eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 داستان_آموزنده شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ ✋از قعر زمین به اوج افلاک، سلام؛ از من به حضور حضرت یار، سلام؛ عطر یاد زهرایی شما درخانه ی قلب هرکس پیچید ، از دیدار تمامی بوستانها بی نیازشد ... ... و هوای حضور حیدری تان دراندیشه ی هرکس راه یافت از تکیه برهر پشتوانه ای وارهید ... شکر خدا که در پناه شما هستم ...🤲🌱 (عج)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر امام منتظر بادا مبارک این ولادت تهنیت بر شیعیان حضرتش از این ولادت رسید شادى شیعیان به عرش اعلى چونکه شد نور رخ موسى هویدا 🌸ولادت با سعادت امام موسی کاظم(ع)مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مستمند و ثروتمند بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند. در اين بين يكي از مسلمانان كه مرد فقير ژنده پوشي بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامي كه هركس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي شود بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اي جايي خالي يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوي مرد متعين و ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه هاي خود را جمع كرد و خودش را به كناري كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟. نه يا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهي كردي و خودت را به كناري كشيدي ؟. اعتراف مي كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولي من حاضر نيستم بپذيرم . جمعيت : چرا؟! چون مي ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد. نویسنده : داستان راستان / استاد مطهري ➥
🔴 نکند این شخص محترم امام زمان(ع) باشد آیت الله شهاب الدین مرعشی نقل کرده اند که: وقتى در سامراء اقامت داشتم، شبى براى زیارت حضرت سیّد محمّدعلیه السّلام از سامراء بیرون رفته و راه را گم نمودم. پس از یاس از زندگى خود بخاطر تشنگى فوق العاده و گرسنگى ورزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاک‌هاى گرم افتادم؛ ولى دفعتاً چشم باز کردم و سر خود را بر زانوى شخصى دیدم. 🍃آن شخص کوزه آبى به لب من رسانید که تاکنون نظیر آن آب را در گوارایى و شیرینى نیاشامیده بودم. پس از خوردن آب، سفره نان را باز نمودم. دو سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارى در اینجا وجود دارد. خود را در آن شستشو بده! 🍃من گفتم: در اینجا نهرى نیست وگرنه من این قدر تشنه نمى شدم که مشرف به هلاکت باشم .آن مرد عرب فرمود: این آب است که در اینجا جارى است. من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب، دیدم در آنجا نهر باصفایى است و تعجّب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگى و عطش بسیار، نزدیک به هلاک شدن بوده ام! 🍃سپس آن مرد عرب از من پرسید قصد کجا دارى؟ گفتم حرم مطهّر سیّد محمّد (علیه السّلام) آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سیّد محمّد است. 🍃من مشاهده کردم، دیدم نزدیک بقعه سیّد محمّد هستم و حال آنکه محلى که در آنجا راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانى از آنجا تا مرقد سیّد محمّد وجود داشت . در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفاده فراوان بردم و مطالبى چند را برایم توضیح داد. 🍃از سفارشها و توصیه هاى وى تاءکید بر تلاوت قرآن مجید، انکار تحریف قرآن، نیکى به والدین، رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان، احترام به ذریه علوى، خواندن نماز شب، ذکر تسبیح حضرت زهراعلیهاالسّلام و تاکید در زیارت حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام بود. 🍃در این هنگام به فکرم خطور کرد که نکند این شخص محترم همان امام زمان (عج ) باشد. با بروز این فکر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متاسف شدم که یار در کنارم بود و گمشده ام را یافته بودم اما او را نشناختم. 📚کرامات مرعشیّه؛ علی رستمی چافی
❤️ علت عبادت چیست؟ از امام رضا (ع) پرسيدند: علت عبادت چيست؟ ايشان فرمودند: علتش اين است كه خدا را فراموش نكنيد و خدا در زندگی تان متجلی باشد. فقر خودتان را فراموش نكنيد و ادب برخورد با خدا را ترك نكنيد و از عوامل دور نشويد. در ادب اجتماعی مراوده و ارتباط دوستی می آورد. وقتی با كسی رفت و آمد می كنی و بيشتر ارتباط داری، وابستگی بيشتری ايجاد می شود. نفس اين عبادت كه من روزی پنج بار در روز بايستم و تكبير بگويم و حمد و سوره بخوانم، ايجاد رابطه است. انسان احساس هويتی ميكند. حتی گاهی بعضی ها كه آدمهای ريشه دار و تحصيل كرده هم هستند، می گويند: ما چند سال است كه از خدا چيزی را می خواهيم ولی هرچه دعا ميكنيم اجابت نمی شود. من هم ديگر كنار گذاشته ام. يعنی تصورش از دعا، اجابت است. در دعا هدف اجابت نيست. روايت داريم: گاهی دعا ميكنيم و مستجاب می شود و خدا به فرشتگان می گويد: اين را ديرتر ابلاغ كنيد تا بنده با ما حرف بزند. من صدای او را دوست دارم. شما يك قفل محكم در مغازه زده ايد و بازهم می گوييد: دعا كن. قرص سردرد می خوريد وباز هم ميگوييد: دعا كن. در دعا هدف ارتباط است نه استجابت دعا. اين را بايد دقت كرد كه باعث يأس در مردم نشود. 📚از بیانات دکتر رفیعی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ
🔆 الله اکبر، یعنی خداوند از همه بزرگ‌تر است پادشاهی، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می‌خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می‌شود که آن زن را شوهری است نجار و به آیین مسلمانی بر پادشاه حرام است. چون جناب پادشاه نمی‌تواند او را فراموش کند؛ پس به هوایِِ پادشاهی خویش و به مکر شیطانیِ وزیر، آخوند دربار را فرامی‌خوانند تا مگر حیلتی شرعی کنند و شهوت برخاسته را جامه‌ای از شرع بپوشند. شوهر آن زن، نجاری بوده است زبردست و مشهور. پس وزیرِ دربار، نجار بخت‌برگشته را فرامی‌خواند که پادشاه امر کرده «تا روز دیگر از صد مَن جـُو، برایش صد گز چوب بتراشد». و آخوند دربار فتوا می‌دهد «هرکه از حکم حکومتی سَر باز زند و به اوامر پادشاهی سر ننهد؛ خونش بر داروغه و شحنه حلال است». نجار بخت‌برگشته، به خانه بازمی‌گردد. در اندیشه جان، ماجرا را به همسر خویش بازمی‌گوید که زنی پاکدامن و اندیشمند و صبور بود. پس شوهر را دلداری می‌دهد و دل قُرص می‌کند که «مترس! خداوند از پادشاه بزرگ‌تر است». دیگر روز، شبنم بر گل و الله اکبر بر گلدسته‌ها، ماموران پادشاه دق‌الباب می‌کنند. پیش از آنکه مرد نجار خبردار شود و از ترس قالب تهی کند، همسرش خبر می‌دهد که «چه خوابیده‌ای نجار، برخیز و آبی به صورت زن و وضویی بساز و الله‌اکبری بگو و میخی بر تابوت ترس بکوب، که پادشاه مرده است و ماموران آمده‌اند تا او را تابوتی بسازی.» از آن روز، هر گاه که مردم به تنگ بیایند و بخواهند تنگی زمانه را به دست باد بدهند و دلتنگی‌هایشان را به باد بسپارند و به گوشِ یار برسانند؛ رسم است که به خونِ جگر وضویی ساخته، بغضی می‌شکنند که «الله اکبر». آری؛ الله اکبر! یعنی خداوند از پادشاه بزرگ‌تر است. ‌‌‌‌✅
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🔆خراب کردن خانه‌ی خدا 🍃گویند «تبع» از آن پنج‌نفری است که همه‌ی دنیا را گرفت. هنگامی‌که به مکّه رسید، چون اهل مکّه مثل دیگر شهرها او را احترام ننمودند، اراده کرد خانه‌ی خدا را خراب کند. 🍃خداوند او را به سر دردی مبتلا کرد که از بینی‌اش آبی گندیده می‌آمد و از بوی بدش کسی را تاب نشستن نزدش نبود؛ و همه‌ی دکترها از معالجه‌ی او عاجز گشتند تا آنکه عالِمی در خلوت به او گفت: «به این شهر مکه آمدی چه اراده کردی؟» تبع گفت: «قصد دارم خانه‌ی خدا را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنانشان را اسیر کنم.» 🍃عالم فرمود: «اگر تغییر رأی و عقیده بدهی، مرضت خوب شود!» تبع تصمیم گرفت دست از خراب کردن کعبه و کشتن اهل مکّه بکشد. پس سلامتی را دوباره پیدا کرد. 🍃آنگاه دستور داد کعبه را به هفت پرده بپوشانند و او اوّل کسی بود که کعبه را پوشاند. 📚(نمونه معارف، ج 4، ص 155 -ثمرات الاوراق، ج 2، ص 5) ⏺ استوری‌ ویژه 🎦 کلیپ تصویری 📶 مداحی‌‌و‌سخنرانی‌ 🔢 پادڪـسـت مـذهبی 📻¦ @padcast110 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹 عالمی مشغول نوشتن با مداد بود کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
• 💕 داستان کوتاه افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند. وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. پشه ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او می خواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به دقت پشه را زیر نظر داشته باشند. پشه بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.... در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد. افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین حشره است. روزها ممکن است به خاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن استفاده کند. حریص و شکم پرور نیست . اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر می خواست و دوباره سریع می خواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد. پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود می کند. بسیاری از گرفتاری های انسان نتیجه طمع و زیاده خواهی اوست. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(ع) ✍كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى‌ توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى‌ خواستند و او خبر مى ‌داد و درست مى ‌گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى‌ دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى‌ دهد. حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده ‌ا‌ى كه به اين حال رسيده ‌اى كه به پنهان راه پيدا كرده‌ اى؟ به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى ‌خواستم، با خواسته‌ هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته‌ هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ‌ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت ‌هاى نفسى و مخالفت با خواهش ‌ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى‌ كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند. موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ‌ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه‌ اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى‌ گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو. گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى ‌دين بودم، مى ‌توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده‌ ام، خبرى نمى‌ توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى ‌خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى ‌توان به تو داد. گفت: صبر مى ‌كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم. 📚برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان ↶
👌چرا برای اموات حمد میخوانیم؟ ✨🌸قیصر روم برای یکی از خلفای بنی عباس ، در ضمن نامه ای نوشت: ما در کتاب انجیل دیده ایم که هرکس از روی حقیقت، سوره ای بخواند که خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام میکند ، و آن هفت حرف عبارتند از: « ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف » ✨🌸ما هر چه بررسی کردیم ، چنین سوره ای را در کتاب های تورات و زبور و انجیل نیافتیم ، آیا شما در کتاب آسمانی خود ، چنین سوره ای را دیده اید؟ ✨🌸خلیفه عباسی دانشمندان را جمع کرد، و این مسئله را با آنها در میان گذاشت، آنها از جواب آن درماندند، سرانجام این سوال را از امام هادی علیه السلام پرسیدند. 🔶آن حضرت در پاسخ فرمودند: آن سوره ، سوره « حــمد » است، که این حروف هفتگانه در آن نیست... پرسیدند: فلسفه ی نبودن این هفت حرف، در این سوره چیست؟ 🔶حضرت فرمودند: ❶👌حرف «ث» اشاره به «ثبور» (هلاکت) ❷👌حرف «ج» اشاره به «جحیم» (نام یکی از درکات دوزخ) ❸👌حرف «خ» اشاره به «خبیث» (ناپاک) ❹👌حرف «ز» اشاره به «زقوم» (غذای بسیار تلخ دوزخ) ❺👌حرف «ش» اشاره به «شقاوت» (بدبختی) ❻👌حرف «ظ» اشاره به «ظلمت» (تاریکی) ❼👌حرف «ف» اشاره به «آفت» است خلیفه ، این پاسخ را برای قیصر روم نوشت. قیصر پس از دریافت نامه ، بسیار خوشحال شد ، و به اسلام گروید ، و در حالی که مسلمان بود از دنیا رفت. 📔شرح شافیه ابی فراس ، مطابق نقل منتخب التواریخ ، ص 795 ...‏ --------------------------
🐂داستان گاو زرد بنی اسراییل در قرآن و پندهای آن👌 🌹در قرآن کریم در سوره بقره آیات 67 تا 71 به داستان زیبایی از بنی اسراییل می پردازد که در تورات هم آمده است و علت نامگذاری سوره بقره به این نام، به علت این داستان است. ☘داستان چنین است که، مردی در بنی اسراییل به طور مشکوکی کشته شد ، و قاتلش پیدا نشده و این امر باعث بدبینی طوایف به هم شده و کشت و کشتار راه افتاد. نزد موسی آمدند تا چاره ای بیندیشند و قاتل را پیدا کنند. حضرت امر کردند، گاوی را بکشید تا من بخشی از بدن او را به آن میت بزنم تا او زنده شود و او زنده شده و قاتل خود را معرفی کند. 💥آنها پیامبر را به سخره گرفته و گفتند از خدایت بپرس که چگونه گاوی را انتخاب کنیم؟ موسی گفت:خداوند فرمود،نه پیر باشد نه زیاد جوان، باز پرسیدند، از خدایت بپرس چه رنگی باشد؟ خداوند فرمود، زرد . دوباره عناد ورزیده و سوال کردند، بپرس چگونه گاوی باشد، ما نفهمیدیم. ❣تا این که خداوند فرمود، همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّه‌ای در (رنگ) آن نیست. بالاخره دست از عناد برداشته و آن گاو را ذبح کردند. در این آیات حکمتی پنهان است که به آن می پردازیم: 👈خداونددر وحله اول فقط امر به کشتن گاوی کرده بود اما در اثر عناد و پرسیدن سوالات زیاد، خداوند هم بر آنها سخت گیری کرده و دایره اختیار آنها را محدود کرد. ⭕️پس نباید در برخی مسایل انسان بی خود و بی جهت، ذهن خود را به چیزهایی که زیاد مهم و مفید نیست گسترش دهد و سوال کندـ 👈درصورت پرسشگری انسان،درذات حضرت حق،واینکه معاذالله خداوند از کی تابحال بوده وجایگاه خداوند وبعضی کارهای خداوندچگونه است تکلیف انسان راسخت تر وگاهی بوسیله وسوسه های شیطان،انسان را به سمت کفر سوق میدهد 👌پس وظیفه اصلی ما بندگی کردن و پرهیزگاری وانجام عمل صالح است وهمین بس که بدانیم نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم وجود دارد که هر لحظه آن نیرو برما وافعال واعمال ما احاطه دارد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅طمع، عزت را از انسان می‌گیرد ✍عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. کودکان در آن مسجد درس می‌خواندند و وقت نان‌خوردن كودكان بود. دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست. آن كودک گفت: اگر خواهی كه پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن. آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو داد. بار دیگر بانگ می‌كرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنین بانگ می‌كرد و حلوا می‌گرفت. عارف در آنان می‌نگریست و می‌گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شده‌ای؟ عارف گفت: نگاه كنید كه طمع‌كاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت می‌كرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگ همچون خویشتنی نمی‌شد. ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
☘داستان☘ ✨💫اقتدا ملائکه به یک ولیّ خدا ☘حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی می گوید : 🌹یک شب جمعه ، به اتفاق مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به قبرستان معروف تخت پولاد اصفهان رفتیم و در تکیه ی مادر شاهزاده ، بیتوته داشتیم. اندکی قبل از طلوع فجر ، به من فرمودند : "من از تکیه خارج می شوم ، ولی تو ، تا من نیامده ام ، از اینجا بیرون مرو." 👈اما پس از مدتی وسوسه شدم که بدنبال حاج شیخ بیرون روم. چون از تکیه خارج شدم ، آن بزرگوار را دیدم که به نماز ایستاده است و صفوف بسیاری از سپیدپوشان💫 با ایشان نماز می گذارند. 😱با دیدن این منظره ، از خود بیخود شدم و از حال رفتم . تا آنکه حاج شیخ را دیدم ، که بر بالینم آمده و می فرمایند : مگر نگفتم که از جای خود بیرون نروی ؟! 📗منبع:داستانهای شگفت انگیز ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💥باز شدن چشم برزخی در اولیای خدا💥 🌸مرحوم عبدالله شالچی تبریزی (1)در مورد استاد عرفان خویش می گوید : ☀️" یکی از روزها ، صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق استادم به فیضیه رفتم . استاد به من فرمودند : 👈"میرزا عبدالله چه می بینی ؟" این صحبت استاد ، گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد. دیدم اشخاصی را که در فیضیّه هستند در ظاهر می بینم اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم که به صورت های گوناگون اند. ☄بار دیگر فرمودند : " فلانی چه می بینی ؟" من چون توجه کردم ، دریافتم ، ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه ، دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند. پس از آن استاد به من فرمودند : " میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای ! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است. 🌿(1)مرحوم حاج عبداالله شالچی تبریزی از عارفان وسالکانی بود که حدود120سال پیش مردم از وجود نورانیش بهره مند بودند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَنْصُورُ عَلَی مَنِ اعْتَدَی... 🌱سلام بر تو و آن هنگام که ظلمت هزاران ساله ی جور و ستم را تنها بارقه ای از خورشید نگاهت، صبح می کند. 🌱سلام بر تو و بر مطلع الفجرِ آمدنت که پایان تمامی ستمگری هاست... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. ━━━━━━━🌺🍃━ ━━🌺🍃━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد! مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد. شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟! مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتوانی از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن! 🔻 تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم، چون او بزرگترين یاری‌ اش را كه عقلانيّت است، قبلا هديه داده است. (توجه داشته باشیم که این بدان معنی نیست که در هر کاری خدا را در نظر نگیریم و یا از او طلب حاجت نکنیم) 🔸️ بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم...! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ قیمت محبت چقدر است؟ از اهالی خراسان بود. راهی طولانی را پیموده بود و رنج فراوانی کشیده بود تا به مقصد برسد؛ چرا که با پای پیاده آمده بود. كفش هايش از بين رفته و پايش ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى برداشته بود. وقتی وارد مدینه شد، مستقیم به خدمت امام باقر (عليه السلام) شرفیاب شد. وقتی حضرت را دید، خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خویش رسید. امام باقر (علیه السلام) تا پای مجروح او را دید، فرمود: این چیست؟ مرد گفت: ای پسر رسول خدا براثر طی نمودن مسافت بسيار است. به خدا سوگند، مرا از دیار خویش، جز دوستى شما اهل بيت، بدين جا نياورد. امام باقر (علیه السلام) در جواب مرد خراسانی فرمود: "مژده باد بر تو كه به خدا سوگند، با ما محشور مى‏شوى." آن مرد با تعجب گفت: اى پسر رسول خدا، با شما؟ حضرت فرمود: آرى ! هيچ بنده‏اى ما (اهل بیت) را دوست نمى ‏دارد، جز آن كه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز محبت است؟ خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من (پیامیر) پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.» دعائم الاسلام، جلد1، صفحه71 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹مشاهده عجیب ملائکه و باغ و بوستان ِ برزخی 🌸شیخ حسین تبریزی که یکی از شاگردان سیّد بحرالعلوم بود روزی هنگام غروب آفتاب ، زمانی که در وادی السّلام نجف بوده است و قصد داشته که وارد قلعه ی نجف شود ، می گوید : ☘" در اثنای راه ، جمعی را دیدم بر اسبان تیز رو ، سوار شده و در پیش روی آن ها سواری بود در نهایت حسن و جمال ، من گمان کردم که یکی از آن ها مانند آقا سید صادق که یکی از علمای آن زمان بود و یکی دیگر شیخ محسن برادر شیخ جعفر می باشند لذا آنها را به اسم صدا کردم و به آنها سلام نمودم. جواب سلام مرا دادند و گفتند: 🌱"ما آن دو نفری که نام بردی نیستیم ، بلکه ما از ملائکه هستیم که به این صورت در آمده ایم و آن شخص خوش سیمایی که جلوی ما است یکی از صلحاء اهل اهواز است که او را باید به این مکان شریف برسانیم خوب است تو هم با ما بیایی " 🌿 باکمال تعجب وحیرت با آنها رفتم تا به مکان وسیعی رسیدیم که دارای هوای خوب و مناظر عالی بود که مثل آن را ندیده بودم. ✨ملائکه از اسبهای خود به زمین فرود آمدند و رکاب آن اهوازی را گرفته ، او را در باغی پیاده کردند که دارای قصری بود که به اقسام فرشها مفروش بود و از هر گونه زیور و زینت از حریر و استبرق ، آراسته و در اطراف همان موضع ، مشعلها افروخته و قندیلها آویخته بودند. پس آن اهوازی را در صدر آن مجلس نشانیدند و به افسام ملاطفت به او تهنیت گفتند. پس سفره ای انداختند که در آن همه قسم میوه جاب بود. 💫آن شخص شروع به خوردن کرد و من هم امر به خوردن نمود. من هم از آنها خوردم. پس به من فرمود : 🌷"ای مرد صالح ! آیا می دانی که سبب نشان دادن این منظره در این نشات برای تو چیست؟ گفتم " نمی دانم " گفت " سرّش این است که پدر تو ، دو مَن گندم از من طلب داشت ، نشد که در دنیا به او بدهم . چون خدا خواست مرا بیامرزد و درجه ی مرا کامل فرماید ، مقام مرا به تو نشان داد تا دین تو را اداء کنم و بری الذّمّه از پدرت شوم. یا از من بگذر و یا حقّت را از من بگیر." 🍃یکی از آن ملائکه به من گفت " عبای خود را بگشای " پس مقداری گندم در آن ریخت و گفت " به حق خودت رسیدی " 💥ناگاه تمام آنها از نظرم غائب شد و عبا و آن مقدار گندم در دست من ماند. آن را به منزل آوردم و تا مدتها از آن گندم می خوردم و تمام نمی شد ولی وقتی سرّ آن را برای دیگران بیان کردم ، آن گندم ها تمام شد. 👈این شخص اهوازی عالم نبود ، بلکه مرد عوامی از طایفه شیعه بود که محبت و دوستی زیادی به اهل بیت پیغمبر علیه السلام داشت و کاسبی بود که در ایام سال از عایدی خود ، پولی جمع می کرد و در دهه محرم ، صرف عزاداری و اطعام مجالس حضرت سیدالشهداء علیه السلام می نمود و چراغ در مجالس عزاداری را روشن می کرد و شربت می داد. 📗داستانهای شگفت انگیز ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆مکافات فرعون 🌱درباره‌ی فرعون که مدعی خدایی شد و عمرش طولانی بود، از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت‌شده که او به دو صفت بود؛ یکی این‌که اخلاقش نیکو بود و دیگر اینکه مردم به‌راحتی و بدون مانع به نزدش می‌رفتند. پس خدا دوست داشت به خاطر این صفات، او را پاداش دهد. (و او سال‌ها عمر کرد.) 📚(سفینه البحار، ج 1، ص 212) ✨✨امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر مؤمنی که بین خود و مؤمن دیگر پرده و حائلی افکند، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار سور (دیوار) زند.» 📚(اصول کافی، ج 2، ص 270) 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼حل يك معادله ریاضی توسط امیر المومنین علی(ع) ✍گویند شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف آنها را و فرزند دومم یک سوم آنها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند. وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟ و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در جزیرة العرب می تواند به آنها کمک کند؛ بنابراین آنها به نزد امام علی رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند حضرت علی ((ع))فرمود: رضایت می دهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم. گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد، به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود دو شتر داد و در آخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود. 👈یعنی چی شد؟هر کس به سهم خودش رسید و شتر حضرت دوباره به خودش،جل الخالق 📚از بیانات دکتر رفیعی ↶ 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻 🔖 امام‌زمانےام³¹³⇩⇩ 🔖 @Emamezamani