eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.6هزار دنبال‌کننده
436 عکس
142 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 🚨 ✍در جنگ جهانی دوم پهلوانی در نخجوان زندگی می‌کرد که به او ببرخان می‌گفتند. در ۲۰ سال سابقه نداشت که کسی بتواند کمر او را به زمین بزند. 🔸روزی کشتی‌گیری که دو برابر خودش وزن داشت را به زمین زد. و تکبر عجیبی بر او غالب شد. سر بالا گرفت و نعره زد، خدایا از خلایق‌ات کسی نیست که کمرش بر زمین نزده باشم، کشتی گرفتن با بندگانت برای من دیگر لذتی ندارد، 🔹جبرییل را از آسمان بفرست با من کشتی بگیرد. ببرخان، یک هفته بعد، سرماخوردگی عجیبی گرفت. بر اثر عفونت و بوی بد از خانه بیرونش کردند و در خرابه‌ای انداختند. 🔸گویند : موشی بر روی او می‌رفت و توان نداشت موش را از روی بدن خود دور کند. گفتند: جبرییل به کنار، جواب این موش را بده... ✍این است سزای کسی که کند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande