فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از پیرغلام امام حسین عليه السّلام در مورد «شرط قبولی عبادات»
💠 عنایت آقا ابا عبدالله الحسین سلام الله علیه به مرحوم کافی:
حجة الاسلام حاج محسن کافی (آقازاده مرحوم حاج شیخ احمد کافی) نقل می کند:
یک روز با دوستان به دیدار مرحوم کافی می رفتیم.
در راه یکی از دوستان پرسید: حاج آقا! آقای کافی که مجتهد نیست، چطور شده همه مردم او را دوست دارند و پای منبر او می آیند؟
گفتم: الان به دیدارش می رویم و از او می پرسیم. مرحوم کافی بعد از منبر داخل اتاقی می نشستند وعلما به دیدار ایشان می آمدند. بعد از احوال پرسی گفتم: حاج آقا کافی! مردم می گویند شما که مجتهد و عالم نیستید، پس چرا این قدر معروف هستید؟
مرحوم کافی فرمود: آری! همین طور است.
روزی رژیم شاه ملعون مرا به کرمانشاه تبعید کرد. یک شب مرا در خرابه ای گذاشتند و من از وحشت، قلبم درد گرفت. بعد از چند روز به تهران آمدم، آقای فلسفی را دیدم، ایشان حال بنده را پرسیدند، گفتم: قلبم درد می کند.
گفت: اگر می خواهی شناسنامه ات را بده تا رفقا برایت ویزا بگیرند، برو خارج عمل کن تا قلبت خوب شود.
گفتم: اگر می خواهی ویزای خارج بگیری و مرا بفرستی زیر دست یک مشت دکترهای بی دین و یهودی و کافر و بعد هم معلوم نیست خوب شوم، بیا یک ویزا بگیر و برویم کربلا پیش طبیب اصلی و ارباب کل آقا سید الشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام تا شفایم را از آقا و ولی نعمتم بگیرم.
ویزا گرفته شد، در کربلا پیش کلیددار حرم آقا امام حسین علیه السلام رفتم و گفتم: آقا جان! حرم را در چه روزی می شویید؟ گفتم: در فلان شب. گفتم: آقا جان! عطر یا گلابی نیاز هست که با خود بیاورم؟ گفت: نه! نیاز نیست.
من رفتم و آن شب بر گشتم، وارد حرم شدم و همان طوری که داشتم حرم را می شستم منقلب شدم و فهمیدم آقا میخواهد به بنده عنایت و لطفی کنند. فهمیدم یک چیزهایی میخواهند به من بدهند، پریدم ضریح را گرفتم ودادند آنچه را که میخواستند بدهند و از آن شب به بعد معروف شدم.
📚کتاب طوبای کربلا
~~~~~~~~
📖
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۳
🛑‼️ مسابقهی عظیم فرهنگیِ «شعور عاشورایی»‼️🛑
(مجموعهی ۴۰ پیامِ تأثیرگذار از مکتب عاشورا)
🎁 جوایز ارزندهی این مسابقه، در اوّلین قدم ۵۰ میلیون تومان شامل:
1⃣ برای نفرات برتر (بر اساس بالاترین نمره در کمترین زمان آزمون):
💰 ۱۰ کارت هدیهی دو میلیون تومانی
💰 ۱۴ کارت هدیهی یک میلیون تومانی
2⃣ به قید قرعه برای کسانی که حداقل نصف نمرهی آزمون را کسب کنند:
💰 ۴۰ کارت هدیهی ۴۰۰ هزار تومانی
📜 چنانچه در بین نفراتِ برترِ آزمون، از فرهنگیان گرانقدر باشند، «تقدیرنامهی استانی» با امضای مدیرکل آموزش و پرورش خراسان رضوی توسّط کانون بسیج فرهنگیان کاشمر تقدیم خواهد شد.
💎 و ارزشمندترین جایزهی مسابقه که محتوای آن است!
✅ ثبتنام در مسابقه و دریافت منبعِ مطالعاتیِ آزمون از طریق:
🌐 zil.ink/maktab_ashoora
🔰 در صورت بروز مشکل در لینک بالا، وارد لینک زیر شوید:
🌐 yek.link/maktab_ashoora
💠 ثبتنام برای عمومِ هموطنان، آزاد و رایگان است!
🛍 جهت آگاهی از اسامی برندگان قبلی مسابقات ما و قطعی بودن اعطای جوایز، وارد لینک زیر شوید:
🌐 b2n.ir/javayez_.rooyindezh
#مسابقه_شعور_عاشورایی
#جبهه_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ
🔺 @RooyinDezh
مجموعه تصویری پیامهای مکتب عاشورا.pdf
14.92M
🖼 نسخهی کاملِ تصویریِ «پیامهای مکتب عاشورا»‼️
📚 منبع مطالعاتی مسابقهی عظیمِ فرهنگیِ «شعور عاشورایی»
✍ ثبتنام در مسابقه و کسب اطّلاعات بیشتر:
🌐 zil.ink/maktab_ashoora
#مسابقه_شعور_عاشورایی
#جبهه_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ
🔺 @RooyinDezh
هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن
ای بِه قربانِ حسین و ای بِه قربانِ حسن
روزِ اوّل مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن
هر شبی که فاطمه بر روضههامان میرسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن
نه که دنیا، دینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اوّل به قرآنِ حسن
زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی میرسد
یا حسن جان مینویسم زیرِ ایوانِ حسن
هر کجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن
نه که تنها این دو شب کُلِّ محرم میشویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت:
میرود جانِ حسین و میرود جانِ حسن
نعره شد: إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن
شد حسن یک ضربه زد اَزرق همان جا شد دو تا
نعره زد عباس؛ ای جانم به قربانِ حسن
روضههای ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هر شب میروم در زیرِ بارانِ حسن
پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن
💠مرحوم آیتالله حائری شیرازی یکی از خاطرات زندگی خود را اینگونه تعریف نموده است:
بعضی از روحانیون در این دهۀ محرم #تبلیغ نرفتند، گفتند: مطالعه میکنیم، مباحثه می کنیم!
سالها پیش در قم، درس مرحوم آیت الله العظمی آقای داماد شرکت میکردم. این آقایانی هم که الآن جزء رده اوّل های حوزه هستند مثل حضرت آیت الله مکارم، آیت الله آقا موسی [شبیری] زنجانی و ... در بحث فقه صبح های ایشان شرکت میکردند. بعد از ماه رمضان، رفتم درس مرحوم آقای داماد. ایشان گفت که ماه رمضان جایی برای تبلیغ رفتی؟ گفتم: نه! در حالی که در آن ماه رمضان، من به شدت مشغول مطالعه بودم و گاهی تدریس می کردم.
ایشان گفت: «کوتاهی کردی! باختی!»
دهۀ محرم [و ماه مبارک رمضان]، وقت تبلیغ است. کسانی که میروند تبلیغ، بدانند که به درسشان افزوده می شود. به تحقیقشان افزوده می شود. خدا از جای دیگری وقت را برکت میدهد. جبران می کند.
هر چیزی حد خودش را دارد و حدود هر چیزی باید رعایت شود. من به هر روحانی که نرفته در روستا برای تبلیغ، میگویم «باخته»، و هر روستایی هم که روحانی نیاورده، او هم باخته. بله اگر پیگیری کردید و نامه نوشتید و نشد، مسئول نیستید.
خود مرحوم آقای داماد با اینکه مرجع تقلید بود اما در مسجد بازار، منبر میرفت. روضه میخواند و گریه میگرفت. شما چه میدانید آن صحبت مختصری را که میکنید چه اثری در مستمع ایجاد میکند.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
💠 ذکر نجات بخش!
یکی از تجّار تهران که از مریدان حضرت آیت الله شاه آبادی(ره) [استاد اخلاق امام] بود، بعد از مدتی بر اثر تبلیغات مسموم علیه آقا ، مردّد شد که در درس آقا شرکت کند یا نه ...
و چند وقت بعد، خواب دید قیامت شده و در صحرای قیامت جمعیت زیادی در آتش بودند. طبقه طبقه، مثل پله های استادیوم ورزشی، آتش بود و همه در این آتش بسیار عجیب می سوختند، وقتی که این جمعیت در درون آتش چشمشان به من افتاد صدایم زدند، فلانی به دادمان برس. گفتم: من برایتان چکار کنم؟
گفتند: باید بروی پیش آقای شاه آبادی، یک ذکری بگیری و ما را نجات بدهی. گفتم آقای شاه آبادی را ازکجا پیدا کنم؟ گفتند در آن باغ. دیدم باغ بزرگی است و وارد آن شدم و آقای شاه آبادی را دیدم که در یک سالن بزرگ و مرتب نشسته اند.
وقتی قضیه را برایشان گفتم ایشان فرمودند: " برو به آنها بگو من ذکری بالاتر از ذکر « #یاحسین » ندارم."
من هم آمدم به آن جمعیت گفتم و آن ها یک «یاحسین» گفتند و همه نجات پیدا کردند.
بعد از خواب پریدم و فهمیدم اشتباه کردم. وقتی آقای شاه آبادی این مطلب را شنیدند، فرمودند: "بُعدی ندارد که «یاحسین» علیه السلام یکی از اسماء الهی باشد."
📚برگرفته از کتاب آسمانی ، چاپ نهم ، 1388 ، ص 88
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۴
امروز هفتم محرمه،روزیه که ابن زیاد به عمر بن سعد نامه نوشت که آب رو بر حسین و اصحابش ببندن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله جوادی آملی
صحنهای تکان دهنده از امام حسین (علیهالسلام) که عمر سعد را به گریه انداخت
#روضه
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم، سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
من بـیبرادر چـون کنم بـا این سپـاه دون، در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم، سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
خواهـم بـرم در خیمهگه، ای گل تن پاکت، پیکـر صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم، سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری، بنما مـرا یـاری
بی تـو غـریب و بیمعیـن در این بیابـانم، سقای طفـلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان، بـر ناقـهی عریان
گردد سوار از راه کینـه بــا یتیمانم، سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
شد روز روشن پیش چشمم تیرهتر از شب، چون معجر زینب
بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم، سقای طفلانم
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم، سقای طفلانم
💠 حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام
🏴 حضرت اباالفضل علیهالسّلام چهرۀ بسیار درخشانی در جنگها بودند. در جنگ صفّین همه دیدند نوجوانی نقاب بر چهره کشیده، به میدان آمده است و «هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟» میطلبد. معاویه به اِبنِشَعثاء گفت: برو به جنگ او و او را بکش.
▪️ابنِشَعثاء در رزمندگی خیلی قهرمان بود. گفت: مرا به جنگ یک نوجوان میفرستی؟ اهل شام میگویند اِبنِشَعثاء به اندازۀ هزار رزمنده قدرت دارد. دون شأن من است بروم با این نوجوان بجنگم. یکی از پسرانم را میفرستم تا او را بکشد.
▪️هفت پسر داشت. پسر اوّل را فرستاد؛ کشته شد. پسر دوّم؛ کشته شد. پسر سوّم؛ کشته شد. هفت پسر اِبنِشَعثاء کشته شدند. اِبنِشَعثاء به شدّت غضبناک شد. کینه به دل گرفت و گفت: میروم و این نوجوان را از پا در میآورم. به میدان آمد؛ ولی این نوجوان نقاب بر چهره با یک ضربت اِبنِشَعثاء را از وسط دو نیم کرد و سپس به لشکر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام برگشت. حتّیٰ لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسّلام حیرت زده بودند. این نوجوان کیست که با این همه دلیری و قدرتمندی جنگید؟
▪️وقتی حضرت اباالفضل علیهالسّلام داخل سپاه امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام آمدند و نقاب را از چهره برداشتند، سپاه دیدند نوجوان هفده سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسّلام، ابوالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
▪️لذا در جریان عاشورا هم سپاه عمرسعد به شدّت نگران حضور اباالفضل العبّاس بودند و سعی کردند ایشان را از سپاه امام حسین علیهالسّلام جدا کنند.
▪️شمر به بهانۀ اینکه با مادر حضرت اباالفضل علیهالسّلام هم قبیله است، امان نامه برای حضرت آورد تا به آن بهانه، چهار برادر را از امام حسین علیهالسّلام جدا کند و مهمتر از سه تای دیگر، خودِ حضرت اَباالفضل علیهالسّلام بودند. حضرت اباالفضل علیهالسّلام به قدری شهامت داشتند که لشکر عمر سعد میدانستند با بودن ایشان کار خیلی بر آنها دشوار است.
▪️واقعۀ دسترسی به آب، در کربلا فوقالعاده است. لااقل چهار هزار رزمندۀ مسلّح راه را برای دسترسی به شَریعۀ فرات بسته بودند و اباالفضل العّباس علیهالسّلام لحظههای آخر، وقتی همه شهید شده بودند، خدمت برادر آمدند و عرضه داشتند: «يَا ابْنَ رَسولِ اللِه بِاَبِي اَنْتَ وَ امِّی» پدر و مادرم به فدایت. به سینۀ من فشار میآید و تحمّل ندارد. اجازه دهید من هم به میدان بروم.
▪️حضرت فرمودند: اباالفضل، اجازۀ میدان رفتن به تو نمیدهم؛ امّا اگر خیلی اصرار داری، برو و مقداری آب برای بچّههای خیام بیاور. این بار اباالفضل العبّاس علیهالسّلام یک تنه رفتند. یکبار با پنجاه نفر حمله کردند، چندین هزار نفر را کنار زدند و برای خیمهگاه آب آوردند؛ امّا اینبار کسی نمانده بود، فقط اباالفضل العبّاس علیهالسّلام بودند و بس. مشک را به دوش انداختند و یک تنه چند هزار نفر را پراکنده کردند. اقلاً صد نفر را به دَرَک فرستادند و به داخل شریعۀ فرات رفتند. مَشک را از آب پر کردند و برگشتند. این جلوههایی از شهامت حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
🏴 در مواسات انسان چه بگوید؟! با برادر خود چه کردند! هر چه داشتند، هستی خود را در طَبَق اخلاص نهادند و در حقّ برادر ایثار کردند. همان وقت که در شریعۀ فرات رفتند و مشک را از آب پر کردند، دستها را پر از آب کردند و جلو آوردند. نگاه خیرهای به آب انداختند، بعد عبارت مَقتَل این است: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحسَيْنِ علیهالسّلام» یاد لبهای خشکیدۀ اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتادند و آب را روی آب ریختند.
🏴 حضرت اباالفضل علیهالسّلام ادب فوقالعادهای نسبت به اباعبدالله علیهالسّلام داشتند. هرگز در محضر امام حسین ننشستند. حضرت را جز یا اباعبدالله و یَابن رسول الله صدا نمیزدند. فقط یکبار حضرت را برادر خواندند؛ آن هم در آخرین لحظه بود که ندا دادند: «يا اَخِی اَدْرِکْ اَخاکَ»؛ برادر! برادرت را دریاب.
▪️بعضی از اهل مَقاتِل نقل میکنند: علّت اینکه حضرت در لحظۀ آخر به خود اجازه دادند امام حسین را برادر خطاب کنند، این بود که فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را مشاهده کردند که فرمودند: «وَلَدِی عَبّاس» پسرم عبّاس! وقتی دیدند حضرت فاطمه سلام الله علیها ایشان را فرزند خود خواندند، جرأت کردند به اباعبدالله علیهالسّلام بگویند: برادرم ...
امام صادق علیه السلام :
تاسوعاء، روزى است كه حسين و يارانش در كربلاء محاصره شدند،
اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند.
ابنمرجانه و ابنسعد از كثرت لشكر خود خوشحال شدند و حسين و ياران او را در آن روز ضعيف شمردند.
آنان يقين كردند كه براى حسين ياورى نخواهد آمد و اهل عراق آن حضرت را امداد نخواهند كرد.
پدرم فداى آن حسينى كه ناتوانش دیدند و غريب بود.
«تاسُوعَاءُ» يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ َ عَلَيْهِ السَّلَام وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لَا يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ َ عَلَيْهِ السَّلَام نَاصِرٌ وَ لَا يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ.
بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيب.
📚الکافی، ج۴، ص۱۴۷.
داستان های عبرت آموز
ارسالی از مخاطبین بزرگوار کانال
عصر تاسوعا،کربلای معلی
أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلواتاللهعلیهوآله
نفر نفر به تنت تیغ و تیر و نیزه زدند
تو را به نیزه،حرم را به چشم هرزه زدند
سپاه غارتیان سمت خیمه راه افتاد
حرم بدون تو در چنگ یک سپاه افتاد
بدون تو چه پریشان حجاب ها می سوخت
به یاد زخم لبت قلب آب ها می سوخت
کجا روم که تنت را ز خاطرم ببرم
خدا کند که نبینی چه آمده به سرم
تو را به نیزه کشیدند زیر تیغ در گودال
تنت به کینه دریدند زیر تیغ در گودال
حرم که سوخت دلم پابه پای طفلان سوخت
برای هرم دل من دل بیابان سوخت
چگونه بگذرم از این گلوی صد چاکت
چه رد پای زیادی ست مانده بر خاکت
سری به نیزه بلند است عصر عاشورا
زبان مرثیه بند است عصر عاشورا
شاعر:جسن کردی محرم۱۴۰۲
#گودال_قتلگاه
💠 آقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوانهای قدیم قم و از پیرغلامهای مخلص اباعبدلله علیهالسلام در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضهخوانی تشریف میبرند
بچههای آن محله به رسم کودکانه خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها با چادرهای مشکی و مقنعههای مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند
مرحوم سید علی اکبر میگوید بعد از اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از دختر بچههای محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه میخوانی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردهام و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم
هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم
حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند
سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچههای قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند
سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیهالسلام عرضه کردم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله ...
دو جمله روضه خواندم و یک بیت شعر
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم
که یکی از بچهها گفت تا چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی
رفت و در یکی از استکانهای پلاستیکی بچهگانشون برایم چای ریخت
چای سرد که رنگ خوبی هم نداشت
با بیمیلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچهها ناراحت نشوند بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم
شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم
وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود: آسید علی اکبر
مجالس روضه امروز قبول نیست
گفتم چرا خانوم جان!!!
فرمود: نیتت خالص برای ما نبود
برای احترام به صاحبان مجالس
و نیات دیگری روضه خواندی
فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم و آن روضهای بود که برای آن چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی
آسید علی اکبر ما از تو گله و خوردهای داریم!
گفتم جانم خانوم
بفرمائید چه خطایی از من سر زده؟
حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بیریاست
و بعد از آن هر مجلس کوچک و بیبضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از آنها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه گرفتاریها و مخارجم کافی بود
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند
📚برگرفته از خاطرات آن مرحوم کوثری
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۵