eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✍روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می ‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‏ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن. در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔷 یکی از أولیای خدا گفت: در اطراف اصفهان با یکی از أولیاء خدا آشنا شده بودم. شبی آن ولیّ خدا مشغول خواندن قرآن می‌شود تا به این آیه می‌رسد: إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ‏ همانا شیطان و بستگانش شما را می‌بیند از جایی که شما آنها را نمی‌بینید. 🔷 گفت: گویا این آیه را نمی‌فهم. معنای ظاهری‌اش روشن است. 🔷 اما قرآن معنای باطنی هم دارد، آن چیست؟ همینطور که در این مطلب فکر می کردم، عالَمی برایم پیش آمد و شیطان ظاهر شد و گفت:«آمده ام با تو بحث کنم، پاشو بیا اینجا». 🔷 دیدم همین قدم اول باید با او مخالفت کنم و از شیطان اطاعت نکنم. گفتم: من نمی‌آیم، تو بیا. شیطان با همه تکبّرش، قبول کرد و آمد. 🔷 این ولیّ خدا و سیّد بزرگوار می‌گوید: آن مجلس، یک ساعت طول کشید. و بسیار تأسّف می‌خورد که چرا مطالب را ننوشتم؛ خیلی مطالب عالی فلسفی و کلامی بود. 🔷 بالاخره بر تمام ایرادهای شیطان جواب دادم و مغلوبش کردم و بحث تمام شد. به شیطان گفتم: با این همه اسم و رسمی که پیدا کرده‌ای، بالاخره تو را مغلوب کردم. 🔷 شیطان خنده ای کرد و گفت:«آقا سیّد می خواستم یک ساعت از عمر تو را تلف کنم». خانواده ازدواج تربیت فرزند 🌟ارتباط با مشاورخانواده و‌زوجین🔰 🆔 @DAYANII 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره انلاین و تلفنی باهزینه می باشد ┏━━━ 💞 💫 🦋 ━━━┓    🏡 @khaneh_norani ✨ ┗━━━ 🦋 💫 💞 ━━━┛ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 🔸نیکی مابه‌ازائی ندارد 🔹روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دست‌فروشی می‌کرد؛ از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به‌دست آورد. 🔸روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. 🔹تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به‌طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. 🔸پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به‌جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. 🔹دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به‌جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. 🔸پسر به‌آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ 🔹دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی مابه‌ازائی ندارد. 🔸پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاس‌گزاری می‌کنم. 🔹سال‌ها بعد دختر جوان به‌شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. 🔸دکتر جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. 🔹بلافاصله بلند شد و به‌سرعت به‌طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. 🔸سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر گردید. 🔹آخرین روز بستری‌شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورت‌حساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. 🔸زن از بازکردن پاکت و دیدن مبلغ صورت‌حساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. 🔹سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. 🔸آهسته آن را خواند: بهای این صورت‌حساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است! 💯 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🦊آزمایش صداقت روباره‌.. یک گروه محقق یک سری لاشه مرغ را داخل یک توری گذاشته بودند و چند گودال به فاصله های 10-20 متر از هم حفر کرده بودند. بعد از مدتی یک روباه آمد و کمی بو کشید و یک مقدار این لاشه ی مرغ ها را جابه جا کرد و رفت. کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت: این الان می رود و بقیه ی گله و دوستانش را می آورد. و با استفاده از یک روبات جرثقیل، توری را جابه جا کردند و آوردن در گودال دوم و مخفی اش کردند و با مایعی خاص اسپری کردند تا اثر بو را از بین بردند. تقریبا نیم ساعت بعد همان روباه و 7-8 تا روباه دیگر آمدند سر گودال اول و هرچه گشتند مرغ ها را پیدا نکردند. هر چه زمین را بو کردند، فایده نداشت و آن 7-8 تا رفتند و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد. جالب این بود که مدام با سرعت می گشت و بعد سرش را بالا می آورد و به دوستانش که داشتند دور می شدند، نگاه می کرد و دوباره بو می کشید. محققان با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم را باز کردند تا حدی که روباه مرغ ها را دید. این دفعه خیلی جالب بود، روباه یکی از مرغ ها را با دندان گرفت و با خودش برد. این تیم کارشناس آمدند و دوباره همان کار را تکرار کردند و توری را به گودال سوم بردند و بوی مرغ ها را با اسپری پاک کردند. روباه ها وقتی دوباره رسیدند، هرچه گودال ها را گشتند و هرچه زمین را بو کشیدند، چیزی نبود و دوباره رفتند. دوربین روباه اول را نشان داد که این بار دیگر جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده ماند. چند دقیقه ای صبر کردند و دیدند خبری نیست، نزدیکش رفتند و چک کردند، دیدند کاملا مرده! جالب این بود که لاشه روباه رابه مرکز دامپزشکی بردند و کلی آزمایش کردند؛ دیدند دقیقا عکس ها و آزمایش ها نشان می دهد این حیوان بر اثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده. روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات است، وقتی احساس می کند صداقتش بین دوستانش از بین رفته، سکته می زند و می میرد، از خجالت می میرد. چقد زیادند کسانی که می آیند روزی هزاران دروغ به زبان می آورند، جالب این که حتی وقتی دروغ هایشان آشکار می شود، راست راست راه میروند و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمی آورند و اسفناک تر این که بازهم تکرار، تکرار و تکرار... چقد زشت است که انسان به جایی برسد که حیوانات از او در کرامت اخلاقی پیشی بگیرند!! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
*🏻 من دیگ نخریدم* 👌آورده اند یکی از علما که شیعه بود و انتظار امام زمان رو میکشید ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان را زیارت کند ۰۰۰ تمام روزها روزه بود ۰۰۰ در حال اعتکاف ۰۰۰ از خلق الله بریده بود...!!! صبح به صیام و شب به قیام ۰۰۰ زاری و تضرع به حضرت حجت۰۰۰ *شب ۳۶ ندایی در خود شنید که می گفت :* فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم ۰ گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم... پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد 🍀پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟ 🍀پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود ✨مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است ۰ حیف است بفروشی ۰ امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!! پیر زن گفت: عمو مرا مسخره می کنی ؟! مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد عالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟! مسگر پیر گفت *من دیگ نخریدم* من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد *من دیگ نخریدم* 🌹عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت: *فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ۰۰۰!!!* *دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ۰۰۰!!!! ❤️🌹* اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
⭕️ خدا به ما دستور داده متعرض او نشویم ⭕️ 🔰 بعد از اینکه از دنیا رفت به خواب پسرش آمد، فرزند از او پرسید که احوال تو چگونه گذشت ؟ شب اول قبر چگونه بود ؟ 🔺 پاسخ داد چیزی نبود! همین که وارد قبر شدم ، دو فرشته قبر آمدند! پیامبر آمد، امیرالمومنین آمد ، اهل بیت همگی آمدند! 🍃 دو فرشته قبر شروع به سوالی کردن نمودند ... سوال اول این بود : خدای تو کیست؟ پاسخ مناسبی دادم. سوال دوم امروز پیغمبر تو کیست؟ باز هم پاسخ مناسبی دادم. 👈 تا رسیدیم به سوال سوم که من امامُک؟ امام تو کیست؟ ⚜ شروع کردم به پاسخ دادن : اول آنها علی بن ابی طالب و دوم آنها حسن بن علی و سوم آنها حسین بن علی است ... 💔 تا به اینجا رسیدم و نام اباعبدالله علیه السلام را به زبان آوردم گریه ام گرفت و گوشه کفن خود را گرفتم و روی چشمانم گذاشتم تا اشک هایم را پاک کنم... ✨ سرم را که بالا آوردم دیدم پیامبر دارد گریه میکند ، امیرالمومنین دارد گریه میکند حضرت زهرا دارد گریه میکند, دو فرشته قبر دارند گریه می کنند... و رو کردند به پیامبر و گفتند یا رسول الله! چرا به ما نگفته اید که این شخص گریه کن حسین است ؟ ✅خداوند متعال به ما امر کرده که متعرض گریه کنان حسین نشویم👌 👤 نقل از فرزند آیت‌الله کوهستانی🥀 🍃🍃 ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️احترام به پدر و مادر شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد ومنتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت. پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود. از او پرسيدم:چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود.مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمتت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد وپرسید: به کجا میری؟ گفتم: به مسجد سهله می روم. فرمود: خوراکی همراه داری؟ گفتم: نه فرمود: دست در حسب خود ببر. گفتم: چیزی ندارم. باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم بهت او بدهم. آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم. منبع: بحار الأنوار، جلد ۵۳، صفحه ۲۴۵ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔸 تواضع تحسین برانگیز صاحب «مفاتيح» 🔹 مرحوم سلطان‌الواعظين شيرازي (صاحب کتاب شب‌هاي پيشاور) نقل مي‌کند: در ايامي که «مفاتيح‌الجنان» تازه منتشر شده بود، روزي در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و زيارت مي‌خواندم. ديديم شيخي با قباي کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. 🔹شيخ از من پرسيد: اين کتاب کيست؟ پاسخ دادم: از محدث قمّي آقاي حاج شيخ عباس است و شروع کردم به تعريف از کتاب. شيخ گفت: اين‌قدر هم تعريف ندارد، بي‌خود تعريف مي‌کني 🔹من با ناراحتي گفتم: آقا برخيز و از اينجا برو. کسي که کنار شيخ نشسته بود، دست به پهلويم زد و گفت: مؤدب باش، ايشان خود «محدث قمي» هستند. من برخاستم و با ايشان روبوسي کردم و عذر خواستم و خم شدم تا دستشان را ببوسم، اما آن مرحوم اجازه نداد و خم شد و دست مرا بوسيد و فرمود: شما «سيّد» هستيد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴خدایا دیر آمدم اما... دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و نماز شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» .. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب کهکشان نیستی | داستانی بر اساس زندگی آیت الله قاضی طباطبایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد . حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆 ⭕در کلیپ بالا یکی از سربازان امام‌زمان (عج) را مشاهده میکنید⭕ بزرگ مرد کوچک تویی✌️ بقیه اداتو در میارن 😊 ✨الله اکبر، ماشالله
پادشاه قلبم امام زمانم❣ 🦋 مولای مهربان غزل های من سلام 🤍سمت زلال اشک من آقای من سلام 🦋نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز 🤍 آبی ترین بهانه دنیای من سلام💚 💚 ❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ مردی برای پسر و عروسش خانه‌ای خرید. پسرش در شرکت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود که با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی کلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این کلید‌، کلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت. روزی در شرکت، پدر کلید را از جیب پسرش برداشت. وقتی پسر متوجه نبود کلید شد، در شرکت سراسیمه به دنبال کلید می‌گشت. پدر به پسر گفت: قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یک کلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یک زن قرار ندهی. همسرت مانند کلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یکی باشد. همان‌طور که وقتی نمونه دیگری از کلید خانه‌ات نداشتی، خیلی مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نکنی. اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدکی دومی از کلید خانه داری و زیاد مراقب کلید خانه‌ات نخواهی بود. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 شکایت از مشکلات مفضل می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند: "با این پول زندگیت را سامان بده." عرض کردم: فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی! امام صادق علیه السلام فرمودند: "بسیار خوب دعا هم می‌کنم." و در آخر فرمودند: "مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!" اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار می‌شوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو! 📚بحار: ج ۴۷، ص ۳۴ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 عدالت، بدون راه فرار 🔆 امام علی گرم سخن بود ‌و خطبه می‌خواند؛ هنوز خطبه‌اش تمام نشده بود که مردم برای بیعت به سمتش هجوم بردند؛ به طوری که از ازدحام و زیادی جمعيّت، امام حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف لباس و رداى ایشان پاره شد.*۱ 🔹 امیرالمؤمنین به ناچار حکومت را پذیرفت اما همین که زمام کار را به دست گرفت، مردم یکی یکی رهایش کردند. مگر چه چیز عوض شده یا چه کسی تغییر کرده بود که مردم چنین کردند؟ هیچ! فقط عدالتِ علی در همه‌جا جاری شده بود و مردم این عدالت را تحمل نمی‌کردند. 💕 برای با امام ماندن باید مانند او شد؛ مثلاً باید عادل بود تا بتوان عدالت او را تحمل و اجرا کرد. اتفاقی که در زمان ظهور امام زمان می‌افتد این است که عدالت مهدی در داخل خانه به مردم می‌رسد، همان‌گونه که سرما و گرما به داخل خانه‌ها نفوذ می‌کند* ۲ و هیچ حقی از کسی برعهدهٔ دیگری نمی‌ماند مگر آنکه آن حضرت آن را می‌گیرد و به صاحب حق می‌دهد.*۳ پس لازمهٔ تحقق این امر داشتن یارانی عادل است. 🔻 آزمایش و ابتلا یکی از سنت‌های الهی است که در هیچ زمانی تعطیل نمی‌شود. به خودت نگاه کن. اگر با معیارهای مورد نظر امام زمان فاصله داری تا دیر نشده فکری به حال خودت کن! مبادا به دلیل نداشتن ویژگی‌هایی چون صبر و عدالت در آزمون یاری و بیعت با امام زمان رد شوی. حواست باشد این آزمون فقط یک بار برگزار می‌شود. 📚 ۱. نهج البلاغه، خطبه شقشقیّه ۲. نعمانی، الغیبه، ص ۲۹۷ ۳. بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۲۴ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆وصيت عجيب عبيد زاكانى عبيد زاكانى در تاريخ ايران معروف است ، و اين معروفيت او از كار شاعرى و طنزگوئى و شوخ طبعى او به وجود آمد، او در سال 690 قمرى در روستاى زاكان (پانزده كيلومترى شمال غربى قزوين ) به دنيا آمد و در سن 82 سالگى در سال 772 درگذشت . عبيد كه از علماى عصر شاه طهماسب بود، هنر شاعرى را در 23 سالگى آغاز كرد و در 26 سالگى از چهره هاى سرشناس شعر زمان خود به شمار مى آمد، از معروفترين شوخيهاى او وصيت عجيب او است به اين ترتيب : او در سالهاى پيرى با اينكه چهار پسر داشت ، تنها بود و پسرهاى او هزينه زندگى او را تاءمين نمى كردند، او در اين مورد چاره اى انديشيد و آن اينكه هر يك از پسرانش را جداگانه به حضور طلبيد و به او گفت : علاقه مخصوصى به تو دارم و فقط به تو مى گويم به برادرهايت نگو، عمرى را تلاش كرده ام و اندوخته اى به دست آورده ام و متاءسفانه هيچكدام از پسرانم غير از تو لياقت ارث بردن از آن را ندارد، و آن را به صورت پول در خمره اى گذاشته ام و در فلان جا دفن كرده ام ، پس از مرگ من تو مجاز هستى كه آن را براى خود بردارى . اين وصيت جداگانه باعث شد كه از آن پس ، پسرها رسيدگى و محبت سرشارى به پدر مى كردند، و بخصوص دور از چشم يكديگر اين كار را مى نمودند تا ديگران پى به راز نبرند، به اين ترتيب ، عبيد آخر عمرش را با خوشى زندگى گذراند تا از دنيا رفت . پسران هر كدام در پى فرصتى بودند تا به آن گنج دست يابند، كنجكاوى آنها در مخفى نگهداشتن گنج ، باعث شد كه هر چهار پسر به اصل جريان پى بردند و فهميدند كه به هر چهار نفر اين وصيت شده ، با هم تصميم گرفتند در ساعت تعيين شده سراغ آن خمره پر پول بروند. با شادى و هزار حسرت به آن محل رفته و آنجا را كندند تا سر و كله خمره پيدا شد، همه در شوق و ذوق غرق بودند، و هر چه به وصل آن پول نزديك مى شدند آتش عشقشان شعله ورتر مى گرديد. وقتى كاملا دور خمره را خالى كردند و سر خمره را باز نمودند، ناگهان ديدند، درون خمره خالى است ، تنها برگ كاغذى يافتند كه روى آن شعر نوشته بود: خداى داند و من دانم و تو هم دانى كه يك فلوس ندارد عبيد زاكانى 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستانی تکان دهنده از آثار لقمه انسان 🎙شهید کافی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 این خدا خیلی دوست‌داشتنی است! ✍ ابراهیم (ع) می‌دانست که خدا از سفره‌ای که دست‌های زیادی در آن برود خرسند است. مهمان او امروز نیامده بود. راهی بازار شد و جوانی را پیدا کرد و فرمود: تو امروز مهمان سفرهٔ مایی و او را سر سفرهٔ خود حاضر کرد. قبل از اینکه سفره حاضر شود، ابراهیم به او گفت: چه می‌گویی که این عالم بگردد و گرداننده‌ای در کار نباشد؟ جوان گفت: اینک عالم می‌چرخد و گرداننده‌ای هم در کار نیست. تا اینکه بحث‌ها به طول انجامید و جوان سفره را ترک کرد و گفت حالا تو می‌خواهی یک وعده اطعام کنی، درس توحید می‌دهی؟ خوب بگذار برود، این مشرک که نمی‌خواهد از شرک خود دست بردارد، برود بهتر است. در این میان به ابراهیم عتاب شد که تو به‌خاطر یک وعده غذا این همه از بندهٔ ما پرس‌وجو می‌کنی؟ من بیست‌وپنج سال است که به او آب و نان می‌دهم، یک بار هم نام مرا نبرده است! ای ابراهیم باید او را بر سر سفره برگردانی. ابراهیمِ خدادوست به بازار رفت و با زحمات زیادی آن جوان را یافت و با التماس او را به خانهٔ خود آورد. جوان پرسید من به غذا شروع نمی‌کنم تا که بگویی چه چیزی موجب شده است که به مهمانی من اصرار می‌ورزی. فرمود: راست قضیه این است که بعد از رفتن تو «عَاتبنی رَبّی فیک» خدایم مرا به‌خاطر تو ملامت کرد و فرمود: چرا بندهٔ ما را راندی، درحالی که من بیست‌وپنج سال است نان و آبش می‌دهم، ولی یک بار هم نام مرا نبرده است! این جوان که سخت منقلب شده بود، گفت: آیا واقعاً خدای تو مرا بندهٔ خود خطاب کرده است؟ ای ابراهیم، تو را سوگند می‌دهم که مرا با این خدایت آشنا گردان و او از موحدان ابراهیمی گردید. آری این خدا خیلی دوست‌داشتنی است. 👤 📚 از کتاب | ج1 📖 صفحات 122 و 123 ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روزی در نوفل‌ لوشاتو، به علت ارزانی، در حدود ۲ کیلو پرتقال خریدم، فکر کردم که هوا خنک است و برای سه تا چهار روز پرتقال خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقال‌ها فرمودند: این همه پرتقال برای چیست؟ من هم برای اینکه کار خودم را توجیه کرده باشم، عرض کردم: پرتقال ارزان بود، برای چند روز این‌قدر خریدم، ایشان فرمودند: «شما مرتکب دو گناه شدید، یک گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر این که شاید امروز در نوفل‌ لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به علت گران بودن پرتقال، نتوانسته‌اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می‌توانستند، مقداری از آن را تهیه کنند، در حالی که این مقدار پرتقال را برای سه یا چهار روز آن هم به جهت ارزان بودن آن خریده‌اید. ببرید مقداری از آن را پس بدهید. گفتم پس دادن آنها ممکن نیست ایشان فرمودند:‌ «باید راهی پیدا کرد»، عرض کردم: «چه کار می‌توانیم بکنیم؟»، ایشان فرمودند: «پرتقال‌ها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا حالا پرتقال نخورده‌اند، شاید از این طریق خداوند از سر گناه شما بگذرد». امام 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴داغی صحرای محشر ✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. 1️⃣سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، 2️⃣ ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. ⏺روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: 🌕«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» ◀️سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. ◀️وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 🌕پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، ج 1، ص 190 💯 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷بانوےشهیدےکه‌سرش از بدنش‌جداشد🌷 چهارشنبه ۱ مهر (۲۲ سپتامبر ) بود که انفجار مهیبی در محله ی «تپه فرانسوی»، ۳۵ یهودی را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳ (۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴) بود که انفجار مهیبی در محله پرازدحام «تل‌الفرنسیه» (تپه فرانسوی) واقع در شهر قدس، ۳۵ صهیونیست اشغالگر را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند. دقایقی بعد، یگان‌های «شهدای الاقصی»، شاخه نظامی جنبش فتح، مسئولیت این انفجار را به عهده گرفت و نام مجری عملیات را اعلام کرد: شهید زینب علی عیسی ابوسالم و به این ترتیب نام این دوشیزه ۱۸ ساله فلسطینی در تاریخ جهاد امت اسلامی به عنوان دهمین زن شهادت طلب فلسطینی ثبت شد. او که اهل اردوگاه «عسکر» بود، قصد داشت تا خود را به داخل یکی از اتوبوس‌های حامل صهیونیست ها برساند ولی توسط پلیس شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت اما بلافاصله خود را در میان مهاجمین منفجر کرد و با۵ تکه‌های استخوانش پیکر ده ها اشغالگر صهیونیست را درید. 📚 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✡️ شماری از کالاهای صهیونیستی که برخی از آنها در بازار ایران نیز عرضه می‌شود 👇 ۱. گوشی‌های موتورولا (Motorola) ۲. محصولات بهداشتی آهاوا (Ahava) ۳. محصولات آرایشی و پوستی لورآل (Loreal) ۴. پردازنده‌های مرکزی و دیگر محصولات شرکت اینتل‌ (intel) ۵. محصولات آرایشی و بهداشتی ویکتوریا سکرت (Victoria secret) ۶. عطر شین‌ ولد (shein vald) ۷. صنایع پوشاک دلتا گالیل (Delta Galil Industries) ۸. محصولات خوراکی دوروت گارلیک و هربز (Dorot Garlic and Herbs) ۹. محصولات شرکت کوکاکولا شرکت کوکاکولا (The Coca-Cola Company) از سال ۱۹۶۶ همکاری خود را به‌طور رسمی با رژیم صهیونیستی آغاز کرد و از آن زمان ۱۷ درصد از درآمدش را به آنها اختصاص داد. ۱۰. نوشابه‌های تحت لیسانس پپسی‌کو پپسی تا سال ۱۹۶۵ توسط شرکت پپسی‌کولا تولید می‌شد. گروهی معتقدند که پپسی مخخف "Pay Each Penny for Save Israel" است؛ یعنی هر پنی را برای حفاظت از اسرائیل بپردازید. 👈 گفتن و حمایت از مردم مظلوم فلسطین فقط به حرف و ادعا نیست! دست‌کم کالاهای صهیونیستی و امریکایی را تحریم کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا