📚دیوانه چو دیوانه ببیند،خوشش آید
✍این ضرب المثل غالبا در مورد افرادی به کار می رود که در هر شرایطی همدل و همدم خود را پیدا می کنند.
«محمد بن زکریای رازی» بعد از سال ها درس خواندن و شاگردی در محضر اساتید بزرگ تبدیل به حکیم کار بلدی شد که روز به روز به جهت طبابت صحیح اش مشهورتر می شد.
طوری که نام یکی از معروفترین پزشکان یونانی به نام «جالینوس» را به او نسبت داده بودند.
🔸یک روز رازی از محل کارش خارج شد، تا به خانه اش برود.
ولی عدّه ای از شاگردانش در طول مسیر در مورد روش تشخیص بیماری ها و داروی مناسب برای بیماران مختلف از او سؤال می پرسیدند.
همینطور که آنها در مسیر حرکت می کردند، دیوانه ای از راه رسید و مستقیم به سراغ رازی رفت.
🔸دیوانه جلوتر که آمد دستش را دراز کرد تا با زکریای رازی دست بدهد. استاد با او دست داد و بعد مرد دیوانه سعی کرد با جملات بی سرو تهی حرفی را به استاد بزند.
دیوانه تند و تند برای استاد حرف هایی را زد، بعد چند قدمی با هم راه رفتند. سپس دیوانه روی استاد را بوسید با او دست داد خداحافظی کرد و از آنجا رفت.
🔸شاگردان رازی دوباره سراغ استاد آمدند. ولی رازی دیگر حواسش آنجا نبود و جوابی به آنها نمی داد. با رسیدن استاد به خانه اش شاگردان خواستند بروند که رازی گفت :
من حالم بد است باید دارویی برای درد من بسازید.
شاگردان برای کمک به استاد به خانه اش رفتند.
🔸رازی نام چندین رقم دارو را برد و از آنها خواست این داروها را با هم ترکیب کنند.
یکی از شاگردان گفت:
استاد این دارویی که شما از ما خواستید مگر دارویی نیست که برای درمان دیوانگان تجویز می کنید⁉️
رازی گفت:
آفرین، درست فهمیدی؛
شاگرد گفت:
🔸ولی استاد، شما که دچار دیوانگی نشده اید. این دارو را برای کسی می خواهید؟
رازی گفت:
آن دیوانه که در کوچه دیدیم، اصلاً به شما توجهی نکرد. انگار فقط با من کار داشت.
او فقط از دیدن من خوشحال شد و خندید.
🔸حتماً او من را از همه شما به خودش شبیه تر دیده و فکر کرده فقط منم که حرفهای بی سروته او را درک می کنم که یک راست به سراغ من آمد.
می خواهم از جنون کاملم جلوگیری کنم و قبل از اینکه کاملاً دیوانه بشوم شروع به مصرف دارو نمایم...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#سخنان_زیبا_و_آموزنده
✍آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند.
🔹آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند.
🔸آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر و تحمل آموختند.
🔹آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
✍پس خدایا :
به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند ،
خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما.
📚شهید دکتر چمران
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💕اگر پرده کنار برود
و به حقایق واقف شویم
بیش از آنکه خدا را برای دعاهایی که اجابت کرده شاکر باشیم
برای دعاهایی که اجابت نکرده شاکریم...
"'حاج اسماعیل دولابی "'
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃
📝#در_سیرت_پادشاهان
✍پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.
▫️شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟
▫️وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
▫️وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت:
▫️ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت :
تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود
📚«گلستان سعدی»
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨
✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است.
🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .
🤚✨ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ،
🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝در امالی شیخ صدوق صفحه بیست و هفت نوشته شده بود:
✍یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می کرد به رسول اکرم(ص)وارد شد و سلام کرد،حضرت بعداز جواب سلام علت گریه اش را جویا شد.
معاذ عرض کرد:
یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید تا خدمت شما برسد و منظره آن جوان همه را گریان نموده، حضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند:
ای جوان چرا گریه می کنی؟
🔸جوان گفت:
ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند،بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم.
حضرت فرمود:
آیا شرک به خدا آورده ای؟گفت نه
حضرت فرمود:
قتل نفس کرده ای؟گفت نه.
حضرت فرمود:
بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید ولو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد.
🔸گفت:گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است.
حضرت فرمود:پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد ولو به بزرگی زمین و آنچه در آن است،بوده باشد.
جوان گفت:گناهان من بزرگتر است.
تا به اینجا رسید،حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود:
وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟
جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من،هیچ چیز بزرگتر از او نیست.
🔸در این موقع حضرت فرمود:مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟
جوان گفت:نه یا رسول اللَّه.
سپس سکوت کرد و چیزی نگفت در این هنگام حضرت فرمود:
حال ای جوان یکی از آن گناهانی را که مرتکب شده ای بیان کن تا ببینم چه کرده ای که اینقدر نا امید هستی؟
جوان گفت:
یا رسول اللَّه،هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ام،به گورستان می روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را میدزدم
🔸این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته.من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم.تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم.
سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم،بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم،
🔸از طرفی وسوسه های فریبنده نفس و شیطان،نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم.
خلاصه آنقدر ابلیس،این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بیجان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم.هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید:
ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟!
آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟!
🔸وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟!
بله یا رسولاللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد.
اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند.
🔸یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟!
پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
ای فاسق از من دور شو.
زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند.
جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت،لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را میخواند
🔸بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم.زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم.
دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه اش،خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد:
🔹«والّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه…»
رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص)داد.
🔸حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند.
وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند
سپس رو به اصحاب کرده فرمودند:
🚨جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍خلیفه دوم در یکی از خطبه هایش خطاب به مردم گفت:
اگر روزی فرا رسد که شما را از خوبی ها به بدی ها سوق دهم، چه خواهیدکرد؟
همه ساکت بودند و کسی پاسخ نداد،
او سه بار این پرسش را تکرار کرد و کسی پاسخ نداد.
🔸من (علی علیه السلام) از جای برخاستم و گفتم:
«در آن هنگام از تو می خواهیم که توبه کنی و به راه حق بازگردی.
اگر توبه کردی و برگشتی، از تو می پذیریم»
عمر گفت:
اگر توبه نکردم، چه می کنید؟
🔸پاسخ دادم:
آن گه سرت را که چشمانت در آن قرار دارد، از تن جدا می کنیم.
عمر گفت:
خدای را سپاس که در این امت کسی هست که هر گه به بیراهه رفتیم ،ما را به راه درست بازگرداند.
✍در یکی از شب ها، خلیفه دوم در کوچه های مدینه گشت می زد که مرد و زنی را در حال ارتکاب عمل ناشایست مشاهده کرد،
صبح در مسجد از مردم پرسد:
اگر پیشوایی مرد و زنی را در هنگام فحشا مشاهده کند و بر اساس مشاهدۀ فردی خود بر آن ها اقامه حد کند، کار درستی انجام داده است یا خیر؟
مردم در پاسخ وی گفتند:
تو پیشوایی و از چنین اختیاری برخودار هستی.
🔸اما من با صراحت گفتم:
«چنین حقی برای تو وجود ندارد،
و اگر انجام دهی برای خود تو اقامه حد می شود؛
زیرا خداوند در این موضوع به کمتر از چهار شاهد راضی نشده است.
📚بخشی از کتاب علی از زبان علی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃
✍یک روز عربی از بازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد، تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
🔸هنگام رفتن صاحب دکان گفت :
تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود، بهلول را دید که از آنجا می گذشت.
🔹از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت :
آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت :
نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت :
🔸ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :
این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت :
مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
✍روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
🔸یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🔸دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
🔸سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🔹بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت :
ماجرا چیست؟
🔸استاد گفت :
داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید :
🔹آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت :
پس دردی وجود ندارد.
🔹ثانیا :
مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
🔹ثالثا :
مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
🔸استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝حکایت جوان و پیرمرد در ماه رمضان
✍در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا میخورد.
بـه او گفتند:
اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت:
چرا روزه ام،فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند :
واقعا؟
🔸پیرمرد گفت :
بلی، دروغ نمیگویم،
بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم.
با کسی با دشنام سخن نمیگویم،
کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و…
ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
🔸بعد پیرمرد بـه جوانان گفت :
آیا شـما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالیکه سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت:
خیر ما
فقط غذا نمیخوریم!!!
✍عید سعید فطر بر همه ی آنان کـه چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و زمین را آب را و گل و سبزه را و دیگر موجودات را آسيب نمیرسانند و…..خجسته باد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸#چاله_میدون
🔹اصطلاح «#چاله_میدون» از کجا آمد؟
✍شاید شما هم شنیده اید گاهی مادری به دخترش می گوید: من حاضر نیستم تو را به این "چاله میدونی" بدهم! و حتماً جالب است بدانید که ماجرای این «چاله میدون» چیست و از کجا وارد ادبیات و صحبتهای عامیانه ی روزمره شده است. در این بخش با پیشینه ی اصطلاح «چاله میدون» آشنا می شوید. در ادامه با ما همراه باشید.
🔸اواخر دوره ی صفویه که می خواستند دور تهران قدیم حصار بکشند، آن همه بیابانهای وسیع اطراف تهران را رها کرده و رفتند و وسط خود شهر دو تا چاله خیلی بزرگ کندند، بعد هم خاکش را خشت و ملات کرده و دست یک عمله بنّا دادند تا دور شهر ماله بکشد که لابد مثلاً تهران مشخص شود و یک وقت با قزوین، قم و رشت عوضی گرفته نشود.
🔹آن دو چاله هم شدند "چاله میدون" و چاله حصار. چاله هایی عمیق وسط شهر که نفهمیدند با آنها چکار کنند!
فکر و اندیشه ی خود به کار بستند تا آن دو چاله را به محل تخیله زباله ی تهران تبدیل کردند و چون عمق داخلش از هیچ جای بدون برج و بنای تهران آنروزی قابل دیدن نبود، کنار همان زباله ها بهترین پاتوق شد برای یک مشت اراذل بیکار که از خروسخوان سحر تا بوق سگ می رفتند وسط آن گودال و روزگار علافی خودشان را آن جا سپری می کردند.
🔸هر الواطی و قمار و شرط بندی هم که فکرش را بکنید داخل آن چاله انجام می دادند؛ از تاس بازی و شلنگ تخته و خروس جنگی و شاه دزدبگیر تا عرق خوری و شیره کشی و...
برای دزدان و خلافکاران هم شده بود یک جای اَمن برای قرارمدار و تقسیم غنایم دزدی و...
🔹خلاصه اینکه؛ برای خودشان جماعتی شده بودند با فرهنگ و ادبیات خاص چاله میدونی (که هنوز هم در گویش بعضیها رواج دارد). هرکسی هم از آنجا بیرون می آمد، فوراً از رخت و لباس و قیافه ی خاکی و بهم ریخته اش و بوی گند زباله می فهمیدند که از "چاله میدون" آمده است.
🔸بعدها طوری شد که وقتی میخواستند کسی را یه لاقبا و بی سروپا معرفی کنند می گفتند "فلانی چاله میدونیه" (یعنی انگار بیکار و علاف ، صبح تا شب را در چاله میدون سپری میکند.)
تا اینکه در دوره ی رضا شاه معدوم، به این نتیجه رسیدند که این جماعت به اسم چاله میدونی، تبدیل به گنده لات و شرخر و قُرق گیر محل و... شده اند و بقیه مردم از آنها حساب میبرند،
🔹دوباره رفتند از اطراف تهران کلی خشت و خاک آوردند و چاله میدون را پر کردند. ولی انگار بعد از این همه سال هنوز هم آن گودال ها در ذهن مردم شهر پر نشده و هر از گاهی یکی درونش می افتد و گیر میکند و به او می گویند چاله میدونی...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande