eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
34.2هزار دنبال‌کننده
38.2هزار عکس
34.5هزار ویدیو
371 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
حکایت راز آرامش چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند... 👈ادامه حکایت 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 😳 با یک تیر سه نشون 🎯 بزن: 1⃣ خواندن مطالب جذاب و مفید 2⃣ شریک در کمک به نیازمندان (30 درصد درآمد تبلیغات کانال) 3⃣ شرکت در قرعه کشی (20 درصد درآمد تبلیغات کانال) ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ 😍 جذابترین کانال حکایت و داستان 😍 👌👌به خانواده نَقْلِسْتٰانْ بپیوندید👇👇👇 🌺https://eitaa.com/joinchat/3155493092Cb0d1e547e8
💌 ✅شهید مدافع‌حرم 🎈همکار شهید نقل می‌کنند: حاج‌آقا قلی‌زاده مسئول نمایندگی ولی‌فقیه در ناحیه‌مان در قم بود. قسمت نمایندگی چهار اتاق داشت و به خاطر کمبود تجهیزات، به این رده سه عدد کولر، آن هم به مرور زمان تحویل دادند. شهید قلی‌زاده در همه اتاق‌ها جز اتاق خودش کولر نصب کرد و گفت اول نیروهای زیر دستم و بعد خودم. 🎈همین خصوصیات اخلاقی‌اش آدم را جذب می‌کرد. خیلی‌ها به آقای قلی‌زاده می‌گفتند شما مسئولید و مهمان و مراجعه‌کننده زیاد برایتان می‌آید و خوبیّت ندارد کولر نداشته باشید، ولی ایشان می‌گفت اولویت با نیروهایم است. خاطرم است در ماه رمضان پارسال که هوا به شدت گرم بود، اتاقش را با یک پنکه‌دستی خنک نگه می‌داشت. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🕊شهیدی که با امام زمان (عج) حرف میزد... 🔹 چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش. یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!" خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. ‏دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ‏وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: 🔸بسم الله الرحمن الرحیم ‏یک عمرهر چی گفتم؛به من می‌خندیدن! ‏یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! ‏یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم ‏اما مردم! ما رفتیم ‏بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف می‌زدم. 🔰 ‏آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🌷 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 🟢شهید مدافع‌حرم ♨️هدیه‌ی چادر ☘همسر شهید روایت می‌کند: آقاسجاد ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا علیهاالسلام داشت. روز تولد حضرت زهرا، سجاد مثل همیشه با روی خندان از سرِ کار آمد. بعد از چنددقیقه گفت: خانم اشکال نداره؟ تو راضی هستی که من هدیه‌ای که پادگان برای روز زن داده است، به بنده خدایی بدهم که لازم دارد؟ ❤️گفتم: نه! چه اشکالی دارد؟ من از خُدامه. من تازه چادر گرفته‌ام؛ فعلاً لازم ندارم. آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی می‌خواهی تا اینکه بعد از شهادتش، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده است. گفت در دانشگاه یک دخترخانم بوده که حجاب خوبی نداشته است. سجاد به دوستش می‌گوید برو با این خانم صحبت کن چرا حجابش این طور است! ☘سجاد بدلیل حیای زیاد خودش با دخترخانم حرف نمی‌زند. دخترخانم هم گفته بود بدلیل مشکلات مالی نمی‌توانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را می‌برَد برای این خانم و خداروشکر از آن روز تا حالا استفاده می‌کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
همسر شهید می‌گوید: سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد.. دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی‌شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟ گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی‌اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨ + شادی روح شهید حسین دولتی صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
همسر شهید می‌گوید: سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد.. دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی‌شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟ گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی‌اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨ + شادی روح شهید حسین دولتی صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
چند وقت پیش مشکلی داشتم و رفتم سر قبرش. کلی گله کردم که چرا حاجت همه را میدی ولی ما را نه؟! شب خوابش را دیدم. بهم گفت ، آبجی! ، من فقط وسیله ام ، ما دعاها را خدمت امام زمان (عج) عرض میکنیم و حضرت برآورده میکنن. من واسطه ام ، کاره ای نیستم ، اگر چیزی میخواهید اول از امام زمان (عج) بخواهید... 📕 سه ماه رویایی : ١٣۴۴/۴/٢٢ شهرستان سمنان : ١٣۶۶/١١/٧ مأووت عراق _اصابت ترکش به سر : امامزاده یحیی تهران 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟ گفت با التماس. گفتم چجوری گلوله رو بلند می‌کنی؟ گفت با التماس. گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟ با لبخند گفت با التماس :) + شادی روح شهید مرحمت‌ بالازاده صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️عشقِ تفنگ و بی‌سیم 🌟مادر شهید روایت می‌کند: همیشه مجید دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت«خانم تو را به خدا نگذارید برود! تمام بچه‌ها را تکه‌تکه کرده است. می‌گوید من کاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم.» 🎈عشق پلیس بودن و قوی‌بودن باعث شده بود هرجا می‌رود، پُز دایی‌های بسیجی‌اش را بدهد؛ چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد، یکی از دوستانش می‌گفت«آن‌قدر عشق بی‌سیم بود که آخر یک بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر و دست از سر ما بردار.» 🌟مجید سینه‌سوخته بود و اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود، کمکش می‌کرد. در ۱۴سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حدّ مربی که شد، مرتباً کرج میرفت و به بیماران و خانواده‌های درگیرِ این بیماری مشاوره می‌داد. 🌸🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌸 🦋🦋🦋 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید روایت می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📨 🔴شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید تمام زندگیم با شهید، شیرین و خاطره‌انگیز بود. یکی از جالب‌ترین خاطرات‌مان، زمانی بود که در شهرستان گالیکش زندگی می‌کردیــــم؛ دو فرزند داشتیم که سه‌ساله و یک‌ساله بودند👶🏻 شهید تولی به مأموریتی سه‌ماهه رفته بود؛ من نه نامه‌ای از او دریافت کرده بودم و نه تلفنی زده بود. یک روز فرزندانم را در منزل گذاشتم و به قصد خرید نان به سر کوچه رفتم🛍🍞 داخل کوچه که شدم، از دور مردی را دیدم که یک ساک به روی دوشش گذاشته بود و با ریش‌های بلند به سمت من می‌آمد🪖🎒🚶‍♂ توجه نکردم تا اینکه با صدای بلند مرا "عزیــــــــز" صدا کرد! متوجه شدم که غلامعلی است💚😀 باور نمی‌کردم چون خیلی تو این چندماه سختی‌کشیده بودم. متوجه نبودم که داخل کوچــــه‌ام، خودم را به سمتش انداختــــم و هر دو شــــروع به گریــــه کردیــم💔🥲 تا اینکه خانمی در را باز کرد و گفت چی شده؟ غلامعلی گفت هیچی خانم! همسرمــــه☺️ با همین حالِ گریه به خانه رسیدیم. من به‌قدری هیجان داشتم که یادم رفت اصلا برای چی بیرون آمده بودم! نان هم نگرفتم🤭 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🖋📃 🌹سعیدتیربارچے بود.شهید زهره وند که همشهرےمان بودهمزمان بابرادرم به شهادت رسید.سعیدچون تیربارچےبود نمیتوانستند اورابزنند.همرزمانش مے گفتندتک تیراندازهاتندوتند به طرفش شلیک میکردند.فرماندهشان تعریف می کردظهرکه عملیات شروع شد،تاشب وهابےهابه طرف ماخمپاره شلیک مے کردند.موقع اذان که شدسعیدگفت حاجے بیانمازمان رانوبتےبخوانیم. 🌷فرمانده شان میگفت به خودمان گفتیم این جوان۲۴ساله وسط آتش جنگ فکرنماز است.آخرآتش زیاد بود.نمازرا نوبتی خواندیم.فرمانده اش میگفت از نحوه دقیق شهادت برادرم اطلاع نداریم اماهمرزمش میگفت سعید۲۰۰متر از ما جلوتر بود.همان جابه شهادت رسیدو پیکرش مدتے در منطقه ماند و بعداز آزادسازے آن منطقه پیکرش رابراے ما آوردند.سعید که شهیدشدماسه ماه خبرے ازاونداشتیم.😔 🌹یک شب خواب دیدم جمعیت زیادے به سمت بهشت زهرا میروند . سعید روے دوش جمعیت بود. تیشرت مشکے تنش بود و یا زهرا روے آن نوشته شده بود.به من گفت به خدا من مےآیم و با وعده اے که در خواب به من داده بود بعد از سه ماه پیکرش برگشت.😭 🕊 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•