eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ مردی برای پسر و عروسش خانه‌ای خرید. پسرش در شرکت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود که با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی کلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این کلید‌، کلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت. روزی در شرکت، پدر کلید را از جیب پسرش برداشت. وقتی پسر متوجه نبود کلید شد، در شرکت سراسیمه به دنبال کلید می‌گشت. پدر به پسر گفت: قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یک کلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یک زن قرار ندهی. همسرت مانند کلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یکی باشد. همان‌طور که وقتی نمونه دیگری از کلید خانه‌ات نداشتی، خیلی مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نکنی. اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدکی دومی از کلید خانه داری و زیاد مراقب کلید خانه‌ات نخواهی بود. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 شکایت از مشکلات مفضل می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند: "با این پول زندگیت را سامان بده." عرض کردم: فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی! امام صادق علیه السلام فرمودند: "بسیار خوب دعا هم می‌کنم." و در آخر فرمودند: "مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!" اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار می‌شوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو! 📚بحار: ج ۴۷، ص ۳۴ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 عدالت، بدون راه فرار 🔆 امام علی گرم سخن بود ‌و خطبه می‌خواند؛ هنوز خطبه‌اش تمام نشده بود که مردم برای بیعت به سمتش هجوم بردند؛ به طوری که از ازدحام و زیادی جمعيّت، امام حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف لباس و رداى ایشان پاره شد.*۱ 🔹 امیرالمؤمنین به ناچار حکومت را پذیرفت اما همین که زمام کار را به دست گرفت، مردم یکی یکی رهایش کردند. مگر چه چیز عوض شده یا چه کسی تغییر کرده بود که مردم چنین کردند؟ هیچ! فقط عدالتِ علی در همه‌جا جاری شده بود و مردم این عدالت را تحمل نمی‌کردند. 💕 برای با امام ماندن باید مانند او شد؛ مثلاً باید عادل بود تا بتوان عدالت او را تحمل و اجرا کرد. اتفاقی که در زمان ظهور امام زمان می‌افتد این است که عدالت مهدی در داخل خانه به مردم می‌رسد، همان‌گونه که سرما و گرما به داخل خانه‌ها نفوذ می‌کند* ۲ و هیچ حقی از کسی برعهدهٔ دیگری نمی‌ماند مگر آنکه آن حضرت آن را می‌گیرد و به صاحب حق می‌دهد.*۳ پس لازمهٔ تحقق این امر داشتن یارانی عادل است. 🔻 آزمایش و ابتلا یکی از سنت‌های الهی است که در هیچ زمانی تعطیل نمی‌شود. به خودت نگاه کن. اگر با معیارهای مورد نظر امام زمان فاصله داری تا دیر نشده فکری به حال خودت کن! مبادا به دلیل نداشتن ویژگی‌هایی چون صبر و عدالت در آزمون یاری و بیعت با امام زمان رد شوی. حواست باشد این آزمون فقط یک بار برگزار می‌شود. 📚 ۱. نهج البلاغه، خطبه شقشقیّه ۲. نعمانی، الغیبه، ص ۲۹۷ ۳. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۲۴ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆وصيت عجيب عبيد زاكانى عبيد زاكانى در تاريخ ايران معروف است ، و اين معروفيت او از كار شاعرى و طنزگوئى و شوخ طبعى او به وجود آمد، او در سال 690 قمرى در روستاى زاكان (پانزده كيلومترى شمال غربى قزوين ) به دنيا آمد و در سن 82 سالگى در سال 772 درگذشت . عبيد كه از علماى عصر شاه طهماسب بود، هنر شاعرى را در 23 سالگى آغاز كرد و در 26 سالگى از چهره هاى سرشناس شعر زمان خود به شمار مى آمد، از معروفترين شوخيهاى او وصيت عجيب او است به اين ترتيب : او در سالهاى پيرى با اينكه چهار پسر داشت ، تنها بود و پسرهاى او هزينه زندگى او را تاءمين نمى كردند، او در اين مورد چاره اى انديشيد و آن اينكه هر يك از پسرانش را جداگانه به حضور طلبيد و به او گفت : علاقه مخصوصى به تو دارم و فقط به تو مى گويم به برادرهايت نگو، عمرى را تلاش كرده ام و اندوخته اى به دست آورده ام و متاءسفانه هيچكدام از پسرانم غير از تو لياقت ارث بردن از آن را ندارد، و آن را به صورت پول در خمره اى گذاشته ام و در فلان جا دفن كرده ام ، پس از مرگ من تو مجاز هستى كه آن را براى خود بردارى . اين وصيت جداگانه باعث شد كه از آن پس ، پسرها رسيدگى و محبت سرشارى به پدر مى كردند، و بخصوص دور از چشم يكديگر اين كار را مى نمودند تا ديگران پى به راز نبرند، به اين ترتيب ، عبيد آخر عمرش را با خوشى زندگى گذراند تا از دنيا رفت . پسران هر كدام در پى فرصتى بودند تا به آن گنج دست يابند، كنجكاوى آنها در مخفى نگهداشتن گنج ، باعث شد كه هر چهار پسر به اصل جريان پى بردند و فهميدند كه به هر چهار نفر اين وصيت شده ، با هم تصميم گرفتند در ساعت تعيين شده سراغ آن خمره پر پول بروند. با شادى و هزار حسرت به آن محل رفته و آنجا را كندند تا سر و كله خمره پيدا شد، همه در شوق و ذوق غرق بودند، و هر چه به وصل آن پول نزديك مى شدند آتش عشقشان شعله ورتر مى گرديد. وقتى كاملا دور خمره را خالى كردند و سر خمره را باز نمودند، ناگهان ديدند، درون خمره خالى است ، تنها برگ كاغذى يافتند كه روى آن شعر نوشته بود: خداى داند و من دانم و تو هم دانى كه يك فلوس ندارد عبيد زاكانى 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستانی تکان دهنده از آثار لقمه انسان 🎙شهید کافی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 این خدا خیلی دوست‌داشتنی است! ✍ ابراهیم (ع) می‌دانست که خدا از سفره‌ای که دست‌های زیادی در آن برود خرسند است. مهمان او امروز نیامده بود. راهی بازار شد و جوانی را پیدا کرد و فرمود: تو امروز مهمان سفرهٔ مایی و او را سر سفرهٔ خود حاضر کرد. قبل از اینکه سفره حاضر شود، ابراهیم به او گفت: چه می‌گویی که این عالم بگردد و گرداننده‌ای در کار نباشد؟ جوان گفت: اینک عالم می‌چرخد و گرداننده‌ای هم در کار نیست. تا اینکه بحث‌ها به طول انجامید و جوان سفره را ترک کرد و گفت حالا تو می‌خواهی یک وعده اطعام کنی، درس توحید می‌دهی؟ خوب بگذار برود، این مشرک که نمی‌خواهد از شرک خود دست بردارد، برود بهتر است. در این میان به ابراهیم عتاب شد که تو به‌خاطر یک وعده غذا این همه از بندهٔ ما پرس‌وجو می‌کنی؟ من بیست‌وپنج سال است که به او آب و نان می‌دهم، یک بار هم نام مرا نبرده است! ای ابراهیم باید او را بر سر سفره برگردانی. ابراهیمِ خدادوست به بازار رفت و با زحمات زیادی آن جوان را یافت و با التماس او را به خانهٔ خود آورد. جوان پرسید من به غذا شروع نمی‌کنم تا که بگویی چه چیزی موجب شده است که به مهمانی من اصرار می‌ورزی. فرمود: راست قضیه این است که بعد از رفتن تو «عَاتبنی رَبّی فیک» خدایم مرا به‌خاطر تو ملامت کرد و فرمود: چرا بندهٔ ما را راندی، درحالی که من بیست‌وپنج سال است نان و آبش می‌دهم، ولی یک بار هم نام مرا نبرده است! این جوان که سخت منقلب شده بود، گفت: آیا واقعاً خدای تو مرا بندهٔ خود خطاب کرده است؟ ای ابراهیم، تو را سوگند می‌دهم که مرا با این خدایت آشنا گردان و او از موحدان ابراهیمی گردید. آری این خدا خیلی دوست‌داشتنی است. 👤 📚 از کتاب | ج1 📖 صفحات 122 و 123 ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روزی در نوفل‌ لوشاتو، به علت ارزانی، در حدود ۲ کیلو پرتقال خریدم، فکر کردم که هوا خنک است و برای سه تا چهار روز پرتقال خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقال‌ها فرمودند: این همه پرتقال برای چیست؟ من هم برای اینکه کار خودم را توجیه کرده باشم، عرض کردم: پرتقال ارزان بود، برای چند روز این‌قدر خریدم، ایشان فرمودند: «شما مرتکب دو گناه شدید، یک گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر این که شاید امروز در نوفل‌ لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به علت گران بودن پرتقال، نتوانسته‌اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می‌توانستند، مقداری از آن را تهیه کنند، در حالی که این مقدار پرتقال را برای سه یا چهار روز آن هم به جهت ارزان بودن آن خریده‌اید. ببرید مقداری از آن را پس بدهید. گفتم پس دادن آنها ممکن نیست ایشان فرمودند:‌ «باید راهی پیدا کرد»، عرض کردم: «چه کار می‌توانیم بکنیم؟»، ایشان فرمودند: «پرتقال‌ها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا حالا پرتقال نخورده‌اند، شاید از این طریق خداوند از سر گناه شما بگذرد». امام 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴داغی صحرای محشر ✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. 1️⃣سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، 2️⃣ ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. ⏺روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: 🌕«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» ◀️سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. ◀️وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 🌕پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، ج 1، ص 190 💯 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷بانوےشهیدےکه‌سرش از بدنش‌جداشد🌷 چهارشنبه ۱ مهر (۲۲ سپتامبر ) بود که انفجار مهیبی در محله ی «تپه فرانسوی»، ۳۵ یهودی را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳ (۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴) بود که انفجار مهیبی در محله پرازدحام «تل‌الفرنسیه» (تپه فرانسوی) واقع در شهر قدس، ۳۵ صهیونیست اشغالگر را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. دقایقی بعد، یگان‌های «شهدای الاقصی»، شاخه نظامی جنبش فتح، مسئولیت این انفجار را به عهده گرفت و نام مجری عملیات را اعلام کرد: شهید زینب علی عیسی ابوسالم و به این ترتیب نام این دوشیزه ۱۸ ساله فلسطینی در تاریخ جهاد امت اسلامی به عنوان دهمین زن شهادت طلب فلسطینی ثبت شد. او که اهل اردوگاه «عسکر» بود، قصد داشت تا خود را به داخل یکی از اتوبوس‌های حامل صهیونیست ها برساند ولی توسط پلیس شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت اما بلافاصله خود را در میان مهاجمین منفجر کرد و با۵ تکه‌های استخوانش پیکر ده ها اشغالگر صهیونیست را درید. 📚 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✡️ شماری از کالاهای صهیونیستی که برخی از آنها در بازار ایران نیز عرضه می‌شود 👇 ۱. گوشی‌های موتورولا (Motorola) ۲. محصولات بهداشتی آهاوا (Ahava) ۳. محصولات آرایشی و پوستی لورآل (Loreal) ۴. پردازنده‌های مرکزی و دیگر محصولات شرکت اینتل‌ (intel) ۵. محصولات آرایشی و بهداشتی ویکتوریا سکرت (Victoria secret) ۶. عطر شین‌ ولد (shein vald) ۷. صنایع پوشاک دلتا گالیل (Delta Galil Industries) ۸. محصولات خوراکی دوروت گارلیک و هربز (Dorot Garlic and Herbs) ۹. محصولات شرکت کوکاکولا شرکت کوکاکولا (The Coca-Cola Company) از سال ۱۹۶۶ همکاری خود را به‌طور رسمی با رژیم صهیونیستی آغاز کرد و از آن زمان ۱۷ درصد از درآمدش را به آنها اختصاص داد. ۱۰. نوشابه‌های تحت لیسانس پپسی‌کو پپسی تا سال ۱۹۶۵ توسط شرکت پپسی‌کولا تولید می‌شد. گروهی معتقدند که پپسی مخخف "Pay Each Penny for Save Israel" است؛ یعنی هر پنی را برای حفاظت از اسرائیل بپردازید. 👈 گفتن و حمایت از مردم مظلوم فلسطین فقط به حرف و ادعا نیست! دست‌کم کالاهای صهیونیستی و امریکایی را تحریم کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴داغی صحرای محشر ✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. 1️⃣سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، 2️⃣ ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. ⏺روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: 🌕«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» ◀️سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. ◀️وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 🌕پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، ج 1، ص 190 💯 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍️ گاهی درمان در دارو نیست 🔹پادشاهی به‌علت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد. 🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت. 🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیده‌شدن سریع خورده شود. 🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد. 🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه به‌علت صخره‌ای‌بودن کوهستان نشد. 🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود. 🔹پادشاه سنگین‌وزن یک روز به‌سختی کوه‌پیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس به‌همراه قراول به دربار برگشت. 🔸او که گمان می‌کرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است به‌ناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید: چرا بالای کوه نرفته بود؟ 🔹طبیب گفت: قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راه‌رفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی. 🔸ساعت‌ها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم. 🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟ بیا که بی تو جهان فقر مطلق است انگار بیا که کفر بدون تو بر حق است انگار سلام امام زمانم✋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴داستان واقعی 🌹 امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند! پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند... اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی... از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم... آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی... 📚 برداشتی از سخنان شیخ مجید احمدی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 پیرمرد قفل ساز قفل ساز نشسته و با او گرم گرفته بودند و سخن می گفتند.در همین حال می بیند پیرزنی ناتوان و قد خمیده ،عصا زنان آمده و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: «برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی از من بخرید. من سه شاهی پول نیاز دارم.» پیرمرد با کمال سادگی گفت: «این قفل دو عباسی و هشت شاهی ارزش دارد، من آن را به هفت شاهی می خرم زیرا در معامله دو عباسی بیش از یک شاهی منفعت بردن بی انصافی است.» پیرزن با ناباوری گفت: «من التماس کرده ام اما هیچ کس راضی نشد این قفل را به سه شاهی از من خریداری کند.» سرانجام پیرمرد هفت شاهی پول به آن زن داد و قفل را خرید هنگامی که پیرزن رفت امام عصر (عج) به من فرمود: «آقای عزیز! دیدی؟ اینطور باشید تا ما به سراغ شما بیاییم. چلّه نشینی لازم نیست، علم جفر سودی ندارد، علم سالم داشته باشید و مسلمان باشید. در تمام این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده ام چون دین دارد و خدا را می شناسد، هفته ای بر او نمی گذرد مگر اینکه من به سراغ او می آیم و از او دلجویی و احوال پرسی می کنم” نتیجه ای که من ازاین ماجرا برداشت کردم این است که هرکس به نحوی آزمایش می شود ..مثلا مغازه دار با انصافش، قاضی با عدلش و هر کس با توجه به کار و بارش. جوان باهوای نفسش آزمایش می شود…اگر اسب سرکش نفس و شهوت را رام کرد…آن وقت می تواند بگوید خدایا امام را به من نشان بده…گرچه فقط دیدن کافی نیست…شمر هم امام زمانش رادید…اللهم اعرفنی حجتک… . …السلام علیک یابقیه الله فی الارضه… 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔰🖼 اینفوگرافی/ چرا بیت المقدس، اهمیت زیادی دارد؟ تهیه و تولید: تبیان آنلاین کلید رمز الود ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆معنى اللّه اكبر معمولاً وقتى از افراد سئوال مى شود معنى اللّه اكبر چيست ؟ در پاسخ گويند يعنى خدا از همه چيز بزرگتر است . ولى اين معنى غلط است ، اينك به داستان زير توجه كنيد: جميع بن عمير گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، آن حضرت از من پرسيد جمله اللّه اكبر يعنى چه ؟ عرض كردم : يعنى خدا بر همه چيز بزرگتر است . فرمود: مطابق اين معنى ، خدا را چيزى تصور كردى و سپس مقايسه با ساير چيزها نمودى ، و او را بزرگتر از آن چيزها تصور نموده اى (و اين تشبيه است ). عرض كردم : پس معنى اللّه اكبر چيست ؟ فرمود: معنايش اين است كه : اللّه اكبر من ان يوصف : يعنى خداوند بزرگتر از آنست كه توصيف گردد. به عبارت روشنتر ذات پاك خدا را محدود نكن به اينكه : او در طرفى و ساير مخلوقات را در طرف ديگر قرار دهى ، و بگوئى او از همه بزرگتر، درنتيجه مرتكب تشبيه گردى . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🍂هفت جمله آموزنده : از زشت رویی پرسیدند :آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟ گفت : در صف کمال! اگر کسی به تو لبخند نمی زند، علت را در لبان بسته خود جستجو کن! مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست ، هزینه است! همیشه رفیق پا برهنه ها باش چون هیچ ریگی به کفششان نیست!! با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن! هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید! مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد! ‌ ‌ ‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠 چشم باطن 🔹 از آقای حاج آقا رضا صدر شنیدم که عمویش مرحوم آسیّد محمّد مهدی - بزرگ‌ترین پسر آسید اسماعیل صدر که به مرجعیت هم رسید - با عدّه‌ای نزد آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی تفسیر می‌خواند. 🔸 در آن زمان آخوند ملا فتحعلی نابینا بود و با این که نمی‌دید، با روی باز و بشاشت از آن‌ها استقبال می‌کرد. 🔹 روزی آسیّد محمّد مهدی جنب می‌شود و چون وقت درس استاد رسیده بود، غسل نکرده به منزل آخوند ملا فتحعلی می‌رود. 🔸 برخلاف همیشه هنگام ورود آقای صدر، قیافه آخوند عبوس بود و مثل روزهای پیش تعارف نکرد و از او نخواست که قرآن بیاورد. 🔹 آسیّد محمّد مهدی حس می‌کند، برخورد آخوند به دلیل جنابت اوست. لذا فوراً به منزل برمی‌گردد و غسل می‌کند و به محضر استاد برمی‌گردد. تا نشست، استاد با روی باز از وی استقبال کرد و گفت: کور باد چشمی که نبیند! 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۴ ص ۴۴۹ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
دوستی میگفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50 نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند سپس از آنها خواست در 5 دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود مهلت 5 دقیقه ای با 5 دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد *بدین ترتیب کمتر از 5 دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند سخنران ادامه داد این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.* •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐪ماجرای شتر امام سجاد(ع) حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود. وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود. خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید. امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.» شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد. امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.» سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. 📚بحارالانوار، ‌ج 46، ص147 و 148، •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹. سعدبن‌معاذ یکی از بهترین اصحاب و یاوران پیامبر (ص) بود. او بزرگ و آقای انصار و از نخستین کسانی از مردم مدینه بود که اسلام آورد و پیامبر را به مدینه دعوت کرد. او بازوی ولایت و رسالت بود. وقتی که خبر رحلت سعدبن‌معاذ را به پیامبر دادند، آن حضرت به سرعت با پای پیاده و برهنه به سوی جنازه سعد شتافتند در حالی که در بین راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنایی نکردند. به هنگام تشییع جنازه سعد دیدند که رسول خدا (ص) در پشت تابوت، سمت راست تابوت، جلوی تابوت و سمت چپ تابوت حرکت می‌کنند. پرسیدند: "یا رسول الله، این چه حالی است که از شما می‌بینیم؟!" فرمودند: به خدا، دستم در دست برادرم جبرائیل است که مرا دور تابوت سعد طواف می‌دهد. اینک جبرائیل و میکائیل به هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه سعد شرکت کرده‌اند. پیامبر اکرم (ص) با دست مبارک خویش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت و برای او از خداوند طلب مغفرت فرمود. مادر سعد وقتی این صحنه را دید، خطاب به فرزندش سعد گفت: "یا سعد، هنیئاً لَکَ الجنّةُ؛ فرزندم، بهشت گوارای وجودت باد." پیامبر با شنیدن این جمله چهره درهم کشید و با ناراحتی و عتاب فرمود: مادر سعد! درباره امر پروردگار این‌گونه با قاطعیت سخن مگو! همینک قبر، چنان فشاری بر فرزندت سعد وارد ساخت که شیری که در دوران کودکی از سینه تو نوشیده بود، از سر انگشتانش خارج شد. همه مات و مبهوت مانده بودند، آخر چرا؟ کسی که هفتاد هزار ملک به تشییع جنازه‌اش آمده‌اند و پیامبر با دست خویش او را دفن کرده و برایش طلب مغفرت فرموده‌اند، چرا باید چنین فشار قبری داشته باشد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آری، برای آن که اخلاقش با اهل و عیالش اندکی بد بوده است. (بحار الانوار ج۲۱ص۲۵۷). 🌹 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande