eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.6هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
آزیتا با حرص گفت: - آشغال کثافت. سیا کامی از قلیانش گرفت و دودش را توی هوا رها کرد و همانطور که به
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا سیا پوزخند صدا داری زد و رو به آزیتا که با لبهای بهم فشرده نگاهش می کرد، گفت: - وقتی بهت گفته باور نمی کنم. دو حالت داره یا می دونه ولی براش مهم نیست. یا شک داره ولی می ترسه شکش به یقین تبدیل بشه و زندگیش از هم بپاشه. این یعنی به هر قیمیتی می خواد با همین شوهر خیانت کار زندگی کنه. پس دیگه به تو مربوط نیست. آزی بکش بیرون از این حال گیریا. بعد چشم های درشتش را به سمت درختان باغ چرخاند و گفت: -عههه، خوشش آومده، هر روز می خواد حال یه نفر و بگیره. آزیتا باز لب برچید و با صدای بچه گانه ای گفت: - ولی من دلم می خواد حالش و بگیرم. سیا پاهای جمع شده زیر بدنش را دراز کرد و دوباره کامی از قلیونش گرفت. آزیتا رویش را به سمت سیا چرخاند و با ناز گفت: - بگیر بزنش. نمی خواد دست و پاش بشکونی. فقط یه گوشمالی بهش بده. به خاطر من. سیا چشم بست و نفسش را با صدا بیرون داد. شیلنگ قلیونش را دور دسته قلیان انداخت به طرف آزیتا چرخید و گفت: - اون روز که تو رو رسوندم بیمارستان قسم خوردم اگه زنده بمونی دیگه پی کار خلاف نرم. اگه دیدی سهیل رو هم زدم فقط و فقط به خاطر اون بچه ی تو شیکمت بود که به ناحق مرد. من به خاطر تو دور کار خلاف خط کشیدم آزی، نخوا به خاطر تو زیر قسمم بزنم و دوباره برم دنبال خلاف. پسر سینی چای را روی تخت ما بین سیا و آزیتا گذاشت و رفت. آزیتا هر دو دستش را دور لیوان چای حلقه کرد و لیوان را به صورتش نزدیک کرد. بخار چای که توی صورتش پخش شد، چشم هایش را بست. در این مدت فهمیده بود، سیا اگر نخواهد کاری را بکند، نمی کند. ولی نمی توانست بی خیال پرهام شود. رفتارهای پرهام بدجوری روی مخش بود. همین هفته گذشته بود که همراه مامان شیرین و بابا مصطفی برای عرض تسلیت به خانه حاج صادق رفته بودند. در تمام مدتی که آنجا بودند، پرهام به سها چسبیده بود و ادای آدمهای عاشق را در می آورد و هر وقت هم چشم در چشم آزیتا می شد، نیشخند می زد. آزیتا لیوان را پایین آورد و گفت:- حالا که نمی خوای خلاف کنی می خوای چیکار کنی؟ چطوری می خوای پول در بیاری؟ - دوستم تو یه تعمیرگاه برام کار درست کرده. پولش زیاد نیست، ولی حلاله. می دونی آزی من خیلی از راه خلاف پول در اوردم. ولی یک قرونش برام نموند. پول حروم برکت نداره. . ... @Dastanyapand ༺~🍃🌺🍃~༻ آزیتا با شنیدن اسم تعمیرگاه یاد علی افتاد. اولین دوست پسرش که توی یه تعمیرگاه نزدیک مدرسه کار می کرد. علی از آن پسرهای خوش قیافه و تو دل برو بود. از آنهایی که دخترای مدرسه برایشان سر و دست می شکاندن البته به پای بهزاد نمی رسید. ولی برای آزیتا خوب بود، هم خوب برایش خرج می کرد هم می توانست کلی پزش را به بچه های مدرسه بدهد. آن موقع ها فکر می کرد حتماً با علی عروسی می کند ولی بعد از جریان بهزاد رابطشان بدجوری به هم خورد. گاهی دلش برای علی تنگ می شد. هیچ وقت فکر نمی کرد دوباره با کسی دوست شود که در تعمیر گاه کار کند. هر چند او با سیا دوست نبود. اصلاً نمی توانست سیا را به چشم دوست پسرش ببیند. سیا فقط یک سرگرمی بود. سیا پرسید: - تو چی؟ اون شرکته جوابت و داد - نه. - می دن آزیتا آه بلندی کشید. انگار طلسم شده بود. هنوز نتوانسته بود کاری پیدا کند. پولی را هم که سیا برایش آورده بود، داشت تمام می شد. رابطه اش با مامان شیرین هم هنوز شکر آب بود. در بدترین وضعیت خودش بود. اگر سیا نبود حتماً دست به کار احمقانه ای می زد. درد دل کردن با سیا را دوست داشت. خوب گوش می کرد. قضاوت نمی کرد. توهین نمی کرد و بی خودی هم چاپلوسی نمی کرد. اگر حرفی می زد از ته دلش بود. - می دونی سیا، همیشه دوست داشتم هنرپیشه بشم ولی هیچ وقت جرات نکردم در موردش حرف بزنم. انگار هنرپیشه شدن یه گناه کبیرس . مامانم همیشه تو گوشمون می خوند. دخترای خوب و خونواده دار هیچ وقت هنرپیشه نمی شن. برای همین هیچ وقت جرات نکردم به کسی بگم دوست دارم هنرپیشه بشم. درسم خوب بود برای همین مامانم انتظار داشت حتما دکتر و مهندس بشم ولی آخرش یه لیسانس مدیریت گرفتم که به هیچ دردی نمی خورد. اولین جای که کار پیدا کردم تو یه شرکت تولیدی بود. کارش بد نبود حقوقشم خوب بود ولی وقتی خواستن تعدیل نیرو کنن اول از همه من و بیرون کردن. بعد اون دو سه جا دیگه کار پیدا کردم ولی هیچ کدوم به خوبی اولی نبود. بعد رفتم تو شرکت سهیل اونجا چسبیدم به کار به خودم قول دادم یه جوری کار کنم که بشم مدیر بخش. خوبم کار کردم از یه منشی معمولی شدم منشی مدیر عامل حتی این اواخر حرفش بود برم تو قسمت بازرگانی ولی خریت کردم. افتادم تو دام سهیل از این جا مونده و از اونجا رونده شدم. ولی می دونی هنوزم بعضی وقتها خواب هنرپیشه شدن و می بینم.