فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این فیلم رشد جنین را ببینید
قلب همان روز اول تشکیل می شود و به همه جا خون رسانی می کند
دروغ می گویند که قلب تشکیل نشده است ⁉️
در مرحله ای سر جنین بزرگتره اینجا می گویند بچه ناقص است ، سرش بزرگ باید سقط کنید ...
#سقط_جنین
#نوبت_جهاد_ماست
لطفا با ارسال روشنگری کنید.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دختربچه با شهرداری مشهد تماس میگیرد و میگوید در پارک، مرغابیها توی آب گیر کردن و آب هم یخ زده، شهرداری هم میرود و مرغابیها را نجات میدهد.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
▪️ما بهش میگیم کارِخدا
شما بهش میگید کارما 😂
ما میگیم با هر دست بدی، با همون دست پس میگیری 🤝
دست خدا بر سر ماست، دست شما تو دست شیطان
اعتراضات سراسری در اسقاطیل
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های مهم حاج مهدی رسولی درباره بیانات اخیر مقام معظم رهبری و تحریف و تقطیع سخنان ایشان توسط برخی خواص و رسانه ها
- مراسم میلاد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
🗓 پنجشنبه ۲۲ دیماه ۱۴۰۱
📍#هیئت_ثارالله_زنجان
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برهنگی رو آزادکنید!
ما باید باهرچندنفری که دوست داریم رابطه داشته باشیم!
اگه باردار شدیم باید سقط جنین کنیم!
...
آیا اسلام بهترین مدافع حقوق زن هست یا غربی که به اسم آزادی به دنبال برگردوندن زن به زمان اعراب جاهلیته؟
#زن_زندگی_آگاهی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش نهم:
رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمعِ بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تکه ای از جورچین آن مربوط به آن نمی شد... اما مسلمان وار رفت... و از فهرستِ جهاد نکاحش را انتخاب کرد... نکاحی که وقتی به خود آمد، فاحشه اش کرده بود در میان مردانی مست و به اصطلاح مبارز... و او هر روز و هر ساعت پذیرایی می کرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلاً مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر می کردند و وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمی دانست کدام را پدر نوزادش بخواند و کدام را عاملِ ایدزِ افتاده به جان خود و کودکش.
دلم لرزید... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت، درست وقتی راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا می زد در میان مردهایی که گاه به جان هم می افتادند محض یک ساعت داشتنش.
تنم یخ زد وقتی از دختران و زنانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده و هر روز هستند زنانی که به طمع بهشت خدا می روند و سر از جهنم در می آورند... و من چه قدر از بهشت ترسیدم وقتی پوشیه از صورت کنار زد و باز مانده زخم های ترمیم شده از چاقوی مردان پست روی گونه و چانه و گردنش، سلامی هیتلروار روانه ام کرد. یعنی دانیال هم یکی از این مردان بود؟
وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم. راستی چه قدر فضایش سنگین بود. پشت در بسته ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عاصم افتاد، تکیه زده به دیوار روی زمین، کنار در نشسته بود. به محض دیدنم مقابلم ایستاد و با لحنی نرم صدایم زد:
- سارا... حالت خوبه؟
آرام در خیابان ها قدم می زدیم، زیر بارش ملایم باران. بی هیچ حرفی. سرمای عصر، استخوانم را هدف گرفته بود. انگار قدم هایم را حس نمی کردم، چیزی شبیه به بی حسی مطلق.
عاصم تا نزدیک خانه همراهیم کرد.
- اگه ترسوندمت، من رو ببخش... اما باور کن که لازم بود... روز به خیر!
بدون انتظار پاسخی، رفت. ماندم در حبابی از سؤال و ابهام و وحشت... و باز حصر خودساخته ی خانگی؛ خانه ای بدون خنده های دانیال... با نعره های مستانه ی پدر... و گریه های بی امان مادر، محض دلتنگی...
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. دقیقاً بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمی دانستم چه کنم. باید آرام می شدم؛ پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و بی هدف گام بر می داشتم. درختان زمستان زده در وسط پاییز از دو طرف خیابان برایم دست تکان می دادند. صدای خنده ی چند کودک از حیاط خلوت یک خانه حسادتم را بر انگیخت. بیچاره خانه ی ما، هیچ وقت حتی لبخندی بی درد به خود ندید. سرگردان در مسیر ابری پیاده رو قدم می زدم. کجا باید می رفتم؟ دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمان ها را از پدر به ارث برده بود؟ کاش مانند مادر ترسو می شد... حداقل، داشتمش برای خود.
ناگهان دستی متوقفم کرد. عاصم بود با نفس هایی تند، که خبر از دویدن می داد. از عطر تلخش، کامم تلخ تر شد.
- معلوم است کجایی؟ گوشیت که خاموشه... از ترس پدرت هم که نمی شه جلوی خونه تون ظاهر شد... الآن هم که هی صدات می کنم جواب نمی دی.
با مکثی پر از نگرانی، به چشمانم نگاه کرد و صدایش آرام شد.
- سارا خوبی؟
این بار راست گفتم:
- نه... بدتر از این هم مگر می شود بود؟
عاصم خوب بود... نه مثل دانیال... اما از هیچی، بهتر بود... نمی دانم چه قدر طول کشید تا به نرده های کنار رودخانه رسیدیم... باد مشت مشت، سرما و عطر دریا را از سطح رودخانه چنگ می زد و به صورتمان می کوبید. این جا همیشه آرامش داشت. این را بازیگوشی مرغان دریایی و صدای خرناس قایق ها تأیید می کرد. ملودی ساز دهنی مرد کولی به گوش هایم تلنگر می زد. مثل همیشه پر از سوز و آه. انگشتانم را دور نرده های سرد و محکم فشار دادم. تلفیق عطر خنکای رودخانه، با تلخی رایحه ی ساطع شده از بارانیِ سیاه رنگ عاصم در یک قدمی ام، نفسم را عمیق کرد. کاش دنیا کمی می نشست و شقیقه هایش را ماساژ می داد.
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش نهم: رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمعِ به
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش دهم:
عاصم خم به روی نرده، خیره به رودخانه ی ابری، نرم و با احتیاط سخن به میان آورد. از گروهی به نام داعش گفت که سال هاست به کمک دروغ و پول های هنگفت در کشورهای مختلف یارگیری میکنند و زیادند که افرادی از جنس آن زن آلمانی، هانیه و دانیال یا فریب بهشت جهنمشان را خورده اند یا بوی متعفن پول، دلشان را هوایی کرده است، که این ها رسمشان جز سر بریدن نیست، که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمی شوی، که دیگر دانیال یکی از همان هاست و باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش مجلس ترحیم بگیرم!
خیره ماندم به نیم رخ او آیا او هم هانیه را دفن می کرد، با تمام دلبری ها و شیرین زبانی هایش؟
با بغضی مرده، زل زده به جریان آب، از هانیه گفت، از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت و حالا که یا به رسم فرمانروایانش، خونخواری هرزه شده یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودک بی پدرش، در هم آغوشی بیماری ها جان، تسلیم ملک الموت می کرد. قلبم سوخت و او انگار صدای جلز ولزش را شنید که با نگاهی پر از آه گفت:
«سارا! می خوام یک دروغ قشنگ بهت بگم!»
خیره به شانه های خم شده اش گوش سپردم.
- همه چی درست می شه.
ای کاش راست می گفت. عاصم می گفت و می گفت، و من دیگر نمی شنیدم.
مگر می شد دانیال را دفن کنم در دلی که به ساکتی قبرستان بود! عاصم اشتباه می کرد. دانیال من یک جانی نبود و نمی شد. او رسم بوسیدن و ناز کشیدن را خوب می دانست. دستی که نوازش کردن از آدابش باشد، چاقو نمی گیرد برای سر بریدن؛ محال است.
حرف های عاصم به گوش رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مست عطر آغوش برادر شدم.
چند روزی از سخنرانی غمگین عاصم گذشت و من لحظه به لحظه با خودم فکر میکردم شاید آن قدرها هم که عاصم می گفت بد نباشند. اصلاً شاید آن دختر آلمانی، اجیر شده بود برای دروغ گفتن. ولی هرچه می گشتم، دلیلی نمی یافتم برای این همه نقشه. باید دل به دریا می زدم. دانیال من خیلی پاک تر از اخبار عاصم بود. به خودم امید می دادم که شاید هرگز به آن گروه پا نگذاشته و تنها تشابهی اسمی ما را به این هچل انداخته است. اما این پیش فرض هم نگران ترم می کرد. اگر به آنها ملحق نشده، پس کجاست؟ چه بلایی سرش آمده؟ نکند....؟
مدتی متعصب در قفس دنج و پریشان اتاقم در حبابی از کابوس افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بی گاه عاصم، کسی سراغم را نگرفت؛ حتی مادر! بیچاره مادر که در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل می گرفت، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شده اش و من تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزهای زمستانی را تا شب در کنار خدایش دانه های تسبیح را می شمرد.
در این بین چه قدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی مفقودی پسرش را هم نفهمید و چه مفلوک تر، آن جام کوفتی اش، که یک عمری همدمیِ چنین لایعقلی را کرد. گاهی با خودم می گفتم شاید اصلاً پدر، هیچ وقت نمی دانست که دو فرزند دارد و یا گوشهای از احکام سازمانی اش، از عدم علاقه به جگر گوشه ها بود، نمیدانم! هر چه بود یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد و من حالا فقط از دار دنیا تک برادرم را می خواستم.
تصمیم خودم را گرفتم هر روز دور از چشم عاصم، به امید دیدن سخنرانی تبلیغ گونه داعش، خیابان های سرد را مرور می کردم. هر جا که پیدایشان می شد من هم بودم. با دقت و گوشی تیز و سؤالاتی مشتاق نما، برای پر کردن تور و صید برادر، هر ساعت و هر لحظه متحیر تر از روز قبل می شدم. خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی تحویلشان می داد. دروغ هایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری، با پیش غذایی از حوری و پری، چقدر احمق بود انسان که گول اسلام و خدایش را می خورد. روزانه در نقاط مختلف شهر، کشور و شاید هم جهان، افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه ی داعش می پرداختند. تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع و به پرداخت مبالغ هنگفت در حسابهای بانکی سربازان داوطلب ختم میشد. این وسط من بودم و سوالی بزرگ که «اسلام علیه اسلام» مسلمانان دیوانه بودند و خدایشان هم!
از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغ آن ها، گستردهتر از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلیشان برای جمعآوری نیرو در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی است که همه با کمک خود دولت ها انجام می شود. و باز چرایی بزرگ از این همه تلاش برای مرگ!
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
کاردستی کودکان گل
با یک مقوای رنگی برای روز پدر پیراهن درست کن😍👌
کانال 📚داستان یا پند📚
کاردستی کودکان گل
با لیوان یکبار مصرف فرفره درست کن
کانال 📚داستان یا پند📚
#حکمتهای_آفرینش
#نمونه ای بارز از #شعور_حیوانات❗️
تدبیر این مرغ ماهی خوار را در صیدکردن ماهی ببینید!!
🍃این آیه را با دقت بخوانیم .
♻️"هیچ #جنبندهای در زمین ... نیست مگر اینکه #امتهایی همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم، سپس همگی به سوی #پروردگارشان_محشور میگردند."
🍃 #قرآن توجه خاصی به زندگی حیوانات دارد و از یادآوری خلقت، #شعور و #صفات آنها در راه هدایت مردم استفاده میکند.
سلام اے دلرباے اهل بینش
سلام اے قلب ناب آفرینش
فداے دیدهٔ محزونت اے یار
فداے آن دل پر خونت اے یار
بہ یاد داغ جدّه بے پناهت
بسوزد عالمے از سوز آهت
بیا اے جلوه جاوید زهرا
بیا اے آخرین امید زهرا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۲ بهمن ١۴٠١ ه. ش
🌙 ٢۹ جمادی الثانی ١۴۴۴ ه.ق
🌲 ٢۲ ژانویه ٢٠٢٣ ميلادی
سلام 😊✋
صبح زیباتون بخیر ☕️❄️
به اولین یکشنبه
بهمن ماه خوش آمدید❄️
ان شالله امروز از
آسمان و زمین
هرچه خوشبختی
سلامتی ، برکت و
هر چه مهربانیست
چو باران رحمت 🌧
بر زندگی تون ببارد 🌨🌨
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
#حسیݩجآنــــ✨ــــ【ع】
ای پرچم حسین بنازم به بختِ تو؛
بامِ فلک کشیده ترا بر فراز خویش ..
آن پرچمی که
نام حسین است
روی آن؛
هر گز رها نمی شود از اهتزاز خویش ..
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
✍🏼 #امام_علی_علیهالسلام :
✅ عقل، درختى است که
ریشه آن " تقوا "
شاخه هايش " حياء "
و ميوه آن " پارسايى " است.
" تقوا " به سه چيز دعوت میكند:
✨ دين شناسى،
✨ بى رغبتى به دنيا،
✨ و دل بستگى به خداوند...
و " حيا " به سه چيز دعوت میكند:
✨ يقين،
✨ خوش اخلاقى
✨ و تواضع...
📚 مواعظ العددية، ص ۱۶۰
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🌷اولین یکشنبه بهمن ماه تون پر برکت و معطر
🌼به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد ص
🌷و خاندان پاک و مطهرش و مطهرش
🌼🍃 الّلهُمَّ
🌷🍃 صَلِّ
🌼🍃 علی
🌷🍃 مُحَمَّدٍ
🌼🍃 وَآل
🌷 🍃 مُحَمَّد
🌼🍃وَعَجِّل
🌷🍃 فَرَجَهُم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🤍
خدایا🙏
❄️در اولین یکشنبه ماه بهمن
🤍درهای رحمتت را
❄️بروی دوستانم بگشا
🤍خیر و برکت ، سلامتی
❄️آرامش و خوشبختی را
🤍در زندگیشون جاری کن
بارالها 🙏
❄️امروز یکشنبه بهمن ماه
🤍را برای همه دوستانم
❄️شروع بهترینها مقدرفرما
🤍آمیـــن
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر آب داخل سینک آروم میره تو چاه این روش رو امتحان کنید شاید بدردتون خورد
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🔻زمانی که بمب از آسمان می آمد اما مدارس تعطیل نمیشد
🔹سال ۱۳۶۶ اوج حمله موشکی ارتش بعثی عراق به تهران بود. با این حال دانشآموزان به مدرسه میرفتند و در هنگام آژیر قرمز به پناهگاه برده میشدند.
🔹عکس زیر پناهگاه یک دبیرستان پسرانه در تهران را نشان میدهد که کاوه کاظمی زمستان سال ۱۳۶۶ آن را در هنگام موشک باران تهران ثبت کرده است
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
هزار و خورده سال پیش همین جماعت بهانه شان برای اینکه علی خلیفه نشود آن بود که علی جوان است.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
برگرد که بر بهارمان میخندند
یک عده به حال زارمان میخندند
آنقدر نبودنت به طول انجامید
دارند به انتظارمان میخندند
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
زندگیاتونرو وقفِ
#امامزمان کنین؛
وقفِجبھهیفرهنگی؛
وقفِ ظھور ؛
وقتیزندگیاتوناینشکلیبشه،
مجبورمیشینکهگناهنکنین!
وَ وقتیکهگناههاتونکموکمترشد..
دریچهیازحقایقبهروتونبازمیشه...!
اونوقتهکهمیشینشبیه #شھدا :)🧡
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#آیتاللهمجتهدی(ره):🌻
امامباقر(ع)بهشخصیفرمودند:
«اگرارادهکردیکهبفهمی
بهشتیویاجهنمیهستی،
بهقلبتمراجعهکن!
اگردیدیاهلِطاعترادوستداری،اهل بهشت؛
واگراهلِگناهرادوستداری،اهلِجهنمهستی؛
وانساندرقیامت باکسیکهاورادوستدارد،
محشورمیشود»،
دردورهآخرالزمانقلبِمؤمنآبمیشود؛🥀
زیراگناهرامیبیندواستطاعتتغییروضعراندارد.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e