. خانه را ترک می کند، وارد دانشگاه می شود و با خود می گوید : وقتی مدرکم را بگیرم دیگر هیچ غمی نخواهم داشت.
بالاخره مدرکش را هم می گیرد و آن وقت است که می بیند تا وقتی شغل مناسب نداشته باشد نمی تواند خوشبخت باشد. کاری اختیار می کند و .....
درست حدس زدید! هنوز هم نمی تواند خوشبخت باشد. با گذشت سال های پیاپی، او خوشبختی، شادی و آرامش ذهنی خود را مرتبا تا نامزد شدن، تا ازدواج کردن، تا خریدن خانه، تا گرفتن کار بهتر، تا تشکیل خانواده، تا بردن بچه ها به مدرسه، تا تمام شدن مدرسه ی بچه ها، تا بازنشستگی و .... به تعویق می اندازد
و قبل از آن که به خود اجازه ی شادی سعادتمندانه دهد، از دنیا می رود....
برای شاد زیستن باید مشغول و درگیر زمان حال شد...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وسلم میفرمایند:
لَعَنَ اللّهُ مَن اَكرَمَ الغَنِیَّ لِغِنَاهُ
خداوند كسى را كه ثروتمند را به خاطر ثروتش احترام نهد، از رحمتش دور مىكند!
ارشادالقلوب ص 194
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#گاه_بلا_به_سعادت_می_انجامد
حدود دو قرن پیش از میلاد پیرمردی در ناحیه شمال چین زندگی می کرد.یک روز اسب این پیرمرد گم شد.
همسایگان از شنیدن خبر گم شدن اسب او تاسف خوردند و برای ابراز همدردی به منزل وی رفتند،ولی پیرمرد بی آنکه کمترین اثر اندوه و غمی در چهره اش نمایان باشد گفت:مهم نیست که اسب من گم شده است.شاید این خود حکمتی داشته باشد.
همسایه ها از سخنان پیرمرد سخت تعجب کردند و بازگشتند. پس از گذشت چند ماه اسب گم شده به همراه چند اسب دیگر باز گشت.همسایه ها این خبر را که شنیدند با خوشحالی به منزل پیرمرد رفتند و تبریک گفتند،ولی پیرمرد انگارنه انگار که اتفاقی افتاده است با خونسردی گفت:این کجایش جای خوشحالی دارد که من بی رنج و زحمت به آسانی و مجانی چند است به دست بیاورم،شاید این خودش موجب بدبختی برای من بشود.
پیرمرد تنها یک پسر داشت که علاقه زیاد به اسب سواری داشت.روزی هنگام رام کردن یکی از اسب های وحشی آن پسر از اسب افتاد و استخوان پایش شکست.همسایه ها به سراغ پیرمرد رفتند که او را تسلی دهند ولی پیر مرد بدون هیچگونه احساس ناراحتی گفت:استخوان پایش شکست که شکست معلوم نیست که این خود بعدها به نفع ما تمام نشود.
همسایگان که باشگفتی سخنان پیرمرد را استماع کردند این بار هم نتوانستند در یابند که او درست می گوید یانه. یک سال بعد در آن منطقه جنگی اتفاق افتاد که اکثر جوانان به میدان جنگ رفتند و بیشتر آنها کشته شدند،ولی پسر پیرمرد به علت لنگ بودن پا،به جنگ نرفت و زنده ماند و آنوقت بود که همسایگان به عمق گفته های پیرمرد رسیدند.
مَثل فوق که ناشی از این داستان است در مورد توصیه به تحمل نا ملائمات زندگی و پرهیز از مغرور شدن به سعادت و خوشی ناگهانی به کار می رود وقسمت اول آن یاد آور مثل معروف«پایان شب سیه سپید است»فارسی می باشد.
@DastaneRastan