May 11
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨قرار شبانه ✨
بخوان دعای فرج به امید فرج
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮
╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
درپیدوستبکویدگرانمیگردم
یاردرخانهومنگردجهانمیگردم❤️
............................👇👇👇
«خدایا بر محمد وآلش درود فرست وظهور حجتت را برسان»
🤔 اگر نماز صبحمون قضا بشه؟؟
بخونید و برای دوستانتون ارسال کنید🥰
در حدیث اومده از امام صادق علیهالسلام سؤال شد
«چرا کعبه را کعبه نامیدند؟»
فرمودند:
«چون مربع است و چهارگوش »
پرسیدند:
«چرا مربع شد؟»
فرمودند:
چون مقابل بیت المعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.»
پرسیدند:
«چرا عرش چهارگوش شد؟»
فرمودند:
«چون از ۴ کلمه ای ، که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است،تشکیل شده👇🏻
«سبحان الله , الحمدلله , لا اله الا الله , الله اکبر»
خب!
میدونید وقتی داریم نماز میخونیم،
موقع ذکر تسبیحات اربعه
مرتبهی اولش
در واقع داریم دور خانهی خدا طواف میکنیم !!!
و دومین باری که تکرار میکنیم دور بیتالمعمور!!!
و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف میکنیم!!!!
میدونید چرا آخر نماز سلام میدیم؟😳
چون توی رکعت های قبل نماز مون رسیدیم به عرش خدا!
حالا اونجا،
توی عرش پیامبر ص و بندگان صالح خدارو میبینیم وبهشون سلام میدیم
السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
حالا میخوام اون راز اصلی رو بهتون بگم!
بیاین با هم بشماریم در شبانهروز چند مرتبه تسبیحات اربعه میگیم:
نماز ظهر👈🏻 ۲ مرتبه
نماز عصر👈🏻۲مرتبه
نماز مغرب👈🏻۱مرتبه
نماز عشاء👈🏻۲مرتبه.
جمعش شد چقدر؟👈🏻۷ مرتبه.
🥰یعنی یه طواف کامل🥰
در شبانه روز یک مرتبه دور خانهی خدا طواف میکنیم!
هر طوافی هم که با نماز کامل می شه.
اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون،
می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف،پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل میشه انشاءالله🤲🏻
پس،مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه..☘️
الحمدلله علی کل حال...
علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه
(فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند)
حالاکه فهمیدیم باعشق نمازبخوانیم💚
ثواب نشر، فاتحه و صلوات نثار شهداء و جمیع اموات🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖
سلام بزرگواراران مهدوی
📚رمان تلنگر شهید
✍🏻زهرا ایزدی
🔖27قسمت
بسیار زیبا و تلنگرانه نوش نگاه زیباتون
پارت 1 الی 10
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
سلام بزرگواراران مهدوی 📚رمان تلنگر شهید ✍🏻زهرا ایزدی 🔖27قسمت بسیار زیبا و تلنگرانه نوش نگاه زیبات
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌷
🌷🔥🌷🔥🌷🔥🌷
📚تلنگر شهید🌷
✨قسمت ۱ و ۲
سرم رو گرفتم بین دستام و نشستم روی زمین... اشکام یکی یکی روی گونه ام میریختن... صدای داد مردا و زنایی که توی آتیش میسوختند توی گوشم میپیچید.....
زبونمو روی لبهای خشک و لرزونم کشیدم... تشنم بود، انگار صد ساله آب نخوردم دوباره بلند شدم و راه افتادم بلکه یه ذره آب پیدا کنم. ترس همه وجودمو گرفته بود...
بی هدف راه میرفتم... یه جا صدای یه دختر رو شنیدم رفتم نزدیکتر ولی با دیدن صحنه رو به روم جیغم بلند شد... من بودم که توی آتیش میسوختم!!!!
سریع شروع کردم به دویدن به سمت مخالف که صدای گوشنوازی بلند شد...
🕊_داری از آیندت فرار میکنی؟
صدا از پشت سرم می اومد برگشتم یه پسر 26ساله بود، ای اینجا چیکار میکرد؟چرا وقتی اومدم ندیدمش؟
حالا اینا رو بیخیال چی گفت این الان؟آینده من؟ با چشمایی که از قطره های اشک پوشونده شده بود به پسره نگاه کردم...
چهره زیبایی داشت یه جورایی نورانی بود انگار... رفتم طرفش...
_هی آقا پسر اینجا کجاست؟ یعنی چی گفتی دارم از آیندم فرار میکنم؟ اصلا تو کی هستی ها؟
لبخندی روی لبش شکل گرفت...یه دفعه غیب شد... دویدم سمت جایی که بود...
_کجا رفتی این پسر؟ لامصب کجا رفتی؟
با دادی که زدم از خواب پریدم.....
نفس نفس میزدم... نگاهم رو دور اتاق چرخوندم... تاریک بود وقتی مطمئن شدم توی اتاقمم بلند شدم و رفتم بیرون راه آشپزخونه رو پیش گرفتم...لیوان رو پر آب کردم و سر کشیدم...
وای این چه خوابی بود من دیدم؟ اون پسره چی میگفت اصلا؟ سرمو تکون دادم تا افکار جور واجور رو از ذهنم دور کنم... لیوان رو گذاشتم روی اوپن و رفتم تو سالن روی کاناپه نشستم...تلویزیون روشن کردم،
شبکه ها رو زیر رو رو کردم یه فیلم عاشقانه پیدا کردم. دوباره بلند شدم از تو آشپزخونه بسته پفک رو برداشتم و نشستم سر جای اولم و مشغول فیلم دیدن شدم...یه دفعه یاد خوابم افتام...
دوباره تمام حواسم رفت به خوابی که دیدم ...
اصلا فیلم رو فراموش کردم...نگاهم به ساعت افتاد...۴ صبح بود...تلویزیون رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم سه ثانیه بیشتر طول نکشید خوابم برد...
.
.
رژ صورتی رنگم رو برداشتم و کشیدم روی لبم...ریمل و رژگونه هم زدم... مانتو قرمز و شلوار مشکیم پوشیدم..مقنعه مشکی هم سرم کردم.. هر چی موهامو میزدم زیر مقنعه بازم دو سه تکه اش بیرون میموند... بیخیال...
بعد از برداشتن کلاسور رفتم تو آشپزخونه مامان بابا مشغول خوردن صبحونه بودن.
با لبخند گفتم:
_سلام خانواده محترمه
بابا:_سلام خوشکله بابا بیا بشین صبحونتو بخور
_نوچ باید برم دیرم میشه
مامان یه لقمه برام گرفت و داد دستم
_مرسی مامان خوشتیپم ...
مامان:_برو بچه خودتو لوس نکن
خندیدم و بعد از خدافظی رفتم بیرون...
در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. جونم بزن که بریم... پخش رو روشن کردم و صداش رو بلند. ساسی مانکن میخوند و منم گردنمو تکون میدادم.
رسیدم چراغ قرمز... با دستم ضربه روی فرمون زدم و گفتم
-ای بابا اینم مملکته آخه؟
سرمو تکون دادم و پخش رو کم کردم...
تقه ای به پنجره خورد..چرخیم بازم این بچه گدا ها.بیخیال گوشیمو برداشتم...
اسامو چک کردم...
سمانه،این دختره چیکار داره با من؟
بازش کردم
-سلام دنیا ببخشید میدونم اشتباه کردم بهت تهمت زدم دیروز فرزانه بهم گفت اصل قضیه چی بوده تو رو خدا حلالم کن خودم به بچه ها راستشو میگم...
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌷
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌷 🌷🔥🌷🔥🌷🔥🌷 📚تلنگر شهید🌷 ✨قسمت ۱ و ۲ سرم رو گرفتم بین دستام و نشستم روی زمین... اشکام یکی یکی
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌷
🌷🔥🌷🔥🌷🔥🌷
📚تلنگر شهید🌷
✨قسمت ۳ و ۴
هه... بعد اون گندی که زده توقع داره ببخشمش؟ خیلی پرو دختره... همین موقع چراغ سبز شد و راه افتادم... گوشیمو هم گذاشتم تو جیبم...کلا از کیف خوشم نمیومد...
بالاخره رسیدم دانشگاه ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم... فرید جلو در منتظرم بود. پسره اکبیری... ببین به خاطرش چه شایعه ای ساخته شد. بدون توجه به او رفتم تو...اومد دنبالم...
-دنیا خواهش میکنم به حرفام گوش کن
+من هیچ حرفی با تو ندارم..
-خوب تقصیر من چیه؟ از کجا میدونستم... اون دختره میخواد بیاد تو دانشگاه بگه
برگشتم طرفش و با لحن طلبکاری گفتم
+مثل اینکه تو باورت شده باهات دوستم؟
-نه ولی این شایعه جا افتاده باید با هم درستش کنیم
-منم میخوام درستش کنم بعد کلاس...
بعد زدن این حرف رفتم توی کلاس نشستم صندلی کنار نرگس...
-سلام دنیا بانو چه عجب ما شما رو دیدیم
+این دیگه مشکل شماست عزیزم که من به این گندگی رو نمیبینی
-لوس نشو یالا بگو ببینم قضیه این حرفایی که بچه ها میگن چیه؟
+دو هفته پیش فرید اومد پیش من و واسه تولدش دعوتم کرد رستوران منم که بیکار بودم از خدا خواسته قبول کردم...
رفتم دیدم فرید تنها نشسته... رفتم پیشش گفتم چرا بقیه نیومدن؟ گفت یه مهمونی دو نفره گرفته و فقط خودم و خودشیم خلاصه شام خوردیم و کادوش رو دادم نگو حالا سمانه ما رو دیده و اومده به همه گفته ما با هم دوستیم... من تا حالا با خیلیا دوست بودم و اصلا با این قضیه مخالف نیستم ولی خوش ندارم کسی حرف دروغی درباره ام بزنه...
ورود استاد به کلاس فرصت حرف رو از هر دومون گرفت... صاف نشستم سرجام و به سخنان گوهر بار استاد جعفری گوش کردم.
کلاس که تموم شد نزاشتم بچه ها از کلاس خارج بشن...ایستادم وسط کلاس و با صدای بلندی گفتم
-دوستان این حرفی که چند وقته همتون دارید میزنید اشتباه من اون شب به درخواست فرید رفتم تولدش و کادوش رو دادم سمانه اشتباه برداشت کرده الانم اگه باز شک دارید میتونین از خود سمانه بپرسید.بای
سریع با نرگس از کلاس خارج شدم
.
.
.
_مامان من میرم بخوابم شب بخیر
+شب بخیر عزیزم...
رفتم تو اتاقم و نشستم روی تخت گوشیمو از رو برداشتم... دراز کشیدم و مشغول چک کردن تلگرام شدم...کسی که نبود باهاش حرف بزنم بیحوصله گوشی رو انداختم کنار و سعی کردم بخوابم.
دوباره همونجای دیشب بودم....
دوباره همون صداها...جیغ و داد افراد...
همونجور که اشکام میریخت راه میرفتم و بهشون نگاه میکردم...
اینا چرا اینجورین؟ دختر بودن...
🔥یکی از موهاش آویزون بود...
🔥یکی از زبونش آویزون بود و یه چیزی مثل آب میریختن توی دهنش...
🔥یکی گوشت های بدنشو با قیچی هایی که از آتیش بودند ریز ریز میکردن.
هوا تاریک بود و نوری که از آتیش ها خارج میشد فضا رو قرمز رنگ کرده بود.
بدجور میترسیدم...
رسیدم به یه زن،سرش مثل خوک بود و بدنش مثل الاغ نتونستم حرکت کنم.. دوباره همون صدای دیشبی بلند شد...
🕊_عاقبت سخن چینی و درغگویی و تهمت همینه... اگر این زن در دنیا سرش به کار خودش بود و دروغ نمیگفت به کسی تهمت نمیزد و رابطه بین دو نفر رو خراب نمیکرد الان اینجا نبود.
درست پشت سرم بود برگشتم طرفش.
_یعنی چی؟ تو کی هستی؟ حالا من اینجا چیکار میکنم؟ چرا اینا دارن میسوزن؟
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌷