کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖_قصه_سی_و_چهار: _به_نام_قلم: ✍در جهان ادریس(ع) هم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_پنج:
حضرت ادریس(ع) با هفت تن از شیثیان که تنها یاران باقی مانده ی او بودند خود را به بابل(عراق ) رساند و در مکانی که امروز مسجد سهله قرار دارد( مسجدی که طبق روایات، پس از ظهور حضرت حجت بن الحسن(ع) مکان اقامت (خانه) ایشان در زمان حکومتش خواهد بود.1) سکنا گزیدند. ادریس نبی(ع) و هفت یار همراهش شروع به تبلیغ یکتا پرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی کردند.
❇️آنان هیچ فرصتی را برای شناساندن دین حق به مردم از دست نمی دادند. رفته رفته آوازه ی ادریس نبی(ع) در دنیای آن روز پیچید و پیامش به جان وجدان های کمتر آلوده شده ی جهان قابیلی نشست.
🖋هر روز افراد بیشتری برای شنیدن سخنانش راهی بابل می شدند.
حضرت ادریس(ع) در مکان سکونتش شروع به تدریس کرد. ابتدا به شاگردانش نوشتن می آموخت و پس از آن معارف عمیق یکتا پرستی را به ایشان آموزش می داد. حلقه های درس تشکیل شد و هر روز بر تعداد آن افزوده می شد. خداوند بر ادریس نبی سی کتاب آسمانی نازل کرد که شامل پندها و اندرزهای آموزنده و بی نظیر و راهکارهایی برای شناخت حق از باطل بود.2
📚همچنین حضرت اولین کتابخانه ی تاریخ را در مکان اقامتش بنا نهاد. وی به معنای واقعی کلمه یک انقلاب علمی و فرهنگی را در عصر باستان رقم زد.
🌄انقلابی که توانست تعداد هفت یار اولیه ی او را به هزار نفر برساند و قدرت از دست رفته ی یکتاپرستان را تا حدی به ایشان بازگرداند.
📚منابع:
1)طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة،ص۴۵۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۷، ص۴۳۵
2) مجلسي، بحار الانوار، ج11 ص 276 و ص282
3) صدوق، علل الشرایع، ص28 باب19
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_پنج: حضرت ادریس(ع) با هفت تن از شیثیان ک
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
نبرد_خدایان:
1⃣ قسمت_اول:
✍در دوران حضرت ادریس(ع) یک اتفاق بسیار مهم رخ داد.
🏞روزی پادشاه آن دوران که از فرزندان قابیل بود در حین سیاحت و گشت و گزار، راهش به زمین خرم و زیبایی افتاد و شیفته ی آن زمین شد.
⚔سلطان از سربازان خود خواست مالک این زمین را نزد او بیاورند. سربازان صاحب زمین را آوردند و گفتند که او از پیروان ادریس(ع) است.
❌پادشاه از او خواست که زمینش را تسلیم کند، اما مرد از این کار سر باز زد و گفت من آدم فقیری هستم و جز این زمین در دنیا چیز دیگری ندارم. اگر زمینم را از من بگیری چگونه فرزندانم را سیر کنم؟!
✴️پادشاه از این سرپیچی و تمرد بسیار خشمگین شد، اما همسر شاه که زن باهوشی بود سریعا وارد عمل شد و او را آرام کرد:
⁉️تو را چه می شود؟! تو نماینده ی خدایان و حاکم جهان هستی! آیا میخواهی کاری کنی که مردم از کیش سلطان خود برگردند؟! آن هم در زمانی که فردی چون ادریس(ع) صد ها نفر را به خود جذب کرده؟! آیا می خواهی مردمت پرستش خدایان را رها کرده و به خدای ادریس ایمان آورند؟!
🔱آرام باش و عاقل! تو هرآنچه را که می خواهی بدست خواهی آورد، اگر به جای شمشیرت عقلت را به کار اندازی!
پادشاه از همسرش پرسید چه باید کرد؟!
🗿ملکه گفت: این مردک را متهم به بد دینی کن. بگو علت تصرف اموالش خروج او از دین شاهنشاه و کافر شدن او به بت ها و خدایان قوم است. سپس او را محکوم کرده و خواهیم کشت و زمینش را تصرف میکنیم
🕯یادت باشد که اکثریت جهان پیرو آیین تو هستند و قطعا سرکشی در برابر خدایان خود را تحمل نخواهند کرد.
🔮بگذار خدایان کار ادریسیان و خدایشان را یکسره کنند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
بیگدلی، عروج مشرقی، ص310
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 1⃣ قسمت_اول: ✍در دوران
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
نبرد_خدایان:
2⃣ قسمت_دوم:
✍سربازان پادشاه،مرد یکتا پرست را در قل و زنجیر به دربار بردند. او محکوم به کفر و بد دینی شد. گردنش را زدند،زمین محقرش را تصرف کردند و زن و فرزندانش را آواره ساختند.
پس از این جنایت هولناک خداوند واقعه را به ادریس(ع) وحی کرد و به او دستور داد که هرچه سریع تر به کاخ پادشاه برود و پیغام خدای خود را به او برساند.
🏛ادریس با تنی چند از یارانش به راه افتاد و خود را به کاخ پادشاه رساند.
👑پادشاه در حالی که همسر و بزرگان دربار همگی در کنارش ایستاده بودند ادریس را به حضور پذیرفت. ابتدا سر تا پای او را برانداز کرد.
💫 و سپس گفت:پس ادریس تو هستی! تعریفت را بسیار شنیده بودیم. هر چند وقت یک بار خبر عجیب و غریب از تو به ما می رسد که مایه ی تفریح ماست. یک روز می گویند وسیله ای ساخته ای و علامت هایی عجیب و غریب بر پوست حیوانات میکشی و به دیگران هم می آموزی. روز دیگر می گویند هرآنچه در دنیا رخ می دهد می دانی و از اسرار خورشیدو ماه و ستارگان آگاهی و مریضان را شفا می دهی. اما هیچ کدام از این یکی بهتر نیست که می گویند از طرف خدایی نادیده و ناشناخته مامور به هدایت جهانیان هستی و مردم را به سوی کسی دعوت میکنی که حتی جا و مکان مشخصی ندارد!
⁉️خب پیامبر! چه چیز ادریس نبی را با این همه توانایی و قدرت و دانش و جلال و جبروت که فقط برازنده ی خدایان است، به کاخ محقر ما کشانده ؟!
🛡حضار با پوزخند های تمسخرآمیز به ادریس چشم دوخته بودند و منتظر واکنش او به سخنان تحقیر آمیز پادشاه بودند.
❇️ادریس با لبخند به چشمان شاه خیره شد و شروع به سخن گفتن کرد:مرا با تو کاری نیست. آن کس که مرا به این جا فرستاده پیامی برایت دارد. می گویم و به خانه خود بازمی گردم؛
🌀خداوند فرمود:آیا به کشتن بنده ی مومن من راضی نشدی که زمین و خانه ی او را از زن و فرزندانش ستاندی تا شاهد مرگ ایشان نیز باشی؟! به عزتم سوگند! در دنیا سلطنت را از تو سلب خواهم کرد، ملکت را ویران میسازم و عزتت را به ذلت بدل می کنم و گوشت همسر و در باریانت را خوراک سگان خواهم ساخت. پس از آن در دنیای دیگر نزد من خواهی آمد، آنگاه انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بنده ی خود را از تو خواهم ستاند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 2⃣ قسمت_دوم: ✍سربازان پ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
نبرد_خدایان:
3️⃣ قسمت_سوم:
✍️کاخ در سکوتی مرگبار فرو رفته بود. نگاه هراسان حاضران بین ادریس نبی(ع) و پادشاه جابه جا می شد.
🔮بهت و حیرت سرتاسر وجود شاه را فرا گرفته بود. تاکنون هیچ جنبنده ای جرات نکرده بود اینچنین با او سخن بگوید. آن هم در حضور همه ی بزرگان و زعمای قوم. چشمانش را از ادریس(ع) برداشت و به ملکه که در سمت راستش ایستاده بود دوخت.
👑ملکه با خونسردی به شاه نگاه کرد و ابروهایش را بالا داد. شاه منظور همسرش را فهمید. یا باید همچون یک شاه رفتار می کرد، یا برای همیشه با عزت و آبروی خود خداحافظی می کرد.
آرام آرام بهت و حیرت شاه جای خود را به خشم داد.
🗯️رو به ادریس(ع) کرد و در حالی که دندان هایش را برهم می فشرد گفت:
⚰️جزای چنین توهینی مرگ است! آن هم به گونه ای که لایق موجودی چون تو باشد. کسی که خدایان قوم را انکار کرده و پادشاه خود را در حضور بزرگان به قتل تهدید می کند. تو باید به فجیع ترین شکل ممکن کشته شوی. اما من فکر بهتری دارم.
ای ادریس! بدان امروز فقط به یک دلیل سرت را بر گردنت باقی می گذارم. میخواهم همگان همچون من به دروغگویی تو ایمان آورند و پوشالی بودن وعده های خدایی را که تراشیده ای با چشم سر ببینند. آن روز که همگان به دروغگویی تو شهادت دادند، تو را جوری خواهم کشت تا عبرتی باشد برای تمام ناکسانی که خدایان ما را تحقیر میکنند.
🔱 بگذار همه ببینند خدایان پادشاه قدرتمندترند یا خدای خود ساخته ی ادریس. بگذار همگان ببیند خدایان، ادریس را از دروازه ی شهر آویزان می کنند، یا خدای ادریس تخت پادشاه را واژگون می سازد!
سپس بر سر سربازان فریاد کشید: منتظر چه هستید؟! این کذاب را از جلوی چشمم دور کنید تا از نظر خویش برنگشته ام!
⚔️سربازان سریعا دستان ادریس را گرفتند و او را کشان کشان از کاخ بیرون بردند و به روی پله ها انداختند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 3️⃣ قسمت_سوم: ✍️کاخ در
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
نبرد_خدایان:
4⃣قسمت_چهارم:
✍شاه همچنان با مشت های گره کرده در جای خود ایستاده بود و با نگاه خیره به جای خالی ادریس(ع) می نگریست که ناگهان صدای رسای ملکه سکوت را شکست:
🗿ای کاش امروز همه ی مردم شهر در این مکان حضور داشتند و این واقعه ی دردناک را به چشم خود می دیدند. می دیدند چگونه ادریس در محضر بزرگان قوم، گستاخانه خدایان ما را تحقیر و پادشاه و ملکه ی خود را به مرگ تهدید کرد! امروز ادریس حرمت صاحب خانه را شکست. آن هم صاحب خانه ای صبور چون شاهنشاه، که یک مرد مرتد و بددین را با همه ی انحرافاتی که در دین پدران ما به وجود آورده، به حضور پذیرفت و به او اجازه ی سخن گفتن داد.
⁉️ای سروران من! من از شما می پرسم. آیا سزای چنین کاری چیزی جز سوختن در آتش نیست؟!
❇️حضار با تکان دادن سر، حرف ملکه را تایید کردند.
👑ملکه ادامه داد: آری! من هم با شما موافقم. اما همه ما دیدیم که چگونه شاهنشاه دانای ما با همه ی تعصب و غیرتی که به دین پدران خود دارند، خشم خود را فرو خوردند و با درایتی بی مانند بستری را فراهم ساختند تا دست ادریس و ادریسیان برای همیشه رو شود و پرده از وعده های کذبشان برافتد! و این فرق من و شما با پادشاهیست که از نسل خدایان است.
🙏خدایان را درود و سپاس که اینچنین پادشاه بزرگ و بی مانندی را بر ما حاکم ساختند.
🔮سپس رو به پادشاه کرد و گفت: و درود خدایان بر پادشاه که ما را به زیر چتر حمایت خود قرار داده و از ما در برابر مکر و حیله ی مردانی چون ادریس محافظت می کنند.
✳️حضار همگی تکرار کردند: سلام و درود خدایان بر پادشاه.
سپس رو به حضار كرد وگفت:
اینک ای بزرگان و سروران من! بهتر است شاهنشاه را اندکی تنها بگذاریم تا به معبد بروند و سر به دامان خدایان بگذارند، شاید که این خلوت فرزند با پدران خویش بتواند مرهمی بر سینه ی سوخته ی شاهنشاه باشد.
🔻حاضران همگی تعظیم کردند و یکی یکی از کاخ خارج شدند.
⚜ملکه شتابان به سمت پادشاه رفت و در گوشش گفت:
🔱سریعا وفادارترین سربازان خود را احضار کن.
پادشاه: چه در سر داری؟
🗡ملکه: باید ادریس را مخفیانه بکشیم. او نباید زنده به مقر خود بازگردد و فرصت برنامه ریزی داشته باشد. همین امشب و در همین شهر کارش را یکسره کن.
⚔سپس لبخند زد و گفت: جسد بی جان ادریس که به تیر غیب خدایان کشته شده برای همیشه کار او و خدایش را یکسره می سازد. بگذار مردم بفهمند خدایان حتی یک شب هم کافران تحمل نخواهند کرد.
⚔سپس لبخند زد و گفت: جسد بی جان ادریس که به تیر غیب خدایان کشته شده برای همیشه کار او و خدایش را یکسره می سازد. بگذار مردم بفهمند خدایان حتی یک شب هم کافران تحمل نخواهند کرد.
منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: نبرد_خدایان: 4⃣قسمت_چهارم: ✍شاه همچ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش
نبرد_خدایان
5⃣قسمت_پنجم
✍شاه چهار نفر از مورد اعتمادترین فرماندهان خود را احضار کرد.
❇️آنان تعظیم بلندی کردند و سر و پا گوش در جای خود ایستادند.
👑شاه گفت: ملکه از من خواستند که شجاع ترین، لایق ترین و وفادارترین فرماندهان خود را به ایشان معرفی کنم و من شما را انتخاب کردم. ای سربازان من! شما در قلمرو من حکم چشم و گوش من را دارید.
👁🗨اگر روزی چشمم چیزی را ببیند و یکی از شما بگوید اشتباه دیده ام، من حرف شما را باور خواهم کرد. پس ای دو چشم و دو گوش شاه! حرف های ملکه ی خود را به دقت گوش دهید و مو به مو عمل کنید.
🔱فرماندهان گفتند: تن و جانمان فدای شاهنشاه
⚜ملکه رو به فرماندهان کرد و گفت:
چه افتخار و سعادتی بالاتر از اینکه شاهنشاه اینگونه به شما اعتماد دارد؟! خوشا به حال شما! درود خدایان و شاهنشاه بر شما باد!
🔱فرماندهان: درود خدایان بر شاهنشاه و ملکه.
⚜ملکه ادامه داد: قطعا هر چهار سردار از واقعه ی امروز با خبر هستند. شاهنشاه رئوف ما مخالف ادب کردن ادریس بودند. اما من با ایشان سخن گفتم و ایشان راضی شدند بر سر ما منت نهند و خاک پاک شهر ما را از لوس وجود این مرد کافر پاک کنند.
✅هر کدام از شما ده نفر از وفادارترین سربازانتان را انتخاب کنید. مخفیگاه ادریس را بیابید و پس از نیمه شب به او یورش برده و او را به سزای اعمالش برسانید.
❎یادتان باشد که این ماموریت باید کاملا مخفیانه باشد. احدی از مردم، بزرگان، درباریان و حتی سایر لشگریان نباید از ماموریت شما آگاه شوند.
شوربختانه ادریس در این مدت شاگردان فرآوانی گرد خود جمع کرده است. حتی ممکن است در میان درباریان افرادی به او ارادت داشته باشند. پس قتل علنی او کار بسیار خطرناکیست. اینک امید خدایان و شاهنشاه به شما سربازان مومن و وفادار است. بروید و زمین را از لوس وجود کافران پاک کنید.
🔱یکی از فرماندهان گفت: از همین لحظه مرگ ادریس را به خدایان، شاهنشاه و ملکه شادباش میگوییم. او را قطعه قطعه میکنیم و جسدش را سربه نیست می سازیم. سپس همگی تعظیم کردند از بارگاه شاه خارج شدند.
🔱فرماندهی که در حضور شاه وعده ی قتل ادریس(ع) را داده بود گفت: ای سروران! فرصت اندک است. من سریعا به اردوگاه سربازانم میروم و ساعتی دیگر با نیروهایم شما را در خروجی کاخ ملاقات خواهم کرد. فرمانده سریعا خود را به اردوگاه رساند.
🗯دست یکی از سربازانش را گرفت و به گوشه ای کشید و گفت:
ای برادر! جان مولایمان ادریس نبی(ع) در خطر است. سریعا تنی چند از برادران را با خود همراه کن. پیامبر را بیابید و همین حالا از شهر خارج شوید.
منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش نبرد_خدایان 5⃣قسمت_پنجم ✍شاه چهار ن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
یاران_کوه:
6⃣قسمت_ششم:
✍پیروان ادریس نبی(ع) که در لشگر پادشاه نفوذ کرده بودند سریعا در شهر پخش شدند و به دنبال پیامبر گشتند و خیلی زود ایشان را در منزل یکی از یارانش یافتند. سربازی که در پی حضرت ادریس(ع) آمده بود به ایشان فرمود:
ای مولای من! گویا پادشاه همین امشب قصد به شهادت رساندن شما را دارد و هم اکنون در حال سامان دادن نیروهای خود است. همانطور که می دانید فرمانده ی ما که از مریدان شما و نزدیکان شاه هستند، از واقعه با خبر شده و ما را مامور کردند که شما را بیابیم و فی الفور از شهر خارج کنیم.
🤲حضرت ادریس(ع) ایشان را دعا کردند و فرمودند:
ای مردان خدا! بدانید که روزگاری سخت در انتظار مشرکان است. شک نداشتم که این جباران هم به قدرت خدایان خود ساخته ی خود اعتقادی ندارند و قطعا سعی خواهند کرد با دسیسه ای اینچنین خود را از خشم خدای یکتا محفوظ دارند. اینک وقت آن رسیده که همگان به پوشالی بودن بت های ساخته شده از سنگ و چوب پی ببرند و حقانیت خداوند منان بر همگان ثابت شود.
🏞من شهر را ترک کرده و به جایی که خداوند می فرمایند میروم. شما نیز به سوی برادران خود بشتابید و ایشان را از وقایع پیش آمده با خبر سازید. به ایشان بگویید که شهر را ترک کنند و در سرزمین هایی دیگر ساکن شوند.
⛰حضرت ادریس(ع) با جمع محدودی از یاران نزدیکشان از شهر گریختند و رو به بیابان نهادند و در نیمه های شب به غاری در دل یک کوه رسیدند. ایشان همین مکان را به عنوان مخفیگاه خود و یارانش انتخاب کرد. حالا وقت آن رسیده بود تا با خدای خود خلوتی داشته باشد. خلوتی برای رقم زدن آینده ی تاریخ.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: یاران_کوه: 6⃣قسمت_ششم: ✍پیروان ادریس
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
مناجات:
7⃣قسمت_هفتم:
✍حضرت ادریس(ع) نیمه شب مشغول مناجات با خدای خود شد و به درگاه حضرتش عرضه داشت:
🤲خداوندا! عالم در آتش خشم و جهل می سوزد. حاکمان جور خود را فرزندان خدا می خوانند. مردم به جای قیام علیه ظلم این جباران، ایشان را به خدایی پذیرفته و پرستش می کنند.
🀄️بنی آدم به دست خویش قلاده ای از جهل به گردن آویخته و خود را به بردگی شیطان در آورده است و به این بردگی می بالد!
🌀دنیا چنان آدمیان را مسحور خود ساخته که هیچ صدای مخالفی را بر نمی تابد. مومنان را به قتل می رسانند و دنیا پرستان را به مسند قدرت می نشانند، شاید که از سفره ی پر زرق و برق ایشان تکه نانی نصیب خود سازند.
💢دیگر نه قتل پدری دلی را می سوزاند، نه زجه های مادری گوشی را می آزارد و نه مرگ کودکی در فقر خاطری را مکدر می سازد!
⁉️بارالها! دیگر صدای هیچ فریادی در گوش کر این جماعت طنین انداز نمی گردد! به کدامین موعظه این دل های مرده را زنده کنم؟! چگونه نور رحمتت را بر جماعتی نمایان سازم که چشمان خود را بسته اند؟!
🤲یا رب العالمین! سیلی محکمی باید! شاید که این مردگان را رستاخیزی در رسد.
☄خداوند در آن شب به ادریس نبی(ع) وعده ی عذابی سهمگین را داد. عذابی که شایسته ظلم ظالمان و خون بهای مظلومان باشد. سپس به ادریس فرمود:
تو و یارانت در این غار مستقر شوید و زین پس به شهر رفت و آمد نکنید. هر شب فرشته ای از بهشت نزد شما خواهد آمد و مایحتاج شما را همراه خود خواهد آورد. منتظر بمانید و سرنوشت ظالمان را بنگرید.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_سی_و_شش: مناجات: 7⃣قسمت_هفتم: ✍حضرت ادریس(ع)
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖عذاب_خشک:
8⃣قسمت_هشتم:
✍شک ندارم قبل از آنکه از گرسنگی بمیریم، تو از ترس مرگ خودت را حلق آویز میکنی!
✴️شاه که در افکار خود غوطه ور بود با سخن طعنه آمیز ملکه از جا پرید و به خود آمد.
🔸از سر بی حوصلگی نگاهی به ملکه انداخت و از جای خود برخواست و شروع به قدم زدن کرد.
🗯بار دیگر صدای ملکه در کاخ پیچید:
تو را چه می شود؟! عنقریب است که کارت به جنون بکشد! تا به حال خشکسالی ندیده ای؟!
👑شاه:دیده ام، اما اینگونه؟! پنج سال است که در مزارع خار هم نمی روید! از آسمان به جای باران خاک می بارد! کم مانده مردم گرگ های بیابان را هم به سیخ بکشند! آخر این چه عذابی بود که...
ملکه فریاد زد: دیگر این کلمه را به زبان نیاور! کدام عذاب؟! همین مانده که شاه هم به مزخرف گویی های یاران ادریس ایمان بیاورد!
🔸شاه:ایمان من مهم نیست. ایمان مردم مهم است. پنج سال است که در کوچه و پس کوچه های شهر زمزمه نفرین ادریس پیچیده است. هر جا که می روی حرف از عذاب و بلای وعده داده ی اوست. بازار، لشگر، کاخ، حتی در معبد هم کاهنان در مورد این مرد و ادعا هایش حرف میزنند. میدانی اگر مردم این حرف ها را باورکنند چه بلایی به سرمان می آید؟! ترس من از تشنگی و گرسنگی نیست. ترس من از روزی است که دیگر مردم مرا فرزند خدایان ندانند. آن روز، روز مرگ ماست.
🔻ملکه پوزخندی زد و گفت:نترس، اولا به جای آنکه در معبد فالگوش بایستی و به پچ پچ کاهنان گوش دهی، سیل مردمی را ببین که شبانه روز به معبد می آیند و همچنان چاره ی این بلا را از خدایان می خواهند. دوما، مردم چه اهمیتی دارند؟! مهم لشگریانند، مهم این است که به اندازه پنج سال دیگر برای سپاهیان آذوقه داری! تا وقتی که شمشیر در دست تو باشد، فرزند خدا توئی.
🔸شاه چشمانش را از ملکه برداشت. نفس عمیقی کشید و به گوشه ای خیره شد و زیر لب گفت:
🔱ادریس! ادریس! ادریس! به زیر کدامین سنگ خزیده ای که هرچه بیشتر می جویمت کمتر می یابم؟! وای به روزی که به چنگم آیی، به خدایان قسم که بر در معبد قربانیت می کنم.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖عذاب_خشک: 8⃣قسمت_هشتم: ✍شک ندارم قبل از آنکه از گ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_سی_و_شش:
پایان_ملکه:
9⃣ قسمت_نهم:
✍ملکه در بستر بیماری افتاده بود و صدای خس خس نفس هایش فضای اتاق را پر کرده بود و جز پوست و استخوان چیز از او باقی نمانده بود. شاه و طبیب بر بالینش نشسته بودند.
🗯شاه رو به طبیب کرد و گفت: خب؟!
طبیب: ضعف از گرسنگی و احتمالا یکی از هزاران بیماری که در این بیست سال مصیبت و بلا گریبان گیرمان شده است. چه بگویم؟! هر روز مریضی را می بینم که بیماریش با دیگران زمین تا آسمان متفاوت است. هر روز بلایی جدید بر سرمان نازل می شود که نظیرش را در خواب هم نمی دیدیم.
شاه: حرف آخر را بزن. امیدی به بهبودش هست؟!
💭طبیب لبخند تلخی زد و گفت: به چهره اش نگاه کنید. در این چشمان بی فروغ و سرشار از وحشت مرگ، آیا نشانه ای از حیات می یابید؟! بهتر است ملکه را با خود به معبد برده و از پدران خود پایان این همه بلا و مصیبت را بخواهید. سپس از جا برخاست و در حالی که از اتاق بیرون می رفت گفت: شاید چهره ی رنجور ملکه، دل خدایان را به رحم آورد و پایانی شود بر این خشکسالی بیست ساله.
🗯شاه به چشمان ملکه خیره شد:
صدایم را می شنوی؟! باید بشنوی! توهم به اندازه ی من مقصری. دنیای امروز حاصل اعمال دیروز من و تواست.
کاخی که خانه ی رقاصان و مطربان بود اینک مأمن و پناهگاه جانوارن ولگرد است. در خانه ات به جای صدای ساز، صدای زوزه ی سگان بلند است. جز تنی چند از سربازان کسی دیگر در کاخ باقی نمانده. نمیدانم این دیوانگان به چه امیدی مانده اند. در پشت درهای کاخ جز قتل و خون ریزی و بیماری چیز دیگری نیست. هر روز عده ای به کاخ یورش می آورند. بی نواها می پندارند در اینجا چیزی برای خوردن مانده است. دیری نمی پاید که این چند سربازهم می روند و در آخر به دست این جماعت تکه تکه خواهم شد. خوشا به حال تو که...
🤚شاه سکوت کرد. صدای نفس های ملکه قطع شد. شاه دستش را به سمت شانه ی ملکه برد و چند بار او را تکان داد. او مرده بود.
✴️اندوهی بی پایان سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود. از جای خود برخاست و شتابان به سمت در خروجی حرکت کرد. سرسرای کاخ پر از سگان ولگرد بود که زحمت کنار رفتن از جلوی شاه را به خود نمی دادند. شتابان از محوطه ی بیرونی عبور کرد تا خود را به در خروجی برساند. فرمانده ای که همراه چند سرباز جلوی در نگهبانی می داد جلو آمد و گفت: اتفاقی افتاده است؟!
💢شاه که از خشم دندان هایش را برهم میفشرد گفت:
از سر راهم کنار بروید. باید بروم. باید ادریس را بیابم. باید او و خدایش را با دستان خود نابود سازم.
❎فرمانده: پادشاه را چه می شود؟! شهر در آتش قتل و غارت می سوزد، شما می خواهید به دنبال ادریس بروید؟! ادریس اگر یافتنی بود در این بیست سال دستمان به او می رسید. لطفا به اتاق خود بازگردید. من دیگر توان محافظت از کاخ راهم ندارم، چه رسد به این که امنیت شما را در پشت دیوارهای کاخ تامین کنم.
❎فرمانده رو به سربازان کرد و گفت: شاهنشاه را تا اتاقشان همراهی کنید. شاه گفت به اتاق ملکه می روم. فرمانده با اشاره دست به سربازان گفت او را هرکجا می خواهد ببرند.
🔱سربازان زیر بغل های شاه را گرفتند و او را که دیگر جانی برای راه رفتن نداشت کشان کشان تا درب ورودی اگگتاق بردند. اما ناگهان در جای خود میخکوب شدند. شاه سرش را بالا آورد به درون اتاق نگاه کرد. از ترس فریاد بلندی زد و خود را روی زمین انداخت. سگ ها در حال دریدن جسد ملکه بودند.
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆📻
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗معرفی کتاب📗
📚 ﴿هفت شهر عشق﴾75
https://eitaa.com/Dastanyapand/81156
✍🏻 حجت الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی
🎧 6 صوت
🎙 بهروز رضوی
نگاهی نو به حماسهی پرشکوه عاشوراست. این کتاب با متنی روان و داستان گونه، مخاطب را با کاروان امام حسین علیه السلام راهی سفری تاریخی و پرفراز و نشیب می نماید و با بیان لحظه به لحظه از ماجرای کربلا، تمامی رخدادهای این واقعه عظیم را مرور می کند به گونهای که مخاطب حضور خود را در صحنه های مختلف آن مقطع تاریخی به خوبی احساس می کند.
خواننده کتاب «هفت شهر عشق» ابتدا از مدینه به سوى مکّه حرکت کرده و بعد از آن حوادث مسیر مکّه تا کربلا و سپس حماسه عاشورای حسینی را از نزدیک مرور می کند. همچنین با داستان قهرمانى زینب کبری سلام الله علیها و سایر بازماندگان حادثه کربلا در سفر به کوفه و شام، آشنا می شود. و سرانجام با قافله یادگاران نهضت حسینی بار دیگر به سرزمین کربلا و سپس مدینه برمی گردد.
حجت الاسلام خُدّامیان، کتاب را با استفاده از 123 منبع تاریخی معتبر، به خوبی در قالب رمان مستندسازی کرده است.
📱 لینک دانلود کتاب صوتی "هفت شهر عشق " (خلاصه شده) از گوگل درایو 👇👇
https://drive.google.com/folderview?id=1plXMAXokXHcG3gQWk-HFN-3R2Xhy1t4P
📚75 رمان کانال
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆📻
202030_763225378.mp3
10.03M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆📻
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚 ﴿هفت شهر عشق﴾
✍🏻 حجت الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی
🎧 6 صوت
🎙 بهروز رضوی
📚75 رمان کانال
🎧صوت 1
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆📻