کانال 📚داستان یا پند📚
بسم الله الرحمن الرحیم 📖⃟﷽჻ᭂ࿐🕊🍃 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 📚رمان سپر سرخ هفتم اکتبر ۲۰۲۳، با خبری فوری در رسانههای
بسم الله الرحمن الرحیم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
📚رمان سپر سرخ
✍قسمت ۳۹ و ۴۰
گیج و گنگ فقط نگاهم میکرد و من در آستانۀ آزادی از هیجانِ رهایی به وجد آمده بودم:
_من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم، خیلی هم خوشحال میشم که بالأخره میتونم از این خونه برم!
نگاهش دور صورتم میچرخید و با حالتی آشفته پرسید:
_یعنی برات مهم نیس با من زندگی کنی؟
شاید در دلش دنبال عشقی قدیمی میگشت و من مطمئن بودم دیگر حضورم در این خانه برایش اهمیتی ندارد که تیر خلاصم را زدم:
_تو که دیگه هیچ احساسی به من نداری، منم از زندگی با تو متنفرم! پس بهتره تو بری دنبال عشق خودت، منم برم دنبال زندگی خودم! همین فردا میریم از هم جدا میشیم، فقط به یه شرط!
شاید باور نمیکرد به این سادگی همهچیز برای رسیدن به عشقِ چشم و ابرو مشکی و جذابش فراهم باشد که لبخندی عصبی لبهایش را از هم گشود:
_چه شرطی؟
از اینهمه هیجان که حتی نمیتوانست پنهانش کند، من خندیدم و او خجالت کشید؛ دوباره کنارم نشست، دستش را دور شانهام کشید و نیازی به محبتش نداشتم که خودم را از حلقۀ دستانش بیرون کشیدم و این بار من از کنارش بلند شدم.
باید ماجرای چهارسال باجگیریاش همینجا و پیش از رفتنم تمام میشد که روبرویش ایستادم و با صدایی که از ناراحتی خش افتاده بود، جای زخم تمام این سالها را نشانش دادم:
_باید اون عکس رو پاک کنی!
برای نخستین بار احساس کردم از اینهمه عذابی که به من داده بود، شرمنده شد که نگاهش سنگین به زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد:
_من فقط میخواستم تو همیشه مال خودم باشی!
و حالا که به خاطر هوس این دختر اینهمه دست و پایش را گم کرده بود، باید انتقامم را میگرفتم که با صدای بلند خندیدم و تمام عشق و احساسش را به هیچ گرفتم:
_تو یه دیوونه هوسبازی عامر!
از انگشتانی که به هم فشار میداد میفهمیدم هوس کتک زدنم به دلش افتاده و نمیخواست بازیِ برده را ببازد که بیهیچ مقاومتی همان شب عکس را از روی موبایل و لپتاپ پاک کرد و فردا صبح درخواست طلاق توافقی دادیم.
خیال میکردم حضور این دختر فلسطینی شهروند اسرائیل، معجزۀ زندگی من است و نمیدانستم چه فتنهای پشت چشمان ریز و سیاهش پنهان شده که فقط به عشق رهایی، روزها را میشمردم و در زمانی کمتر از آنچه انتظار داشتم، از هم جدا شدیم.
وسایل خاصی در خانه نداشتم جز چند تکه لباس که در یک ساک دستی کوچک جمع شد و اولین و آخرین لطفی که عامر در حقم کرد، بلیطی بود که برای بازگشت به عراق برایم گرفت و در لحظات آخر دیدم روی چشمانش را پردهای از اشک گرفته است.
تمام تنم به اندازه چند سال از کتکهایش درد میکرد و نه فقط جسمم که جانم را در تمام این سالها زجر داده بود؛ حالا من مثل پرندهای رها از قفس، در حال پر زدن بودم و او لحظه آخر کنار تاکسی دلش لرزید:
_من بهت عادت کرده بودم آمال!
درِ تاکسی را باز کردم، بیهیچ حرفی سوار شدم و انگار رفتنم آتشش زده بود که اشاره کرد شیشۀ پنجره را پایین بکشم، دستش را لبۀ پنجره قرار داد و با لحنی گرفته گله کرد:
_چقدر خوشحالی داری ترکم میکنی!
خوشحالیام از اینکه دیگر زندانی او نبودم از درخشش چشمانم پیدا بود و با صدایی رسا شادیام را به رخش کشیدم: _هیچوقت تو زندگیم انقدر خوشحال نبودم!
دیگر نمیخواستم حتی یک لحظه اینجا بمانم که از راننده خواستم حرکت کند و عامر را در ورطه بلایی که هیچکدام از آن خبر نداشتیم، رها کردم. باورم نمیشد اینهمه عذاب و وحشت تمام شده باشد که تا رسیدن به فرودگاه و در تمام طول پرواز گریه میکردم؛
از حسرت سالهایی که در حضور عامر تباه شد، از داغ دلتنگی و دوری پدر و مادرم و از اشتیاق دیدار دوباره همۀ عزیزانم! روزی که به آمریکا آمدم، مطمئن بودم هیچ روزنۀ امیدی برایم نمانده و حالا آزاد و رها، عازم عراق بودم که دلم میخواست این لحظات را با تمام وجودم نفس بکشم تا سرانجام بعد از چهار سال وارد فرودگاه بغداد شدم!
پدر و مادرم به استقبالم آمده بودند و در همان برخورد اول از افسردگی چشمانم، قلب نگاهشان شکست اما به زحمت میخندیدند تا دل من خوش باشد. از تارهای سفیدی که میان موهای مشکیام پیدا شده بود و اینهمه خطوط شکستۀ صورتم میفهمیدند در غربت چه بلایی سر دلم آمده و باز از شبهای سختی که در خانۀ عامر جان کنده بودم، بیخبر بودند!
در شهری مثل فلوجه،طلاق و بازگشت زن از خانۀ شوهر،بسیار بد بود؛پدر و مادرم نگران آینده من بودند و فقط خودم خبر داشتم از چه جهنمی نجات پیدا کردم. مقابل چشمانم عکس را حذف کرده بود اما حال دلم به این سادگیها خوش نمیشد که هرشب با دلهره پخش تصویرم به بستر میرفتم و نیمهشب از کابوس کتکهای عامر از خواب میپریدم و میترسیدم از روزی که دیوانگی این مرد خانهخرابم کند...
✍🏻 فاطمه ولینژاد
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🕊🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
بسم الله الرحمن الرحیم 📖⃟﷽჻ᭂ࿐🕊🍃 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 📚رمان سپر سرخ ✍قسمت ۳۹ و ۴۰ گیج و گنگ فقط نگاهم میکرد
بسم الله الرحمن الرحیم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
📚رمان سپر سرخ
زمستان سال ۲۰۲۴ حال و هوای عجیبی داشت؛ بهویژه برای من که چهار سال از عراق دور بودم و حالا هر شب خبر شلیک موشک از پایگاههای مقاومت به محل استقرار نیروهای آمریکایی، حیرتزدهام میکرد.
آخرین شبی که از بغداد رفتم، اتومبیل حاج قاسم و ابومهدی توسط پهپادهای آمریکایی هدف قرار گرفته و حالا صید هر شب پهپادهای مقاومت عراق، بندر ایلات اسرائیل و پایگاه عینالاسد آمریکا بود.
به انتقام سیل خونی که رژیمصهیونیستی در غزه به راه انداخته بود، گروههای مقاومت از فلسطین و لبنان و عراق و یمن، هر شب نقاط مختلف اسرائیل را میزدند و همین خبرها میتوانست بر داغ دیدن اینهمه مصیبت در غزه، کمی مرهم باشد.
چهارسال پیش کارم را در بیمارستان از دست داده بودم و در حال حاضر نیازی به نیروی جدید نداشتند، دلم میخواست خودم را مشغول کاری کنم بلکه روح آزردهام کمی آرامش پیدا کند و چه آرامشی بهتر از زیارت که به همراه پدر و مادرم راهی کربلا شدیم.
هوا سرد بود و کنج حرم، دنجترین جایی بود که میشد تمام سختیهای زندگیام را زار بزنم و بهخدا، امام حسین (علیهالسلام) ناز تمام اشکهایم را میخرید که هرچه گریه میکردم، حالم بهتر میشد و پس از ساعتی، سبک و سرحال از حرم بیرون آمدم.
وارد حرم حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) که شدم، قصه کمی فرق داشت؛ حضرت عباس (علیهالسلام) همیشه پناه درد دلهای ما اهالی عراق بود و همین که چشمم به ضریح زیبایش افتاد، سر به شکایت گذاشتم.
هرآنچه در دلم از عامر بود و هر دردی که به تنم مانده بود، همه را برای حضرت میگفتم و هنگام وداع، تمنا کردم:
«یا حضرت عباس! من زورم به عامر نرسید، هرچقدر تونست اذیتم کرد اما من حریفش نبودم، انتقام منو از این نامرد بگیرید!»😭
هنوز نگران بودم که سرم را روی چهارچوب در ورودی حرم قرار دادم و دردمندانه قول گرفتم:
«آقا نذارید آبروم رو ببره!»
و با همین جمله سرنوشتم را به حضرت سپردم که با خیال تخت از کربلا بیرون آمدم و به عشق زیارت امام کاظم و امام جواد(علیهماالسلام) عازم کاظمین شدیم. حرم کاظمین عین بهشت بود و با قلبی که حالا سبک شده بود، این زیارت بی نهایت به کام دلم میچسبید.
با اعجاز جداییام از عامر، انگار از نو متولد شده و پروردگار دوباره زندگی را به من هدیه کرده بود که دستم به ضریح دو امام مهربانم مانده و از خدا میخواستم بهترینها را نصیبم کند. عطر پیچیده در هوای حرم، بهقدری حالم را خوش کرده بود که تمام خاطرات خوب گذشته به خیالم آمده و دلم میخواست نورالهدی را ببینم.
همانطور که با پدر و مادرم کنج صحن نشسته بودیم و نغمۀ مناجات در حرم پیچیده بود، با نورالهدی تماس گرفتم. باورش نمیشد عراق باشم که حتی از جدایی ما بیخبر بود و چند دقیقه طول کشید تا ماجرا را خلاصه برایش بگویم؛ او با هر کلمه گیجتر میشد و من تنها یک تقاضا داشتم:
_دلم برات خیلی تنگ شده، من الان حرم هستم، میای ببینمت؟
فاصلۀ منزلش در بغداد تا کاظمین زیاد نبود و ساعتی مانده به اذان مغرب به حرم رسید. دیدن نازنینترین رفیقم بعد از سالها دوری، برای اینهمه تنهاییام بهترین نوشدارو بود که مثل جانم او را در آغوشم کشیدم.
دخترانش نوجوان شده و حیدر که ساعتی پس از شهادت پدرش به دنیا آمده بود، چهار ساله بود و با شیطنت روی فرشهای صحن میدوید و بازی میکرد. در این روزهای ابتدای زمستان، غروب کاظمین چندان سرد نبود که کنار هم در صف نماز نشستیم و او مدام با مهربانی از حال و روزم میپرسید و صورت شکستهام نگفته، پاسخش را میداد.
حرف برای گفتن زیاد بود و من نمیخواستم از تلخترین روزهای عمرم در کنار عامر خاطرهای در ذهنم زنده شود که از تمام قصۀ غربت این سالها به شب رفتنم از فرودگاه بغداد رسیدم:
_اون زمان خیلی دلم میخواست عراق باشم و تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم.
از یادآوری شهادت حاج قاسم و ابومهدی پس از چهارسال، انگار داغ رفتن ابوزینب در قلبش تازه شده بود که کاسۀ صبرش شکست و اشک از هر دو چشم روشنش میچکید. من هم در تمام این سالها عقدۀ عزاداری برای شهدای مقاومت به دلم مانده بود
که با هر روضۀ نورالهدی که از آن روزها برایم میخواند، گریه میکردم و همزمان آوای اذان مغرب در آسمان حرم پیچید. نماز را با حال خوشی که در جوار حرم دو امام مهربانم پیدا کرده بودم، خواندم و پس از نماز مثل اینکه تازه به خاطر نورالهدی آمده باشد، با شادی خبر داد:
_دوست داری برای مراسم سالگرد حاج قاسم بریم ایران؟
خوب فهمیده بود دلم چه میخواهد و مثل همیشه برای هر برنامهای پُر از انگیزه و شور و نشاط بود که فرزندانش را به مادرش سپرد و با کاروانی از بغداد، عازم شهر کرمان شدیم...
✍🏻 فاطمه ولینژاد
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من برای خستگی هایت بمیرم ❤️
#امام_خامنه_ای
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام جمعه وسط خطبه تبرش رو درآورد
دمش گرررررررم👏👏
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨
بخوان دعای فرج به امید فرج
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮
╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
مداحی آنلاین - نماهنگ برگرد مسافر .mp3
4.54M
کی میگه غایبی
تو خورشیدی و نور تو روشنه
سحر نزدیکه
سپیده به زودی سر میزنه
#نماهنگ🔊
#امام_زمان(عج)💚
#غروب_جمعه 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔅
#گروه_سرود_احسان🎙
*🔰 متخصص تحقیر دشمن*
*❣حضرت آقا امروز اصلا عجلهای نداشتند!*
➖ حدود یکساعت قبل از شروع خطبهها آمدند و با آرامش نشستند و مشغول قرائت قرآن شدند.
➖خطبه ها رو آرام و با طمأنینه خواندند.
➖ نماز رو با آرامش و قرائت سوره جمعه اقامه کردند.
➖ ذکر رکوع و سجود را سه بار گفتند.
➖ معمولا به دلیل گیر نیفتادن در ازدحام، نماز عصر رو یکی دیگر از ائمه جمعه تهران اقامه میکردند و حضرت آقا زودتر میرفتند ولی امروز ایستادند و نماز عصر رو هم اقامه کردند.
➖ بعد از نماز هم عجله ای نداشتند و دقایقی با مسؤلین خوش و بش کردند.
❓ فکر میکنید اینها اتفاقی بود؟
✔️ خیر، اینها دهن کجی به دشمنی بود که تهدید کرده.
یعنی به کوری چشم شما من نه تنها آمدم، بلکه عجلهای هم برای رفتن ندارم💪
✅این آقا، متخصصتحقیردشمنه✌️
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای🌱🌱
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
عمامهای که سایهبان شد
♦️روایت یک فعال فضای مجازی: در مراسم نمازجمعه امروز تهران و در اوج تابش آفتاب، یکی از طلبهها عمامهاش را باز کرد تا سایهبان تعدادی از نمازگزاران باشد
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پس فرستادن نامه ی ابرقدرت جهان !
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پنجره متفاوتی از اقامه نماز جمعه تهران به امامت امام خامنهای
#رهبر_انقلاب
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید رهبری چطور مو به مو حرف های ظریف رو تحلیل کردنند واقعا بینظره 👏👏
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزندان رهبر انقلاب در نمازجمعه امروز
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆فدای عطر خوشت عطر نماز فاطمه
❤️بابی انت و امی گل ناز فاطمه
حامد اصفهانی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مـا بـودیـم، شـمـا نـبـودیـد...
🔻یک ملت هنگامی روی پا استوار میماند که رهبرانش در تصمیم گیری مردد نباشند.
💬 دکتر حسن عباسی - ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_6019203439060325190.mp3
2.14M
🔸معدن آرامش
راهکاری برای رسیدن به آرامش، در تلاطمهای زندگی
#امام_زمان
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📚حکایت بهلول
گفتهاند که مدتي بود بهلول هیچ نمیخندید. انگار دردي عظیم از درون او را ميگزيد و این باعث اندوه سلطان بود. به مردم گفته بوده هرکه بهلول را بخنداند چندین سکّة زر، جایزه دارد. روزی بهلول به درِ قصابیای ميایستد و به لاشههای بز و گوسفند که از سقف قصابی آویزان بوده، خیره خیره مینگرد. به این طرف و آن طرف قصابی میرود و باز بر میگردد. ناگهان قهقة بلند سرمیدهد و شاد و خندان راه خود را در پیش میگیرد. خبر به سلطان میبرند که بهلول خندید. سلطان او را طلب میکند و از سِرّ خندهاش میپرسد. بهلول جواب میدهد که من همیشه گمان میكردم چون فامیل تو هستم، روز بازخواست حتماً به سبب کارهای بد تو عقاب خواهم شد. و این باعث ناراحتی من بود. اما امروز در قصابی دیدم که «بز به پاچه خونه و گوسفند به پاچه خو» یعنی دیدم که بُز با پای خود آویزان است و گوسفند با پای خود. در یافتم که هرکسی مسؤل اعمال خود خواهد بود. و این باعث راحتی و خنده من شد.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اثرات موشک های ایران
.
اشهد ان علی بالحق ولی الله
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روزتان قرآنی🌹
(💟 برای خوبان ارسال کنید)
📖 تلاوت صفحه ۳۹۹ قرآن کریم
، با قلم قرآنی هُدی
💐 هدیه به امام زمان علیه السلام
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
#سلام_امام_زمانم
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ
فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛
سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
🍂شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشنه اگر آب نبیند سخت است...
🍂ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان
نوکر رخ ارباب نبیند سخت است...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ شنبه 👈 14 مهر / میزان 1403
👈1 ربیع الثانی 1446👈5 اکتبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
⛔️قمر در برج عقرب سیر میکند و از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶 مناسب زایمان و نوزاد مقبول و محبوب و شاد و سرحال باشد.
💑مباشرت امشب: قمر در عقرب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️درختکاری.
✳️بذر پاشی.
✳️آبیاری.
✳️تحقیق و تفحص.
✳️جراحی چشم.
✳️نیشتر زدن به دمل.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن زوائد بدن و خال و زگیل و میخچه خوب است.
📛ولی امور اساسی و ازدواج خوب نیست.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، برای رگ ها ضرر دارد.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در آیه ی 2 سوره مبارکه "بقره" است.
الم ذالک الکتاب لاریب فیه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
@taghvimehamsaran
.
🟦 با این دعا روز خود را شروع کنید
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
اِنّـیٖ اَسْـئَـلُکَ
🔹یـٰا قَـریٖـبَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا رَبَّ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا اِلـٰهَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸عَـجّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹سَـهّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فَـتّـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا مِـفْـتـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فـٰارِجَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰانِـعَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا غـٰافِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا رٰازِقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا خـٰالِـقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰابِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا سـٰاتِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
✨وَٱجْـعَـلْ لَـنـٰا مِـن اُمُـورِنـٰا فَـرَجـََٱ وَ مَـخْــرَجـََٱ ایّٖـٰاکَ نَـعـبُـدُ وَ ایّٖـٰاکَ نَـسْـتَـعـیٖـنَ بِـرَحْـمَـتِـک یـٰا اَرْحَـمَ ٱݪــرّٰاحِـمـیٖـنَ.✨
🔭
🔮🔭
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮