eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
142 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 این هم یک نوع نیکی به برادران استابراهیم بن هاشم گفت عبدالله جندب را دیدم در موقع عرفات، حال هیچکس را بهتر از او ندیدم. پیوسته دست های خود را بسوی آسمان بلند کرده و آب دیده اش بر روی او جاری بود تا به زمین می رسید. چون مردم فارغ شدند به او گفتم در این پایگاه وقوف هیچکس را بهتر از تو ندیدم. 🔸گفت به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مومن خود زیرا که از امام موسی بن جعفر (ع ) شنیدم هر کس دعا کند برای برادران مومن خویش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد که از برای تو صدهزار برابر باد. به خدا قسم دست برندارم از صدهزار برابردعاء فرشتگان که قطعا مستجاب و مقبول است برای یک دعای خودم که معلوم نیست مستجاب شود یا نه! ( منتهی الامال، ج 2، ص 164) به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است: 💠لا یسخر قوم من قوم 👈🏻همدیگر را «مسخره نکنید.» اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است: 💠ولا تلمزوا انفسکم 👈🏻از همدیگر «عیب جویی نکنید» اگر خدا را دوست داری ،خدا گفته است: 💠ولا تنابزوا بالالقاب 👈🏻 «لقب زشت» به هم ندهید. اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است: 💠و انفقوا فی سبیل الله 👈🏻در راه خدا «انفاق کنید.» اگر خدا را دوست داری ،خدا گفته است: 💠و بالوالدین احسانا 👈🏻و «به پدرو مادر نیکی کنید.» اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است: 💠اجتنبوا کثیرا من الظن 👈🏻از بسیاری «از گمان ها دوری کنید» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍عبدالرحمن بن صخرازدی یا الدوسی معروف به ابوهریره فقیر ترین صحابی پیامبر بود، او مردی امی، شوخ طبع و بسیار پرخور بود. ابوهریره همیشه مصالح شخصی خودش را در نظر داشت و برایش فرق نمی کرد چه کسی در مسند خلافت باشد. 🔸آورده اند که ابوهریره در جنگ" صفین" حاضر بود ولی در جنگ شرکت نکرد، کار او در جنگ صفین این بود که موقع صرف غذا بر سفره معاویه حاضر می شد و در زمان نماز پشت حضرت علی نماز می گذارد و در هنگام نبرد پیری و ضعف را بهانه کرده و در گوشه ی شاهد جنگ بود. وقتی علت این کار را از او پرسیدند، گفت : 🔹"نماز در پشت سر علی(ع) کاملترین نمازهاست، غذای معاویه چرب ترین غذاها و احتراز از جنگ و کشتار سالم ترین کارهاست! " 🔸این رفتار ابوهریره به صورت مثل در آمد و هرگاه شخصی بر اساس مقتضیات و شرایط خودش کاری را انجام دهد و برایش فرقی نکند که چه کسی بر مسند قدرت نشسته است، می گویند : " هم آش معاویه را می خورد، هم نماز علی را می خواند! "به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔴 داستان‌های‌بحارالانوار معجزه ای از امام باقر علیه السلام ✍ابوبصر یکی از ارادتمندان خاص امام باقر علیه السلام که از هر دو چشم نابینا بود می‌گوید: 🔹به امام باقر علیه السلام عرض کردم: شما فرزندان پیامبر خدا هستید؟ امام فرمودند:«آری.» آیا پیامبر خدا وارث همه انبیا بود. آیا هر چه آنها می‌دانستند پیغمبر هم می‌دانست؟ 🔸امام فرمودند:«آری.» آیا شما می‌توانید مرده را زنده کنید و کور و بیمار مبتلا به پیسی را شفا دهید و از آنچه مردم می‌خورند و در خانه هایشان ذخیره می‌کنند خبر دهید؟ امام فرمودند:«آری،با اجازه خداوند.» 🔹در این موقع حضرت به من فرمودند:«نزدیک بیا!» نزدیک رفتم،به محض این که دست مبارکشان را بر صورت و چشمم کشیدند، بیابان،کوه،آسمان و زمین را به خوبی دیدم. 🔸سپس فرمودند: آیا دوست داری همین گونه بینا باشی تا نظیرسایر مردم در قیامت به حساب و کتاب الهی کشیده شوی و یامانند اول کور باشی و به طور آسان وارد بهشت گردی؟ 🔹عرض کردم: مایلم به حال اول برگردم. آنگاه امام علیه السلام دست مبارکشان را بر چشمم کشیدند،دوباره نابینا شدم. 📚بحار،ج ۴۶،ص۲۳۷ وص۲۴۹ بااندکی تفاوت. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌📚 از شوهر ✍مردی از انصار قصد مسافرت داشت؛ به همسرش گفت: تا من ازمسافرت بر نگشته‌ام تو نباید از خانه بیرون بروی. پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است. کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده‌ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم. 🔹پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: "در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن!"چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می‌فرمایید به عیادت پدر بروم؟ 🔸حضرت علیه السلام فرمودند: - "نه! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!" پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم  عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟  حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله این دفعه هم اجازه ندادند و فرمودند: - "در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن!" 🔹پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را به سوی آن زن فرستادند و فرمودند: "به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند متعال  گناهان تو و پدرت را بخشید." 📚 بحار: ج ۲۲، ص ۱۴۵ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍در بنی اسراییل عابدی بود شب خواب دید، در خواب به او گفتند؛ تو هشتاد سال عمر می کنی، چهل سال در رفاهی و چهل سال در فشار. کدام یک را اول می خواهی؟ چهل سال زندگی خوب را یا چهل سال در فشار را؟ او گفت : من عیال مومنی دارم، با او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟ 🔸از خواب بیدار شد. رفت پیش عیالش و گفت؛ من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟ زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم. از آن شب به بعد از در و دیوار برایش می آمد. به هرچه دست می زد طلا می شد. 🔹زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد برایش خانه بخر. فلان پسر می خواهد عروسی کند ندارد، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد و... همسرش به او مي گفت و او هم تا می توانست کمک می کرد. سر چهل سال خواب دید. در خواب به او گفتند؛ خدا می خواهد از تو تشکر کن. 🔸چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍خلیفه بغداد امیر دماوند را نزد خود خواست. خلیفه بغداد، خلعت و لباس امیری شهرِ ری را بر تن او پوشاند. امیر وقتی که به ری بر‌می‌گشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد. 🔸سخن‌چینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کرده‌است. خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند. 🔹خبر به گوش شبلی رسید. مدت‌ها بود خلیفه شبلی را دعوت کرده‌ بود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند. و شبلی پاسخی نداده بود. شبلی به خلیفه نوشت: امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیده‌است، و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیده‌ام، با من چه می‌کند؟!! 🔹تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!! خلیفه در پاسخ نوشت: کاش این سخن زودتر می‌گفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی!!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍می گویند تیمور لنگ مادر زادی لنگ بود و یک پایش کوتاه تر از دیگری بود. یک روز همۀ سرداران لشکرش را گرد تپۀ پوشیده از برف که بر فراز تپه، یک درخت بلوط وجود داشت، جهت مشخص نمودن جانشینش جمع کرد. سردارانش گرد تپه حلقه زده بودند. تیمور گفت: 🔸همه تک تک به سمت درخت حرکت کنند و هرکس رد پایش یک خط راست باشه، جانشین من میشه. همه این کارو کردند و به درخت رسیدند، اما وقتی به رد پای بجا مانده روی برف پشت سرشون نگاه می کردند، همه دیدند درسته که به درخت رسیدند ولی همه زیگزاگی و کج و معوج. 🔹تا اینکه آخرین نفر خود تیمور لنگ به سمت درخت راه افتاد و در کمال تعجب با اینکه لنگ بود در یک خط راست به درخت رسید. به نظر شما چرا تیمور نتونست جانشین خود را در اون روز برفی انتخاب کند؟ ایراد سردارانش چه بود که نتونستند مثل تیمور در یک خط راست حرکت کنند و جانشینش شوند؟ 🔸در قصۀ تیمور لنگ وقتی راوی علت را از خود تیمور جویا می شود، تیمور در پاسخ میگوید: هدف رسیدن به درخت بود، من هدف را نگاه می کردم و قدم برمیداشتم اما سپاهیانم پاهایشان را نگاه می کردند نه هدف را. ✍تمرکز داشتن و هدف داشتن لازمه موفقیت است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍«یعسوب الدین» یکی از القاب زیبای مولا امیرالمؤمنین علیه السلام است. آیا می‌دانید «یعسوب» به چه معناست؟ عرب به فرمانده زنبورهای عسل «یعسوب» می‌گوید. هنگامی که زنبورهای کارگر گل‌ها را برای درست کردن عسل می‌مکند و به کندو باز می‌گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار می‌گیرند. ✍بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می‌ایستد. آنگاه زنبورها را بو می‌کند، هر زنبوری که بر روی گل بدبود نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان واقع می‌شود، و اگر موفق به فرار نشود لاشه او موجب عبرت سایر زنبورها خواهد شد. ✍آری امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت می‌ایستد، و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می‌نماید. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍"شب باش" : 🍃 در پوشیدن خطای دیگران🌺 "زمین باش" : در فروتنی "خورشید باش" : در مهر و دوستی♡ "کوه باش" : در هنگام خشم و غضب ✍"رود باش" : در سخاوت و یاری به دیگران "دریا باش" : در کنار آمدن با دیگران "خودت باش" : 🍃 همانگونه که می نمایی..🌺 ♡مولانا♡ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📓دوست و دشمنانوشیروان نویسنده ای به نام جمیل داشت که باهوش ولی نابینا بود. 🔹هنگامی که امام علی (علیه السلام) وارد نهروان شد ، از جمیل پرسید ای جمیل، سزاوار است انسان چگونه باشد؟ 🔸جمیل گفت باید دوستش کم و دشمنش زیاد باشد، چون وقتی دشمن زیاد شد انسان مواظب رفتار و گفتارش است که مبادا به لغزش افتاده و دشمن سوء استفاده کند و در نتیجه از لغزش ها در امان خواهد ماند. امیر مؤمنان گفتار او را تصدیق کرد. 📚منبع: بحارالانوار، جلد 34، صفحه 345 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲نیایش صبحگاهی ✍خدای مهربانم در این روزگار غریب تنها تو را دارم پروردگارا درهای لطف تو باز است در این روز معنوی دست هایم را به آسمان بلند میکنم تا میوه های اجابت بچینم و می دانم دست هایم خالی بر نخواهندگشت .... به یاد تو قدم در رویاهایم می گذارم و در آغاز صبح دگرم فقط به تو می اندیشم و تنها تو را میخوانم خدایا بهترین ها را برایمان مقدر بفرما آمیـن🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ . ﺑﺮﻛﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺒﺨﺸﺪ، ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ، ﻓﻘﻂ ﻋﻤﻠﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ! ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ▫️ﺷﺎﺩ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ، ▪️ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻰ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ▫️ﻣﻨﻔﻰ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ،، ▪️ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ. "ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍ ﺳﻮﻯ ﻣﺎ ﺁﻳﺪ ﻧﺪﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ." ﺷﻚ ﻧﻜﻨﻴﺪ! ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ.... ✍«ﺭﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺩﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺫﻫﻦ ،ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﺳﺖ ... »  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍁 یک ضرب المثل غلط ✍«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» گاهی در توجیه کارمان می گوییم: "اکثر مردم هم همین کار را می کنند" 🔸ولی قرآن چیزی دیگه میگه قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" میفرماید: ▫️أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند) ▫️أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (در ۱۱ آیه قرآن) (بیشتر مردم نمی دانند) ▫️أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (در ۳ آیه قرآن) (بیشتر مردم ایمان نمی آورند) ▫️أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند. ▫️مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا بیشتر آنها، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛ ✍پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند. امیرالمؤمنین‌ می فرماید: در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید! ✍"زیاد بودن، معیار حق بودن نیست!" به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
داستان حضرت علی علیه ااسلام فقیر ✍این داستان رو فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده است که یک روز يكى از طلبه‌هاى حوزه علمیه نجف از نظر معيشت در تنگنا شدید و دشوارى غير قابل تحملى بود که روزى از روى شكايت و فشار روحى زیاد كنار ضريح مطهر حضرت علی علیه‌السلام رفت و به حضرت گفت : ▫️شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بی‌بديل را به چه سبب در حرم خود گذاشته ايد ، در حالی كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟! شب اميرالمؤمنين عليه‌السلام را در خواب می بیند كه آن حضرت به او می‌فرمايد : ▫️اگر می‌خواهى در نجف مجاور من باشى ، اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى می‌خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدر آباد به خانه فلان كس مراجعه كنى. چون در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » ▫️پس از اين خواب دوباره به حرم مطهر مشرف می‌شود و به حضرت عرضه می‌دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله می‌دهيد ؟! بار ديگر حضرت را خواب می‌بيند كه می‌فرمايد : ▫️سخن همان است كه گفتم اگر در جوار ما با اين اوضاع می‌توانى استقامت ورزى ؛ اقامت كن ، اگر نمی‌توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » ✍پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن طلبه كتاب‌ها و لوازم مختصرى كه داشت را به فروش می‌رساند و اهل خير هم با او مساعدت می‌كنند تا خود را به هندوستان می‌رساند و در شهر حيدر آباد سراغ خانه آن راجه را می‌گيرد مردم از اينكه طلبه‌اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب می‌كنند !!! وقتى به در خانه آن راجه می‌رسد در می‌زند چون در را باز می‌كنند می‌بيند شخصى از پله‌هاى عمارت در حال پایین آمدن است ، طلبه وقتى با او روبرو می‌شود می‌گويد : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » ✍ناگهان راجه فوراً پيش خدمت‌هایش را صدا می‌زند و می‌گوید : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگی‌اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس‌هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد. سپس مراسمی به صورتى نيكو انجام می‌گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى می‌شود. ▫️فردا که شد طلبه ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر از زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. طلبه از شخصى كه كنار دستش بود با تعجب پرسيد : چه خبر است ؟! فردی که کنارش بود گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است ... ✍طلبه پيش خودش گفت : عجب پس من وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش و شادی را آماده کرده اند .هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد و همگان به احترامش از جاى برخاستند ، راجه نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست ▫️سپس رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ می‌شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه‌ از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم و همه می‌دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است. ▫️لذا يكى از آنها را هم كه هر یک از ديگری زيباتر است براى او عقد می‌بندم و شما اى عالمان دين هم اكنون صيغه عقد را پس از انتخابش جارى كنيد ...چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود از راجه پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟! ✍راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين عليه‌السلام شعرى بگويم که یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ، به شعراى فارسى زبان در هندوستان مراجعه كردم ، مصراع های گفته شده آنها چندان مطلوب نبود و به شعراى ايران نیز مراجعه كردم ، مصراع های آنان هم چندان چنگى به دل نمی‌زد ؛ پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين علیه‌السلام قرار نگرفته است ▫️لذا نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او درآورم که پس از مدتی شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد. ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل است و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟!  ✍راجه گفت : من گفته بودم : « به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند » طلبه در حالی که بغض در گلو داشت گفت : مصراع دوم از من نيست بلكه لطف خود حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام است . راجه سجده شكر كرد و خواند👇 « به ذره گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند » ‎‌به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در يكي از مسافرتها همراه جمعي از اصحاب خود در سرزمين خالي و بي آب و علفي فرود آمدند و به ياران خود فرمودند: - هيزم بياوريد تا آتش روشن كنيم. اصحاب عرض كردند: 🔸يا رسول الله! اينجا سرزميني خالي است و هيچ گونه هيزمي در آن وجود ندارد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: - برويد هر كس هر مقدار مي تواند هيزم جمع كند و بياورد. ياران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ريز و درشت، جمع كردند و با خود آوردند همه را در مقابل پيغمبر صلي الله عليه و آله روي هم ريختند. مقدار زيادي هيزم جمع شد. 🔹در اين وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: - گناهان كوچك هم مانند اين هيزمهاي كوچك است. اول به چشم نمي آيد، ولي وقتي كه روي هم جمع مي گردند، انبوه عظيمي را تشكيل مي دهند. آنگاه فرمود: ياران! از گناهان كوچك نيز بپرهيزيد. 🔸اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمي آيند؛ هر چيز طالب و جستجو كننده اي دارد. جستجو كنندگان! آن چه را در دوران زندگي انجام داده ايد و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقي مانده است، همه را مي نويسد و روزي مي بيند كه همان گناهان كوچك، انبوه بزرگي را تشكيل داده است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد، تا در بارگاه او به كاری گمارده شود. خلیفه از او پرسید: قرآن می‌دانی؟ او گفت: نمی‌دانم و نیاموخته‌ام. خلیفه گفت: از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم. 🔸مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه‌ی خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت، تا این كه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید: «چه شد كه دیگر سراغی از ما نمی‌گیری؟» آن آزادمرد پاسخ داد: 🔹«چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بی‌نیاز گشتم». خلیفه پرسید: «كدام آیه تو را این گونه بی‌نیاز كرد؟» مرد پاسخ داد: 🔸«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب : هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید می‌آورد و از جایی كه تصور نمی‌كند، به او روزی می‌رساند و نیازهای زندگی‌اش را برطرف می‌سازد». (سوره‌ طلاق، آیات 2 و 3) به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌷 ▫️..... فروغ فرخزاد میگويد: ✍در حیرتم از "خلقت آب " اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند. اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند. اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند. اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود. ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد. دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است... "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...🌻💛🌻 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 "ماجرایی که سیاست و زیرکی نادرشاه کبیر را می رساند" ✍زمانی که نادر هند را تسخیر کرد چون می دانست نگهداری سرزمین هند کار سختی است تصمیم گرفت اداره هند را به محمد شاه گورکانی بسپارد و او فقط تابعیت ایران را بپذیرد و به ایران مالیات بدهد به همین دلیل برای برقراری صلح نادر دستور داد تا جشن با شکوهی را برگزار کنند اما قبل از برگزاری جشن یکی از زنان محمدشاه گورکانی به نزد نادر شاه آمد وگفت : 🔹یکی از الماسهای تخت طاووس گم شده است و محمدشاه آن را در دستاری که بر سر دارد مخفی کرده است. این پیغام نادر را کنجکاو کرد،با خودش گفت این چه الماسی است که شاه هند نمی تواند از آن دل بکند؟ باید هر طوری که شده این الماس را به دست آورم تا شاه هند تصور نکند که می تواند مرا فریب دهد. 🔸در روز جشن نادر به همراه چند نفر از معتمدان و سردارانش به سمت تالار جشن رفتند، با دیدن نادر جشن شروع شد، نادر شاه به همراه محمدشاه گورکانی به جایگاه ویژه رفتند نادر به آرامی نشست ومحمدشاه را نزدیک خود نشاند. 🔹زمانی که جشن تمام شد نادر از دوستی وعنایتی که به محمد شاه دارد صحبت کرد و گفت اکنون که سخن از دوستی است چه بهتر که شاهان دو کشور تاج های خود را به علامت دوستی با هم معاوضه کنند و برای اثبات دوستیش تاج خود را از سر برداشت و بر سرمحمد شاه گذاشت و دستار محمد شاه را بر سر خود قرار داد 🔸محمدشاه از این معاوضه ناراضی بود چرا که یک الماس گران قیمت داخل دستار سرش بود ولی جرأت نداشت چیزی بگوید ولی در عوض نادر از اینکه توانسته بود الماس گرانبهایی را به چنگ آورد راضی و خوشحال بود. 🔹بعد از تمام شدن جشن نادر با عجله به استراحتگاه خود رفت و دستار را از روی سرش برداشت و آن را گشود یک الماس درشت از لای دستار بیرون افتاد الماس چشم نادر و اطرافیانش را خیره کرده بود نادر الماس را برداشت و با خوشحالی گفت این الماس نیست یک کوه نور است. 🔸محمد شاه می خواست با مخفی کردن این الماس، آن را برا خودش نگه دارد ولی نادر با زیرکی و بدون خشونت توانست این الماس را تصاحب کند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍در تذکرة اولیاء آمده است؛ عارفی در بغداد بود که مردم شهر او را به عرفان می‌شناختند. تاجری در همان شهر بغداد کنیز زیبارویی داشت. تاجر قصد سفر به بصره برای گرفتن قرض خود از کسی را کرد و از عارف خواست که کنیز او را مدتی در سراپردۀ خانه خود محافظت کند. 🔸عارف پذیرفت و کنیز را در منزل خود به امانت جای داد. چون چشم عارف به کنیز زیباروی بهشتی افتاد، در سیاهی معصومانه چشمان کنیز، شب و روزش سیاه شد و لحظه‌ای آرزوی معاشقه با کنیز از مقابل دیدگان عارف محو نشد. 🔥عارف نزد استاد خود آمد و استمداد کرد. استاد گفت: در مدائن نزد ابوعلی فارمدی برو تا تو را درمان کند. عارف به مدائن رسید و آدرس خانه او را خواست. همه ملامتش کردند که او مردی پسرباز و همیشه مست است. 🔹پس به بغداد نزد استاد خود برگشت. داستان را گفت و استاد گفت : برو داخل خانه‌اش قدری بنشین و هرگز از ظاهر داستان مردم بر باطن آن‌ها قضاوت نکن. عارف نزد ابوعلی آمد و دید همان‌ طوری که مردم می‌گویند، پسر زیبای جوانی کنارش نشسته و خمره می، در کنار اوست که پسر جوان زیبارویی در پیاله‌اش مدام مِی می‌ریزد. 🔸چند سؤال پرسید، ابوعلی جواب او را به نیکی داد. عارف از پاسخ او فهمید که مرد عالِمی است که نور علم الهی بر قلبش به قطع و یقین تابیده است. چشم‌هایش پر شد و پرسید: ای ابوعلی این پسر کیست؟ و این همه مِی خوردن برای تو بعید و جای سؤال است. 🔹ابوعلی گفت: این پسر غریبه نیست، این پسر زیباروی، پسر من از همسر دیگر من است که در بغداد دارم و کسی در این شهر نمی‌داند، و این خُم مِی است ولی درونش مِی نیست، آب است که روزی از مِی‌فروشی که به من قرض داشت به جای قرضم گرفتم و درون آن کامل شستم. 🔸عارف سؤال کرد، تو که این اندازه خداترس و عارف هستی چرا بیرون‌ات را چنین به مردم نشان داده‌ای که همه شهر تو را پسرباز و مشروب‌خوار بدانند؟ 🔹ابوعلی بدون این که مشکل عارف را از زبانش شنیده باشد. گفت: من ظاهرم را در شهر زشت نشان داده‌ام، تا مردم به من اعتماد نکنند و کنیزشان به من نسپارند!!! 💢عارف چون این سخن شنید، عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست و دستی بر سر کوبید و از منزل ابوعلی خارج شد..... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 سيد محمد اشرف علوي مي‏نويسد: « در سفري به مصر، آهنگري را ديدم كه با دست خود آهن گداخته را از كوره آهنگري بيرون مي‏آورد و روي سندان مي‏گذاشت و حرارت آهن به دست وي اثر نمي‏كرد. با خود گفتم اين شخص، مردي صالح است كه آتش به دست او كارگر نيست. ازاين‏رو، نزد آن مرد رفتم، سلام كردم و گفتم: 🔸«تو را به آن خدايي كه اين كرامت را به تو لطف كرده است، در حق من دعايي كن.» مرد آهنگر كه سخن مرا شنيد، گفت: «اي برادر! من آن‏گونه نيستم كه تو گمان كرده‏ اي.» گفتم: «اي برادر! اين كاري كه تو مي‏كني، جز از مردمان صالح سر نمي‏زند.» 🔹گفت: « گوش كن تا داستان عجيبي را دراين‏باره براي تو شرح دهم. روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت: « برادر! چيزي داري كه در راه خدا به من بدهي؟» من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: اگر حاضر باشي با من به خانه‏ ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد. 🔸زن با ناراحتي گفت: به خدا سوگند، من زني نيستم كه تن به اين كارها بدهم. گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.» زن رفت. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت: نياز و تنگ‏دستي، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار كرد. 🔹من برخاستم و دكان را بستم و وي را به خانه بردم. چون به خانه رسيديم، گفت: اي مرد! من كودكاني خردسال دارم كه آنها را گرسنه در خانه گذاشته ‏ام و بدينجا آمده‏ام. اگر چيزي به من بدهي تا براي آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت كرده‏ اي. 🔸من از او پيمان گرفتم كه باز گردد. سپس چند درهم به وي دادم. آن زن بيرون رفت و پس از ساعتي بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: چرا چنين مي‏كني؟ گفتم: از ترس مردم. زن گفت: پس چرا از خداي مردم نمي‏ترسي؟ 🔹گفتم: خداوند، آمرزنده و مهربان است. اين سخن را گفتم و به طرف او رفتم.ديدم كه وي چون شاخه بيدي مي‏لرزد و سيلاب اشك بر رخسارش روان است. به او گفتم: از چه وحشت داري و چرا اين‏گونه مي‏لرزي؟ زن گفت: از ترس خداي عزوجل. سپس ادامه داد: 🔸اي مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداري و رهايم كني، ضمانت مي‏كنم كه خداوند تو را در دنيا و آخرت به آتش نسوزاند. من كه وي را با آن حال ديدم و سخنانش را شنيدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: اي زن! اين اموال را بردار و به دنبال كار خود برو كه من تو را به خاطر خداوند متعال رها كردم. 🔹زن برخاست و رفت. اندكي بعد به خواب رفتم و در خواب بانوي محترمي كه تاجي از ياقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: اي مرد! خدا از جانب ما جزاي خيرت دهد. پرسيدم: شما كيستيد؟ فرمود: من مادر همان زني هستم كه نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتي. خدا در دنيا و آخرت تو را به آتش نسوزاند. پرسيدم: آن زن از كدام خاندان بود؟ 🔸فرمود: از ذريه و نسل رسول خدا (صلّی ‏الله عليه و آله و سلّم). من كه اين سخن را شنيدم، خداي تعالي را شكر كردم كه مرا موفق داشت و از گناه حفظم كرد ... سپس از خواب بيدار شدم و از آن روز تاكنون آتش دنيا مرا نمي‏سوزاند و اميدوارم آتش آخرت نيز مرا نسوزاند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
⛔️ 🌷ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺠﺔ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ فاﻃﻤﻰ ﻧﻴﺎ: 📝ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ ﺑﻜﻨﻴﺪ. ✳️ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﻣﻰ ﺩﺍنند ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﺳﻴﻤﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭﮔﺎﻫﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ. 🌟ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ. ♦️ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. 🔵ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻭ ﻣﻴﻤﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ✨ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ...ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ⛔️ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ. 📙از بیانات استاد عارف اخلاق، آیت الله فاطمی نیا به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
▫️ از رازق فانی :ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ... ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ... ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ... ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ... ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ... ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ... ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ... ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ... ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ... ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ... ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ... ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ... ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍁 ▫️به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید: ، ✍آنها فقط با يک خط فاصله از هم جدا شده اند. همين خط فاصله كوچک نشان دهنده تمام مدتی است كه ما روی كره زمين زندگی كرده ايم. ▫️ما فقط به اندازه يک زندگی می كنيم !! و ارزش اين خط كوچک را تنها کسانی می دانند كه به ما عشق ورزيده اند. ▪️آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتی كه باقی می گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم ديرتر عصبانی شويم بيشتر قدردانی كنيم كمتر كينه توزي كنيم بيشتر احترام بگذاريم بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه : اين خط فاصله خيلی كوتاه است! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🟢معنی روزی دست خداست 🍃یعنی چه؟🔻 🔸۱- یعنی خداوند بر اساس صفت رازقیتش به تمام مخلوقاتش روزی می دهد (به انسان و سایر موجودات؛ هم کافر و هم مومن هردو از خدا روزی شان را می گیرند با این تفاوت که روزی مومن بابرکت تر از کافر است). 🔹۲- روزی تنها پول و ثروت نیست بلکه روزی می تواند یک دوست خوب، استاد دلسوز، همنشین باتقوا، علم مفید، بهره مندی از معنویات و … باشد. گاهی ممکن است فردی از لحاظ مالی در مضیقه باشد اما پر روزی باشد. چطور؟ مثلا خانواده پاک و درستکار داشته باشد، فرزند صالح، دوست خوب و … داشته باشد. 🔸۳- کسانی که کار و کاسبی شان کساد می شود این ضرب المثل را به کار می برند تا به خودشان یادآوری کنند که خدا روزی رسان است و قطعا او را کمک خواهد کرد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
آورده اند که بهلول در خرابه ای مسکن داشت و جنب آن خرابه، کفش دوزی بود که پنجره اش بر خرابه مشرف بود. 🍂بهلول، ذخیره ی ناچیزی داشت که زیر خاک پنهان نموده بود، هرگاه احتیاج می یافت خاک را زیر و رو کرده به قدر کفاف از آن بر می داشت و بقیه را مجددا زیر خاک مدفون می ساخت. کفش دوز بر این قصه واقف شد و روزی در غیاب بهلول، ذخیره ی او را به سرقت برد. 🍂چون بهلول به سراغ پول رفت و جای آن را خالی دید دریافت که این عمل از کفش دوز صادر شده، پس نزد او رفت و از هر دری سخن راند و بدون اشاره به ماجرا، از وی خواست که مساله ای را برایش حساب کند. آن گاه چندین خرابه را نام برد و به دنبال هر یک، مبلغی را ذکر کرد و آخر گفت : 🍂می خواهم همه ی این پول هایی را که در نقاط مختلف ذخیره کرده ام را بیاورم و در این خرابه پنهان کنم، آیا مصلحت می دانی؟ کفش دوز، نظر بهلول را تایید کرد و پس از رفتن او، دیگ طمعش به جوش آمده با خود حساب کرد که چون بهلول پول هایش را از نقاط مختلف جمع کند و به خرابه بیاورد و جای پول های خود را خالی ببیند اطمینانش سلب شده به طور حتم از تصمیم خود منصرف خواهد شد. 🍂پس بهتر آن است این مختصر پولی که به سرقت برده به جای خود بر گرداند و پس از این که بهلول تصمیم خود را عملی نمود، همه ی پول ها را به یک باره به سرقت ببرد. کفش دوز آن چه را به سرقت برده بود به جای خود باز گرداند و مدتی بعد بهلول به خرابه آمده آن ها را برداشت و آن محل را ترک کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
❤️ آقا جان شما كه مستاجر نيستي بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🚨عبدالكرم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند. ✍روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم 🍃مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. 🍃در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: 🍃برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. 📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب / نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍ابن عيّاش در كتاب «مقتضب الاثر»از «نوشجان بن بود مردان» نقل كرده كه چون ايرانيان در جنگ «قادسيه» شكست خوردند، و يزدگرد از كشته شدن «رستم فرّخ‏زاد» سردار لشكرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين كشته شده ‏اند. 🔸در حالى كه با كسانش عزم فرار داشت در ايوان كاخ خود ايستاد و گفت: هان اى ايوان! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر ميتابم تا وقتى كه من يا مردى از فرزندان من كه هنوز زمان وى نزديك نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم. 🔹سليمان ديلمى ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:قربانت گردم مقصود يزدگرد از «يا مردى از فرزندان من» چيست؟ حضرت‏ فرمود: 🔸منظور او مهدى صاحب الزمان است كه بفرمان خدا قيام خواهد كرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دخترى يزدگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر وى ميباشد. « ميدانيم كه شاه زنان دختر يزدگرد معروف به« شهربانو» مادر امام زين العابدين( ع) است». : مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار)، محمد باقر مجلسی، علی دوانی ،تهران: 1378 ،صص397-398 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande