eitaa logo
دانلود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیم ‼️ امام عسگری علیه السلام جواب نامه ای که بدون مرکب نوشته شده بود‼️ ✔️✔️ محمد بن عباس ميگويد: ما چند نفر کنار يکديگر در مورد مقامات امام حسن عسکري عليه السلام صحبت مي‌کرديم، يکي از ناصبيها، گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت: «من بدون مرکب، نوشته اي را براي آن حضرت مينويسم، اگر او پاسخ سؤالهاي مرا داد، حقانيت او را مي‌پذيرم.» پس وي سؤالهاي خود را در نامهاي نوشت، ما نيز مسئله ‌هاي خود را در نامه اي نوشتيم و به سوي آن حضرت فرستاديم. امام حسن عسکري عليه السلام پاسخ مسائل همه‌ي ما را در جواب نامه‌اش داد و در نامه ي مربوط به ناصبي، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نيز نوشته بود. 👤 وقتي که آن مرد ناصبي، جواب نامهاش را ديد، متعجب و حيرتزده گرديد به طوري که از هوش رفت. ☺️ پس از به هوش آمدن، حقانيت امام حسن عسکري عليه السلام را پذيرفت و جزو شيعيان آن حضرت گرديد. [1] . (1)مناقب آل بی طالب. منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام حسن عسگری (علیه السلام)،تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس،چاپ چهارم،1386،صص503-504. امـام حسن عسگری علیه السلام: قبيح‌ترين و زشت‌ترين حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است كه داراى آرزوئى باشد كه سبب ذلّت و خوارى او گردد تحف العقول : ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35 السلام علیک یا ابا الامام المنتظر هشتم ربیع الاول، شهادت خورشید در بند امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم 🌷 خانه امام حسن عسکری 🌷 ⭕️ محتاج نان شبش بود، هر چه می‌رفت به دربار عباسی و گردنش را کج می‌کرد جلوی آن‌ها و کمک می‌خواست، فایده ای نداشت. حق داشتند. همگی مست بودند و غرق خوش‌گذرانی و مادیات. مشکلات مردم چه ربطی به آن‌ها داشت!؟ نا‌امید شده بود، نزدیک خانه‌ی امام رسید. در خانه‌اش را کوبید. 💕 بدون این که چیزی بگوید کیسه‌ی پولی به او داد. ❗️آن وقت بود که فهمید خلافت حق چه کسی است! برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام حسن عسگری(علیه سلام) , داستان های پندآموز , داستان و قصه های چهارده معصوم , حکایت و داستان امامان و پیامبران http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرحیم 💞 تاثیر نفس مردان خدا 💞 محمد بن اسماعیل علوی می گوید: امام عسکری (ع) را زمانی در نزد علی بن نارمش که یکی از دشمنان سرسخت آل محمد (ص) بود، زندانی کردند. او مردی زشت خو و بدسیرت [بود] و با خاندان علی (ع) عداوتی دیرینه داشت. از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه می‌تواند امام (ع) را اذیت کند و بر او سختگیری نماید. اما ابهت، هیبت و جلالت امام (ع) و حالات عرفانی و معنوی آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحول کرد- بااینکه حضرت عسکری (ع) بیش از یک روز در زندان او نبود- که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک می‌نهاد و سر خود را بالا نمی‌گرفت، و همراهی یک‌روزه این مرد با پیشوای یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکری (ع) را در منظر او نیک‌ترین مردم قرار داد.»[1] پی نوشت [1] كشف الغمه، ج 3، ص 286؛ اصول كافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على عليه السلام، حديث 8 منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تاثیر نماز و دعا در آرامش و صفای روح، ص: 111 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام حسن عسگری(علیه سلام) , داستان کوتاه , داستان و قصه های چهارده معصوم , حکایت و داستان امامان و پیامبران http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که امام حسن و امام حسین کودک بودند مردی آنان را دید سپس هر دو بزرگوار را بر روی شانه های خود سوار کرد و خدمت پیامبر آمد و عرض کرد:« یا رسول خدا من گناهی کرده ام که از آن شرمسارم، اکنون به خدا و این دو فرزند تو پناه آوردم.» پیامبر از کار آن مرد آن قدر خنده اش گرفت که دست بر دهان مبارکش گذاشت و فرمود: «برو که آزادی و به امام حسین و به امام حسن فرمود: «شفاعت شما را در حق او قبول کردم. منبع: مناقب، ج3، ص40 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
رسول خدا در مسجد حضور داشت و حسن و حسین روی پای خود نشانده بود و نوازش می ‌کرد. در این هنگام ابوذر وارد مسجد شد، خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. سپس در کنار آن حضرت نشست. آن گاه پیامبر اسلام فرمود: « هرکس حسن و حسین و ذرّیّه ایشان را دوست داشته باشد. شعله های جهنم به صورتش نمی‌ رسد.» منبع: کامل الزیارت ، ص۵۱ ، ب۱۴ ،ح۴ 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمایندگان اعزامی قبیله‌ی «عبد قیس» به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «میان ما و شما، مشرکان قبیله‌ی «مضر» قرار دارند و ما، جز ماه‌های حرام، وقت دیگری نمی‌توانیم به خدمت شما برسیم، به ما دستوری بده که اگر به آن عمل کردیم، داخل بهشت شویم و دیگران را نیز به آن دعوت کنیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جواب آنها فرمود: شما را به چهار چیز، امر و از چهار چیز، نهی می‌کنم: شما را، امر می‌کنم به: این که به خدا ایمان بیاورید و سپس در مقام توضیح به آنها فرمود: یعنی بگویید «لا إله الا الله» نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید و یک پنجم آن چه را به دست می‌آورید، خمس دهید. صحیح بخاري ۱۳۹: ۱.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان در آغوش کفاش
چهره دل‌ربا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر رحمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با یک پا در برف و سرما خودش را به نماز جمعه رساند. 📚 شهر مینو پایگاه خبری تحلیلی قزوین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هارون‌الرشید دستور داد پیرمردی که مستقیما از پیامبر روایتی شنیده را بیاورند تا حدیثی برایش نقل کند و جایزه بگیرد. بالاخره پیرمرد را پیدا کردند و چون خیلی پیر بود، او را در زنبیلی گذاشتند و آوردند. پیرمرد، با همه ناتوانی یک حدیث را که از دوران کودکی شنیده بود، نقل کرد: فرزند آدم پیر می‌شود و دو ویژگی در او جوان می‌شود: حرص و آرزوی طولانی هارون‌الرشید خیلی خوشش آمد. به پیرمرد جایزه‌ای داد. سپس او را با زنبیل بردند. هنوز به دم در نرسیده بود که برگشت و گفت: آیا این پول را هر ماه می‌دهی یا فقط همین یک بار است؟ هارون خنده‌ای کرد و گفت: راست گفت پیامبر خدا! [1] بحار الأنوار ط بیروت ج70 ص 22 http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
حجت الاسلام و المسلمین سقای بی‌ریا خاطره‌ای را از مسلمان شدن یک فرد آمریکایی توسط نهج‌البلاغه اینگونه بیان می‌كند كه من دوستی در آمریکا داشتم که اسمش علی بود و با خواندن یک خطبه نهج‌البلاغه مسلمان شده بود. از او درباره لحظه مسلمان شدن او پرسیدم که می‌گفت من کتابهای زیادی در مورد اسلام خوانده بودم تا وقتی که نهج‌البلاغه دستم رسید و شروع به مطالعه این کتاب کردم تا رسیدم به این خطبه که حضرت امیر (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «به خدا قسم اگر مرا در شب دست بسته روی خارها بکشند، محبوب‌تر است از اینکه نزد خداوند بیایم در حالی که ظلمی به کسی کرده باشم و اگر آسمان‌ها و افلاک هفت گانه و تمام ثروت‌هایی که در این افلاک است به من بدهند و در عوض از من بخواهند که به مورچه‌ای ظلم بکنم و پوست جویی را از دهان او بگیرم، بخدا قسم قبول نخواهم کرد». دوست آمریکایی من می‌گفت به اینجا که رسیدم گریه‌ام گرفت و منقلب شدم و همه چیز برایم حل شد و همان لحظه تصمیم گرفتم مسلمان شوم. هنوزهم هرگاه این خطبه را می‌خوانم همان حال به من دست می‌دهد. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (۱۳) شهید مطهری ♻️ اعرابی و رسول اكرم ✳️ عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست. رسول اكرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند و چیزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد. رسول اكرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او كمك كرد. ضمنا اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامی كه تاكنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده. اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه ای تشكرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اكرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی كه موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد. ولی اكنون در حضور من این جمله ی تشكرآمیز را گفتی. آیا ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ » اعرابی گفت: «مانعی ندارد. » مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 210 ✳️ روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، درحالی كه همه جمع بودند. رسول اكرم رو به جمعیت كرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد كه از ما راضی شده، آیا چنین است؟ » اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله ی تشكرآمیز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند. در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد و فرمود: «مثل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می كرد، مردم به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم كرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم. «همینكه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنكه نعره ای بزند و فریادی بكشد و بدود، تدریجا درحالی كه علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد. «اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود- و در چه حال بدی كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستی- ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام كردم. » [1] [1] . كحل البصر ص ۷۰ http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (۱۴) شهید مطهری 🍁 مرد شامی و امام حسین ✔️✔️ شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همینكه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد😊☺️ و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » . 🌺 پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمك دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم. ♦️ مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یك همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: «آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (۱۵) ☀️نامه ای به ابوذر ❓نامه ای به دست ابوذر رسید، آن را باز كرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسیله ی نامه از او تقاضای اندرز جامعی كرده بود. او از كسانی بود كه ابوذر را می شناخت كه چقدر مورد توجه رسول اكرم بوده و رسول اكرم چقدر او را مورد عنایت قرار می داده و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او حكمت می آموخته است. ❗️ابوذر در پاسخ فقط یك جمله نوشت، یك جمله ی كوتاه: «با آن كس كه بیش از همه ی مردم او را دوست می داری بدی و دشمنی مكن. » نامه را بست و برای طرف فرستاد. آن شخص بعد از آنكه نامه ی ابوذر را باز كرد و خواند چیزی از آن سر درنیاورد. با خود گفت یعنی چه؟ مقصود چیست؟ «با آن كس كه بیش از همه ی مردم او را دوست می داری بدی و دشمنی نكن» یعنی چه؟ این كه از قبیل توضیح واضحات است! مگر ممكن است كه آدمی محبوبی داشته باشد- آنهم عزیزترین محبوبها- و با او بدی بكند؟ ! بدی كه نمی كند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او می ریزد و فدا می كند. از طرف دیگر با خود اندیشید كه شخصیت گوینده ی جمله را نباید از نظر دور داشت، گوینده ی این جمله ابوذر است، ابوذر لقمان امت است و عقلی حكیمانه دارد؛ مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 282 چاره ای نیست باید از خودش توضیح بخواهم. مجددا نامه ای به ابوذر نوشت و توضیح خواست. 🔴🔴 ابوذر در جواب نوشت: «مقصودم از محبوب ترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه ی مردم بیشتر دوست می داری. اینكه گفتم با محبوب ترین عزیزانت دشمنی نكن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نكن. مگر نمی دانی هر خلاف و گناهی كه انسان مرتكب می شود، مستقیما صدمه اش بر خودش وارد می شود و ضررش دامن خودش را می گیرد. » [1] [1] . ارشاد دیلمی. داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca @Dastanqm
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (۱۶) 🔴 مزد نامعین آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال كاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: «بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش. » اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند. امام غلامان خود را دید كه مشغول گلكاری بودند. ضمنا چشم امام به یك نفر بیگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول گلكاری بود، پرسید: «این كیست؟ » . غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا با ما كمك كند. » . - بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین كرده اید؟ . - یك چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم كرد. آثار ناراحتی و خشم در امام رضا پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب كند. سلیمان جعفری جلو آمد و عرض كرد: «چرا خودت را ناراحت می كنی؟ » . امام فرمود: «من مكرر دستور داده ام كه تا كاری را طی نكنید و مزد آن را معین نكنید هرگز كسی را به كار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین كنید بعد از او كار بكشید. اگر مزد و اجرت كار را معین كنید، آخر كار هم، می توانید چیزی علاوه به او مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 284 بدهید. البته او هم كه ببیند شما بیش از اندازه ای كه معین شده به او می دهید، از شما ممنون و متشكر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه ی بین شما و او محكمتر می شود. اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشته اید اكتفا كنید، شخص از شما ناراضی نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نكنید و كسی را به كار بگمارید، آخر كار هراندازه كه به او بدهید باز گمان نمی برد كه شما به او محبت كرده اید، بلكه می پندارد شما از مزدش كمتر به او داده اید. » [1] [1] . بحارالانوار ، ج /12ص 31. داستانهای قرآنی و مذهبی ایتا http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca تلگرام @Dastanqm