eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟! لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟! لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. در زندگی هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم. امید و عشق و محبت یا نفرت و کینه و حسادت! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📌تشرف ملا احمد مقدس اردبيلي سيد مير علام تفرشي، كه از شاگردان فاضل مقدس اردبيلي رضوان الله علیه است، مي گويد: شبي در صحن مقدس اميرالمؤمنين (سلام الله علیه) راه مي رفتم. خيلي از شب گذشته بود. ناگاه شخصي را ديدم كه به سمت حرم مطهر مي آيد. من نيز به سمت او رفتم، وقتي نزديك شدم، ديدم استاد ما ملا احمد اردبيلي است. خود را از او مخفي كردم، تا آن كه نزديك در حرم رسيد و با اين كه در بسته بود، بازشد و مقدس اردبيلي داخل حرم گرديد. ديدم مثل اين كه با كسي صحبت مي كند. بعد از آن بيرون آمد و در حرم هم بسته شد. به دنبال او براه افتادم، به طوري كه مرانمي ديد. تا آن كه از نجف اشرف بيرون آمد و به سمت كوفه رفت. وارد مسجد جامع كوفه شد و در محرابي كه حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله علیه) شربت شهادت نوشيده اند، قرار گرفت، ديدم راجع به مساله اي با شخصي صحبت مي كند وزمان زيادي هم طول كشيد. بعد از مدتي از مسجد بيرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نيز به دنبالش مي رفتم، تا نزديك مسجد حنانه رسيديم (مسجدي كه ديوارش خم شده است وعلت آن اين است كه وقتي جنازه اميرالمؤمنين صلوات الله علیه را براي دفن در نجف اشرف، ازآن جا عبور مي دادند، ديوار اين مسجد، روي ارادت به آن حضرت خم شد). در آن جا سرفه ام گرفت، به طوري كه نتوانستم خود را نگه دارم. همين كه صداي سرفه مرا شنيد، متوجه من شد و فرمود: آيا تو مير علامي؟ عرض كردم: بلي. فرمود: اين جا چه كار داري؟ گفتم: از وقتي كه داخل حرم مطهر شده ايد، تا الان با شمابودم، شما را به حق صاحب اين قبر اميرالمؤمنين (سلام الله علیه) قسم مي دهم، اتفاقي را كه امشب پيش آمد، از اول تا آخر به من بگوييد. فرمود: مي گويم، به شرط آن كه تا زنده ام آن را به كسي نگويي. من هم قبول كردم و باايشان عهد و ميثاق نمودم. وقتي مطمئن شد، فرمود: بعضي از مسائل بر من مشكل شد و در آنها متحير ماندم ودر فكر بودم كه ناگاه به دلم افتاد به خدمت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه علیه بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم. وقتي كه به حرم مطهر آن حضرت رسيدم، همان طوري كه مشاهده كردي، در به روي من گشوده و داخل شدم. در آن جا به درگاه الهي تضرع نمودم، تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند. در آن حال صدايي از قبر مطهر شنيدم كه فرمود: به مسجد كوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس، زيرا او امام زمان تو است. به نزد محراب مسجد كوفه آمده و آنها را از حضرت حجت صلوات الله و سلامه علیه سؤال نمودم، ايشان جواب عنايت كردند و الان هم برمي گردم . 📚 بركات حضرت ولي عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف(خلاصه العبقري الحسان)
🔆داستان معاد 🔅از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمودند: پیامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانی را در مسجد دید که از شدّت بی خوابی سر می جنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در کاسه سر فرو رفته بود. پیامبر(ص) به وی فرمود: جوان! چگونه صبح کردی؟ 🔅گفت: ای پیامبر! با یقین صبح کردم.پیامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر یقینی حقیقتی دارد. حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: ای پیامبر! یقین من همان است که مرا اندوهگین ساخته و شبها بیدار نگاهم داشته و روزها (با روزه داری) تشنه ام کرده است. خود را از دنیا و آنچه در آن است، رها ساختم. گویا بر عرش پروردگارم می نگرم که برای رستاخیز برپا شده، و مردم برای حسابرسی از قبرها سر برآورده اند و من در میان آنانم. 🔅پیامبر خدا به یارانش فرمود: او بنده ای است که خداوند دلش را به نور ایمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه داری نگهدار! 🔅جوان گفت: ای رسول خدا!برایم دعا کن که همراه تو به شهادت نایل آیم! 🔅پیامبر(ص) برایش دعا کرد. چیزی نگذشت که در یکی از جنگهای پیامبر شرکت جست و پس از به شهادت رسیدن نه نفر، به شهادت رسید و او دهمین نفر بود.» 🔴 منبع: کافی، ج 2، ص 53
✨﷽✨ 🏴عسگـــری یا عسکـــری؟ ⬅️ عسگری به معنای عقیم و بی‌دانه است؛ 🍇همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده🍇 لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیم بودن امام و عدم وجود امام زمان استفاده میکرده و میکنند. عسکر محله‌ای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سپاه خلفای عباسی در آنجا قرار داشت. خلفای عباسی برای زیر نظر داشتن فعالیت‌های فرهنگی، علمی و سیاسی امام هادی(علیه السلام)، آن حضرت را در سال 236 ه.ق از مدینه به سامرا انتقال و در محله عسکر سکونت دادند. چون امام حسن عسکری(علیه السلام) و پدر بزرگوارش امام هادی(علیه السلام) در محله عسکر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی می‌کردند و به عسکری لقب یافتند و این لقب مشترک بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسکریین گفته‌اند. اگر بنا بود این لفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم می‌بود و از نعمت فرزند محروم تلقی می‌شد. از سوی دیگر عسکر لفظی عربی است و اصولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحیح است، عسکری (با کاف) است، نه عسگری (با گاف). 📢 در به وجود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفی چون خلفای عباسی، جعفر کذاب و فردی به نام زبیری تاثیری به‌سزا داشتند. 🚨 شایسته است با نشر این مطلب کمر همت بسته و در ترویج کلمه صحیح عسکری به جای عسگری کوشش کنیم. ‌‌‌‌✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای نور که کعبه شده دلتنگ اذانت، مردان جهادند همه منتظرانت... این لشکر عشقند که پر همت و عزمند، عشّاق همه یک به یک آماده‌ی رزمند. 🎞 حسین طاهری🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🥀سلام امام زمانم🥀 بیــا عــدالت مطلق مسیــر مےخواهــد سپــاهِ منتظـــرانــت، امیــر مےخواهــد زمیــن و ڪل زمــان را بیا و زیبا ڪــن حڪومتِ علــوے را دوباره برپــا ڪــن 🥀🥀🥀
شهادت عشق، است فرزند غایبش راسرسلامت گویید و باران اشکتان را دربی ‏شکیبی انتظاربهانه سازید. شهادت یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام حسن عسکری (ع) ونشستن گردیتیمی برچهره مولایمان صاحب الزمان(عج)تسلیت باد🥀
🔴 شیطان در پی پرتاب تیر خلاص است ✍فردی کیسه‌ای طلا در باغ خود دفن کرده بود و بعد از مدتی یادش رفت کجا دفنش کرده. پس نزد مرد فهیم و فقیهی رفت. مرد فقیه گفت: نیمه‌شب برخیز و تا صبح نماز بخوان. اما باید مواظب باشی که لحظه‌ای ذهنت نزد گمشده‌ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.نیمه‌شب به نماز ایستاد و نزدیک صبح یادش افتاد کیسه را کجای باغ دفن کرده است. سریع نماز خود را به‌هم زد و بیل برداشت و به سمت باغ روانه شد. محل را کند و کیسه‌ها را در آغوش کشید.صبح شادمان نزد مرد فقیه آمد و بابت راهنمایی‌اش تشکر کرد. مرد فقیه گفت: می‌دانی چه کسی محل سکه را به تو نشان داد؟ مرد گفت: نه.فقیه گفت: کار شیطان بود که دماغش بر سینه‌ات کشید و یادت افتاد. مرد تعجب کرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی‌خواندم. مرد فقیه گفت: می‌دانم، خالص برای خدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه را بدانی، دیگر او را رها می‌کنی. نزدیک صبح بود، لذت عبادت شبانه را ملائک می‌خواستند بر کام تو بچشانند که شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.اگر یک شب این لذت را درک می‌کردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه‌شب می‌رفتی. شیطان یادت انداخت تا نمازت را قطع کنی. چنانچه وقتی قطع کردی و رفتی طلاها را پیدا کردی، دیگر نمازت را نخواندی و خوابیدی.و اینجا بود که شیطان تیر خلاص خود را به سمت تو رها کرد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚از خدا چه بخواهیم!! مرحوم محمدتقی مجلسی، پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسی نقل می کند: شبی از شب‌ها، پس از فراغ از نماز شب و تهجد، حالتی برایم ایجاد شد که فهمیدم در این هنگام هر حاجت و درخواستی از خداوند نمایم اجابت خواهد نمود. فکر کردم چه درخواستی از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم که ناگاه با صدای گریه محمدباقر در گهواره‌اش مواجه شدم و بی‌درنگ گفتم: پروردگارا! به‌حق محمد و آل محمد، این کودک را مروّج دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتی بی‌پایان موفق گردان. به برکت دعای نیمه‌شب پدر و تلاش و استمرار، علامه محمدباقر مجلسی، خدمات ارزشمندی را به جهان اسلام عرضه نمود. علاوه بر درس و تربیت شاگردان بزرگ و صدور فتوا و مسئولیت‌های مهم مرجعیت و مسافرت‌های مکرّر برای جمع آوری آثار اهل بیت(ع) یکی از تألیفات او بحارالانوار است که حدود ۱۱۰جلد می‌باشد.۱ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ۲ 📚۱. با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼نجات از مرگ با استخاره؟!! ✍جناب آقاى می‌فرمودند: در سفرى كه از اصفهان به شيراز مى‌خواستيم مراجعت كنيم، خدمت "حاجى بيد آبادى(ره)" مشرّف شديم، به ما فرمودند: "جناب ميرزاى محلاتى" به من نوشته است كه ايشان را از دعا فراموش كرده‌ام، سلام مرا به ايشان برسانيد و عرض كنيد که من شما را از دعا فراموش نكرده‌ام... چنانچه در فلان شب، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجّه كرد و من از حضرت ولى عصر"عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف" سلامتى شما را خواستم و خداوند متعال شما را حفظ فرمود... آقاى ايمانى فرمودند، پس از رسيدن به شيراز پيغام آقاى بيدآبادى را به جناب ميرزا رسانديم، فرمود درست می‌گویند، در همان شبى كه ايشان فرمودند، تنها به منزل مى‌آمدم، درب منزل(زير طاق) كه رسيدم يك نفر ايستاده بود... تا مرا ديد عطسه‌اى عارضش شد، پس سلام كرد و گفت: استخاره‌اى بگير، با تسبيح استخاره گرفتم، بد بود گفت: يكى ديگر بگير، آن هم بد بود باز گفت: استخاره ديگر بگير، سوّمى هم بد بود!پس دست مرا بوسيد و عذرخواهى كرد و گفت: مرا وادار كرده بودند كه شما را امشب با اين اسلحه بكشم، چون شما را ديدم بی‌اختيار عطسه‌‌ام گرفت و مردّد شدم..! با خود گفتم استخاره مى‌گيرم، اگر خوب آمد، شما را مىكشم و تا سه مرتبه استخاره كردم و هر سه مرتبه بد آمد، دانستم كه خداوند راضى به این کار نيست و شما پيش خدا آبرومنديد... 📙داستانهای شگفت ‌‌‌‌.
✍️ از تمام لحظات زندگی استفاده بهینه کنیم 🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـﺮ کاﺭ و ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ. 🔸ﻫﻤﯿـﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸـﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ! 🔸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. 🔹ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ می‌کنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکلات ﺍﺳﺖ. 🔸یک ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ و ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤـﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﻘﺎﺏ. 🆔️ @merikhi_venosi
🔆اسلحه مسموم در توبره ✨مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند: 🔸روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - وارد شد. 🔸آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزند رسول اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم . 🔸پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح كرد. حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟ 🔸منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟ 🔸امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى . 🔸آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت : 🔸 ياابن رسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر هستند؟! امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش ؟ آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟ 🔸و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد. 🔸و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم . آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت . 📚الخرايج والجرايح : ج 2، ص 766، ح 86.
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ داستان ازدواج امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس خاتون سخنران شهید کافی ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠برکت در عمر! 🔹قدیم در کوچه و پس کوچه ها پیرمردها را می دیدیم دولا دولا راه می رفتند. جوانی به یکی از این پیرمردها می رسد و چون پشت پیر مرد مثل کمان خم شده بوده، جوان به شوخی به او می گوید: « پیرمرد، این کمانت را چند میفروشی؟» 🔸تازه جوانی زِ سَرِ ریشخند 🔸گفت به پیری که کمانت به چند؟ 🔹پیرمرد خنده اش می گیرد و می گوید :«ای جوان، روزگار تو را هم پیر می کند و این کمان را رایگان و مفت در اختیارت می گذارد.» 🔸پیر بخندید و بگفت، ای جوان 🔸چرخ، تو را می دهدت رایگان 🔹البته الان دیگر کسی پیر نمی شود.. برکت از عمرها رفته است. 🔹چون مردم به نماز اهمیت نمی دهند، عمر هایشان برکت ندارد. 🔹در روایت آمده است که: کسی که به نماز اهمیت ندهد، به پانزده بلا گرفتار می شود: یکی از آن بلا ها این است که برکت از عمرش می رود. 📗کتاب در محضر حضرت آیت الله مجتهدی (ره) ، ج2 ، ص190
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📖 السَّلامُ ؏ـَـــلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِ؎ يَهْتَدِ؎بِهِ الْمُهْتَـــــدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِيـــــنَ...🌱 ✨سَلٰام بَر تــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ـُــو، اِ؎ نـــــورِ خـــُ𑁍ــداوند۔۔۔ ڪِه هِدٰایت یٰافتگآن بِہ مَـــــدَد آن ، رٰاه را أز بےرٰاهہ مےشِنٰاسند و َ مؤمنـــᰔــآن ؛ بِہ یُمن آن نِجـــــآت مےیٰابَند۔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 امام صادق علیه السلام: گاهی مؤمن دعا می کند و از درگاه خداوند حاجت می‌خواهد ولی خداوند خطاب به فرشتگان می‌فرماید: ((اجابت دعای او را به تأخیر اندازید زیرا من صدا و دعای بنده‌ام را دوست دارم.)) و آنگاه که روز می‌شود، خداوند به بنده‌اش می‌فرماید : ((بنده‌ی من! تو مرا خواندی و من اجابت تو را به تأخیر انداختم. حال ثواب تو به خاطر دعاهای مستجاب نشده‌ی تو، این است و این.)) سپس انسان مؤمن، وقتی زیبایی پاداش دعاهای مستجاب نشده‌اش را می‌بیند؛ می‌گوید: ((کاش هیچ دعایی از من در دنیا اجابت نشده بود)) 📚 اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۴۹۱ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔥چرا جشن آغاز امامت ولی عصر؟ 🔻امام حسن عسکری(ع)، در لحظات شهادت به حضرت ولی عصر(عج) چنین بشارت دادند: اى فرزندم! به تو مژده مي‌دهم كه صاحب الزمان و مهدى هستی ... «أَبْشِرْ يَا بُنَيَّ فَأَنْتَ صَاحِبُ الزَّمَانِ وَ أَنْتَ الْمَهْدِيُّ...» 🔻شاید ریشه گرامیداشت آغاز امامت زمان(عج) همین‌ اشاره و بشارت امام حسن عسکری باشد. 🔻زیرا ویژگی خاص آغاز امامت امام‌زمان، ورود عالم به دورانی است که آرزو و هدف همه پیامبران و اوصیای آنان بوده و آن، تحقق وعده بزرگ خداوند برای حاکمیت کامل دین و نابودی کامل ستمگران و محو همه ساختارهای مادی و معنوی شیطانی است. 🔻سید ابن طاووس از عالمان برجسته شیعه قرن هفتم است که گزارشهای معتبری از ملاقات وی با امام زمان (ع) ذکر شده است و حتی برخی دعاهای حضرت مهدی در سرداب مقدس را خود شنیده و نقل کرده است. 🔻یکی از کتابهای او کتابی است به نام اقبال الاعمال که شرح اعمال و ادعیه در ماه‌های سال است که مورد توصیه اکید عالمان و عارفان است. 🔻وی در جلد۳ صفحه ۱۱۳ در اعمال ماه ربیع الاول می گوید: 🌸«اکنون که زمان شهادت مولای ما امام حسن عسگری(ع) در روز هشتم ربیع الاوّل رخ داده است، آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی(عج) بر امّت، روز نهم ربیع الاوّل خواهد بود و شاید تعظیم این روز به لحاظ این مناسبت برتر و برای توجّه به آن مولای بزرگ و کامل باشد. 🔻ایشان ضمن رد زمان قتل خلیفه دوم در نهم ربیع (که منابع تاریخی آن را از ۱۸ ذیحجه تا دوم محرم نقل کرده اند) می گوید «من با جستجوی در کتاب‌ها تا کنون مستندی که موافق آن باشد و بتوان بر آن اعتماد کرد نیافتم» ✍حمیدرضا ابراهیمی
❤️ مشكل علمى خود را از قائم ما بپرس! بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم سيد امير علام مى گويد: شبى براى زيارت حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مشرف شده بودم، آخر شب بود در حال گردش در حرم بودم ناگاه متوجه شخصى شدم كه به طرف ضريح امامعليه‌السلام مى رود. وقتى نزديك تر شدم، او را شناختم. او استاد دانشمند و فاضل متقى، مولا احمد اردبيلى بود. من در گوشه اى خود را پنهان نمودم و مراقب او شدم. (كه او در اين ساعت از شب و در تاريكى و خلوت به دنبال چيست؟) او به طرف در ضريح كه طبق معمول بسته بود رفت، وقتى نزديك در رسيد، در ضريح به روى او گشوده شد! داخل شد. كمى كه وقت كردم، متوجه شدم كه گويا آهسته با كسى نجوا مى كند. وقتى بيرون آمد، در بسته شد، و به سوى مسجد كوفه به راه افتاد. من نيز در پى او به راه افتادم. مقابل مسجد كوفه رسيديم، او وارد شد و در محرابى كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام در همان جا به شهادت رسيده بود، ايستاد، پس از مدت زيادى بازگشت و از مسجد خارج شد و به طرف نجف به راه افتاد. ❌ ادامه در پستهای بعدی... ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 از وقتی این ظرف های تفلون را خریده بودیم، چند بار گفته بود یادت نره! فقط قاشق چوبی بهش بزنی. دیگر داشت بهم بر می خورد. با دل خوری گفتم: ابراهیم! تو که این قدر خسیس نبودی. برای این که سوء تفاهم نشود، زود گفت: نه! آدم تا اون جا که می تونه، باید همه چیز رو حفظ کنه. باید طوری زندگی کنه که کوچکترین گناهی نکنه. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
من همچنان در تعقيب او بود تا اين كه به مسجد حنانه رسيديم. ناگهان سرفه ام گرفت: و نتوانستم خود را كنترل كنم، او متوجه شد. برگشت و مرا شناخت. گفت: تو مير علام هستى؟ گفتم: آرى. گفت: اين جا چه مى كنى؟ گفتم: از زمانى كه شما وارد حرم اميرالمؤمنين عليه‌السلام شديد، همراه شما بودم. شما را به صاحب آن قبر قسم مى دهم جريان امشب را از ابتدا، تا انتها براى من تعريف كنيد؟ گفت: به شرطى مى گويم كه تا من زنده ام، آن را براى كسى تعريف نكنى. وقتى به او كاملا اطمينان دادم، گفت: مسايل مشكلى برايم مطرح شده بود كه پاسخ آن ها را نمى دانستم. به دلم افتاد كه آن ها را از حضرت على عليه‌السلام بپرسم. همان طور كه ديدى وقتى مقابل در ضريح رسيدم، بدون استفاده از كليد، در ضريح به رويم گشوده شد. داخل ضريح مقدس شدم و در آنجا به درگاه خداوند تضرع نمودم. تا اين كه صدايى از قبر به گوشم رسيد كه به مسجد كوفه برو و آن را از قائم ماعليه‌السلام كه امام زمان تو است بپرس! و همان طور كه ديدى، در محراب مسجد كوفه پاسخ آن ها را از ايشان دريافت كرده، بازگشتم.[1] پی نوشت [1] بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۴ و ۱۷۵. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠دستگیری از بنده خدا💠 🌸از جبهه برميگشتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول ميخواهند.تازه اجاره خانه را چه كنم؟ سـراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلا نميدانم چه كنم! 🌸در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلي خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي ميخواســت برود اشاره کرد: حقوق گرفتي؟ گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست. دست کرد توي جيب و يک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نميگيرم، خودت احتياج داري. گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 🌸آن پول خيلي برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم. خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه حلال مشكلات شده بود. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیدکریم محمودی که معروف به سیدکریم پینه‌دوز بود، در پرتو ارتباط خاص ولایی با امام زمان (ع)، به مقامات والای عرفانی و توحیدی دست یافته بود؛ تا آنجایی که بیشتر علمای اهل معنای تهران معتقد بودند که حضرت بقیة الله الاعظم(عج) به مغازه کوچک این کفاش رفته و با او هم صحبت می‌شدند. به گزارش ایسنا، شیخ حسین گنجی(شاگرد آیت الله بهاءالدینی) از قول محروم شیخ عبد الکریم حامد (شاگرد شیخ رجبعلی خیاط) نقل می‌کند: کفاشی در شهر ری بود به اسم سید عبدالکریم، که هفته‌ای یک مرتبه به محضر حضرت بقیه الله (عج) مشرف می‌شد. حتی در یکی از ملاقات ها حضرت مهدی (عج) از او می‌پرسند: «اگر هفته‌ای ما را نبینی چطور می‌شود؟» سید عبدالکریم می‌گوید «می میرم آقاجان، حضرت می فرماید: «اگر چنین نبودی ما را نمی‌دیدی!» یکی از بزرگان علت باز شدن راه را از او پرسید و سیدعبدالکریم فرمود «یک شب جدم حضرت محمد (ص) را در عالم رویا دیدم و از ایشان تقاضای ملاقات با حضرت مهدی(عج) را کردم‌.»، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «صبح و شام برای فرزندم سیدالشهدا گریه کن.» اما در اینجا بشنوید یکی از داستان‌های ملاقات این کفاش با امام زمان(عج) که پیرو موضوع رزق حلال و حرام است
🔆خبر از درون و دادن هديه 🌼مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از ريّان بن صَلت آورده است : گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، روزى خواستم كه به قصد عراق مسافرت كنم . 🌼به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام عليه السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پيراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمايم كه چنانچه مرگ من فرا رسيد، آن پيراهن را كفن خود قرار دهم . 🌼و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدايائى تهيّه نمايم . 🌼وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم كه خداحافظى كنم ، گريه ام گرفت . و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چيز را فراموش كردم و پس از خداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم كه ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد. 🌼وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از پيراهن هاى خودم را به تو هديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن را كفن خود قرار دهى ؟ 🌼و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدايا و سوغات تهيّه نمائى ؟ من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصميم داشتم از شما تقاضا كنم ، ولى فراموشم شد. 🌼بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم . 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 211، ح 17، الثّاقب فى المناقب : ص 476، ح 400. .