🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌸
🔸#رضابهقضایالهی
✍ﻗﺘﻴﺒﻪ ﺍﻋﺸﻰ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺷﻨﻴﺪﻡ ﭘﺴﺮﻯ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻛﻮﺩﻙ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻭ ﺑﺴﺘﺮﻯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻡ، ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﻛﻨﺎﺭ ﺩﺭ، ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ،
ﮔﻔﺘﻢ: (ﺣﺎﻝ ﻛﻮﺩﻙ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺴﺘﺮﻯ ﺍﺳﺖ.
🔹ﺳﭙﺲ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻛﻰ، ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﺩﻳﺪﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ،
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: (ﺣﺎﻝ ﻛﻮﺩﻙ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﻛﻮﺩﻙ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ).
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ:
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺑﻮﺩﻯ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﻮﺩﻙ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻰ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺘﻪ، ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻧﻴﺴﺘﻰ؟
🔹ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
(ﻣﺎ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺕ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻣﺮﮒ، ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ، ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻫﺴﺘﻴﻢ، ﻭﻟﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍﺿﻰ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﻴﻢ)
📚ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ، ﺝ 1 ﺹ 664، ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﻛﺎﻓﻰ
✍ما باید بدانیم که خداوند خیر محض است و مصلحت امور مارا بهتر می فهمد.. و همیشه باید راضی به رضای او باشیم
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#ارتش_حماسه
✍یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
🔸یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم.
گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم :کار
گفت : فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
🔹بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :
🔸توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، #حقوقت_از_حقوق_جناب_شهردار_کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید #باکری،
این درخواست خود شهید بود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#آیا_می_دانستید 💡
#ضربالمثلآبشانازیکجوینمیرود
✍عبارت" آبشان از یک جوی نمی رود "زمانی به کار می رود که میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشد و این عبارت برای نشان دادن رابطه ی میان آنان استفاده می شود.
🔸در گذشته آب گیری مزارع و باغات جنبه حیاتی داشت و هنگامی که نوبت آبیاری می شد، آب در جوی هایی به راه می افتاد و هر کس کوشش می کرد، پیش از آن که جریان آب قطع شود زودتر آب خود را بگیرد و این عجله و شتابزدگی و عدم رعایت نوبت و حق تقدم دیگران موجب می شد که کشاورزان هنگام آب گیری گاه با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و یکدیگر را زخمی و حتی به قتل میرساندند.
🔹بنابراین و برای جلوگیری از پیش آمدن چنین مشاجراتی بود که هرکس کوشش می کرد آب مورد نیاز خود را از جویی برندارد که شریک با شخصی باشد که اهل درگیری و مرافعه است، حالا هم از ضرب المثل "آبشان از یک جوی نمی گذرد " در مورد کسانی مورد استفاده قرار می گیرد که بر سرموضوعی با یکدیگر نمی سازند و با هم مشاجره دارند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌷 امیرالمومنین (عليه السلام) فرمودند :
✍ إنْ لَم تَكُن حَليما فَتَحَلَّمْ ؛ فإنَّهُ قَلَّ مَن تَشبَّهَ بقَومٍ إلّا أوْشَكَ أنْ يكونَ مِنهُم .
☘ اگر بردبار نيستى ، وانمود كن كه بردبارى ؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و بزودى يكى از آنان نشود .
📖 نهج البلاغة ، حكمة ۲۰۷
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
#توبهواقعی
✍علیبن حمزه گوید:
دوستی داشتم که در دیوان بنیامیه شغل نویسندگی داشت.
از من درخواست کرد که از امام صادقعلیه السلام برای او اجازه ملاقات بگیرم و امامعلیه السلام اجازه فرمود.
وقتی بر امامعلیه السلام وارد شد، سلام کرد و نشست.
🔸سپس عرض کرد، فدایت شوم، من در دیوان بنیامیه بودم و از دنیای آنها مال فراوانی به دست آوردم و در تحصیل این اموال از مسائل دینی چشمپوشی نمودم.
امام صادقعلیه السلام فرمود:
اگر بنیامیه کسی را نمییافتند که برای آنها بنویسد و مالیات جمعآوری کند و برای آنها بجنگد و در جماعت آنها حضور یابد حق ما را غصب نمیکردند.
🔹اگر مردم آنها را ترک میگفتند و به اموال آنها توجهی نمیکردند، بیش از آنچه در دست داشتند نمییافتند.
جوان عرض کرد:
فدایت شوم! آیا راه نجاتی هست؟
امامعلیه السلام فرمود:
اگر بگویم عمل میکنی؟
پاسخ داد: آری.
امامعلیه السلام فرمود:
تمام اموالی را که در دیوان آنها بهدست آوردی رد کن،
🔸اگر کسی را میشناسی به او ردنما و اگر نمیشناسی از طرف او صدقه بده و من هم قول میدهم که بهشت را از خدا برای تو تضمین نمایم.
جوان مدتی سر به زیر انداخت و ساکت ماند. سپس گفت:
فدایت شوم انجام میدهم. او با ما به کوفه برگشت و هر چه داشت حتی لباسی که پوشیده بود را رد کرد و ما برای او لباس خریدیم.
🔹چند ماهی نگذشت که بیمار شد و ما او را عیادت میکردیم.
روزی بر او وارد شدم چشمهایش را باز کرد و گفت:
ای علی بنحمزه! امام صادقعلیه السلام به قولش وفا کرد و از دنیا رفت و او را به خاک سپردیم.
پس از آن بر امام صادقعلیه السلام وارد شدم. وقتی مرا دید فرمود:
🔸ای علیبن حمزه! و اللَّه برای دوست تو به قول خود وفا کردیم.
عرض کردم:
فدایت شوم راست میگویی. واللَّه! به هنگام مرگش به من خبر داد.(1)
1) وسایلالشیعه، ج12، ص145.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 اثر جنگ_شناختی این شکلیه دوستان...
🍃🌹🍃
❌ همه بدیها برای ما و جامعهی ماست و همه خوبیهای عالم برای بقیه‼️
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔅 #پندانه
🔸#پاسخیبرایآنهاکهزودمیرنجند
✍خردمندی با مردی در راهی سفر میکرد. آن مرد سعی داشت تا با بیاحترامی، توهین و واکنشهای تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید.
🔹در سه روز اول، هرگاه خردمند سخن میگفت آن مرد، او را ابله مینامید و بهگونهای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار میداد.
🔸سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از خردمند پرسید:
با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بیاحترامی کردهام و تو را رنجاندهام،
چطور میتوانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟
🔹هرگاه سبب آزار و اذیت تو میشدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم.
چطور چنین چیزی امکانپذیر است؟
🔸خردمند در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید:
اگر کسی هدیهای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟
💢 سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#داستانضربالمثلها
#چغندر_تا_پیاز_شکر_خدا
✍میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت :
می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان و مقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود.
همسرش که چغندر دوست داشت،
گفت: برای پادشاه چغندر ببر!
اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد و گفت:
🔹نه! پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.
بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد.
از بد حادثه، آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی را نداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد و دستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند.
🔸مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:
چغندر تا پیاز، شکر خدا!!
پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید:
این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟
مرد فقیر با ناله گفت:
شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم!
🔹شاه از این حرف مرد خندید و کیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! و از آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨
✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است.
🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .
🤚✨ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ،
🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
✍محمد ابراهيم خان معمار باشی ملقب به وزير نظام مردي زيرك بود و مدتی حكومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حكومتش شهر تهران در نهايت نظم و آرامش بود...
🔸روزی يكی به وزير نظام شكايت كرد كه چون عازم زيارت مشهد بودم، خانه ام را براي نگهداری به فلانی دادم.
اكنون كه مراجعت كردم مرا به خانه راه نمیدهد و میگوید كه من متصرفم و تصرف قاطع ترين دليل مالكيت است.
🔹وزير نظام بر صحت ادعای شاكی يقين حاصل كرد و مرد غاصب را احضار نمود تا اسناد مالکیت را ارائه دهد.
مرد غاصب شانه بالا انداخت و گفت:
سند و مدرك لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم.
🔸حاكم گفت:
در تصرف تو بحثي نيست،
فقط ميخواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف كردی؟
مرد متصرف كه خيال میكرد وزير نظام از صدای كلفت و کلمات
مسجعی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد، با بی پروايی دوباره جواب داد:
🔹از آسمان افتادم توي خانه و متصرفم. از متصرف مدرك نمیخواهند!
وزير نظام ديگر تأمل را جايز نديد و فرمان داد او را همان جا به چوب و فلک بستند تا از هوش رفت...
پس از آنكه به هوش آمد به وی گفت:
میداني كه چرا مجازات شدی؟
🔸برای اینکه من بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم!...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
✍جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد.
مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، و حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد ، درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس ها بر آن بنشینند.
🔸جوان هر چه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد.
پس از آن که مگس ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند ، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.
🔹عسل به قدری به مگس آلوده شد که کسی در شهر آن را نخرید.
جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد.
قاضی گفت :
مقصر مگس ها هستند، مامور به مگس ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می نشستند قدرت مقابله را نداشته است.
برو و مگس هر جا دیدی بکش.
🔸جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی ، با مامور در اخذ رشوه همدست است،
گفت:
آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود بگیرم.
قاضی نوشته ای داد.
🔹روز بعد جوان روستایی در خیابان ، دید مگسی در صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت.
قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند.
قاضی دستور داد او را زندانی کنند.
جوان دست نوشته قاضی را از جیب در آورد، قاضی داستان یادش افتاد و گفت:
🔸دورش کنید و از شهر بیرون بیندازید او دیوانه است می شناسم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚 قانون ۱۵ دقیقه چیست؟
🚨این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
✍ساموئل اسمایلز ، مولف کتاب اخلاق و اعتماد به نفس، بر این اعتقادست که تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
🔹۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
🔸۲-اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
🔹۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
🔸۴- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
🔹۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه و سلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
🔸زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
✍جالبتر اینکه، کشور ژاپن امروزه موفقیت خود را مدیون این قانون است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande