eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.3هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
40.3هزار ویدیو
190 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷صبح امروز را 💫 پر برکت و معطر می کنیم 🌷به عطر خوش صلوات 💫بر حضرت محمد (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) 🌷و خاندان پاک و مطهرش و مطهرش جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات 🌷اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷
°•°•° ❣ ❣ سلام ای یاردور ازما نشسته.. سلام ای بدترازما دل شکسته.. سلام ای آشناهمچون غریبان سلام ای مرهم وداروی دردم سلام کردم بگم خوب نیست جدایی سلام کردم نگی دریادما نیست. ✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ... سلام بر تو ای یگانه دوران و ای همنشین ‌تنهایی! سلام بر تو و بر روزی که جهان با قدومت آباد خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشه ای که روی شیرینی نشسته بوده و درحال تمیز کردن خودشه‌😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷دیدن هر صبحگاهان اتفاقی سـاده نیست بل خوشایندست شادابست🌷🍃 بلبلان با آواز پرندگان با پـرواز🕊 می‌کنندش آغاز پس تو هم با شادی آغـازش کن😇 امـروزتون پر از زیبـایی🌷🍃
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸امید یعنی بدانی تا هستی می توانی تغییر کنی و دنیا را تغییر بدهی. 🌸امید یعنی بدانی خداوند دوستت دارد و اگر به تو زمان داده معنیش این است که در این فرصت می شود یک کارهایی کرد. 🌸امید یعنی همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم. 🌸امید یعنی اگر دانۀ زندگی صدبار از دستمان رها شد، باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا برگردیم این بار محکمتر گام برداریم.
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_هشتاد (107) نیما حوله سفیدی را
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا نیما سشوار را خاموش کرد و سرجایش گذاشت بعد از داخل سبد کوچک روی میز برگه قرصی را بیرون آورد و روی تخت انداخت و گفت: - پاشو یکی بخور. شیدا نگاهی به قرص کرد. قرص اورژانسی بود که خود نیما خریده بود و برای روز مبادا در خانه او گذاشته بود. دندانهایش را روی هم فشرد و گفت: - نمی خورم. اخم های نیما در هم رفت. - یعنی چی نمی خورم؟ - من قرص اورژانسی نمی خورم. می دونی چقدر عوارض داره. نمی شه که هر دفعه ای که تو گند می زنی من قرص اورژانسی بخورم. - حالا این دفعه رو بخور قول می دم دفعه های دیگه بیشتر مراقبت کنم. - بهت گفتم من قرص جلوگیری می خورم. نیازی به این قرصا نیست. - من به قرصی که تو می خوری اطمینان ندارم. - اگه اطمینان نداری باید خودت مراقبت می کردی. - دیدی که دیشب تو حال خودم نبودم. - به من چه که تو حال خودت نبودی؟ چرا من باید جور بی فکریای تو رو بکشم؟ اصلاً کدوم گوری بودی که بعد از دوازده روز مست و پاتیل اومدی سراغم؟ - قرار نیست هر جا می رم به تو توضیح بدم. شیدا عصبانی از روی تخت بلند شد و رو در روی نیما ایستاد و گفت: - یعنی من به عنوان پارتنرت حق ندارم بدونم کجایی؟ نیما خودش را عقب کشید و خیلی جدی گفت: - نه، حق نداری. شیدا لحظه ای خیره به نیما نگاه کرد. از این همه پررویی نیما حالش بهم خورد ولی نمی توانست بیشتر از این اعتراض کند. می ترسید نیما رهایش کند و برای همیشه برود. در شرایطی نبود که بتواند، تنها بماند. آب دهانش را قورت داد و با دلخوری روی لبه ی تخت نشست. نیما بی توجه به حال شیدا از داخل کمد لباسش را در آورد و با لحنی که تمسخر در آن مشخص بود، گفت: - اگه فکر کردی می تونی من و با یه بچه اسیر کنی، کور خوندی. - من همچین فکری نکردم. - همه ی شما زنا مثل هم فکر می کنید. فکر می کنید اگه یه بچه بیارید حتماً مرده مجبور می شه باهاتون عروسی کنه. ولی بذار یه چیز و برات روشن کنم. یه بچه که سهله. اگه صد تا بچه هم ازم داشته باشی نمی تونی من و پایبند کنی. من اهل ازدواج نیستم. شیدا عصبانی فریاد زد: - بهت می گم من همچین فکری نکردم. مگه مغز خر خوردم از آدمی که حاضر نشده مسئولیت پسر سیزده ساله اش و قبول کنه بچه دار بشم و خودم و بدبخت کنم. نه جناب اون قدرام احمق نیستم. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺