eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
46.6هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_دویست_و_نود_و_یک سیا پوزخند صدا داری زد
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (60) پرهام با عصبانیت فریاد زد: - یعنی چی جنسا هنوز نرسیده؟ من تعهد دارم باید تا ده روز دیگه جنسا رو تحویل بدم. مرد میان سالی که موهای جو گندمی داشت و رو به روی پرهام نشسته بود. پا روی پا، انداخت و گفت: - به خاطر تحریم ها بهمون جنس نمی فروشن. می گن اقلام درخواستی ما جزو داروهای اساسی نیست و اجازه ندارن با شرکت های ایرانی معامله کنن. پرهام مستاصل نگاهی به مرد کرد و گفت: - این داروها که جزو تحرمیا نبود. - تو یه ماه اخیر رفته تو لیست داروهای تحریمی. - حالا باید چیکار کنیم؟ - می تونیم با یکی از شرکت های دارویی ترکیه وارد معامله بشیم. اونا به جای ما دارو ها رو از آلمان می خرن. بعدش ما قاچاقی داروها رو از مرز ترکیه وارد ایران کنیم. - چقدر ضرر می کنیم؟ - تقریباً صد درصد افزایش هزینه داریم. می تونیم هفتاد درصدش رو، روی قیمتی که به خریدار دادیم بکشیم. ولی سی درصد و باید از جیب بدیم. یعنی سی درصد ضرر. البته اگه داروها لب مرز لو نرن. که اون یعنی ضرر مطلق. پرهام دستی توی صورتش کشید و گفت: - چاره ای نداریم. باید همین کار رو بکنیم. اگه به تعهدمون عمل نکنیم. هم مجبوریم جریمه بدیم. هم اعتبارمون رو از دست می دیم. مرد با تاسف سرش را تکان داد و گفت: - تو بستن این قرار داد عجله کردید جناب طاهباز. باید روی جوانب کار بیشتر دقت می کردید. ولی حالا دیگه کار از کار گذشته. بهتر قدم های بعدیتون رو با دقت بیشتری بردارید. پرهام سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. انقدر عجله داشت هر چه زودتر خودش را به همه ثابت کند که به مشکلات پیش رویش فکر نکرده بود. بارها امیر و دیگران به او هشدار داده بودند ولی هر بار بی توجه به بقیه کاری را که دلش می خواست انجام داده بود. مرد کمی من و من کرد و در آخر گفت: - یه کار دیگه هم می شه کرد. پرهام امیدوارانه پرسید: - چی؟ - داروها رو به جای آلمان از چین تهیه کنید و همراه با محموله ی پارچه ای که پدرتون خریداری کرده. وارد ایران کنید. - یعنی داروی چینی بیارم. - نه، همون داروی آلمانی ولی تو چین تولید می شه. البته کیفیتش پایین تره. - ارزون تر در میاد؟ - بله، هم ارزون تر درمیاد هم احتمال لو رفتن محموله کمتره. هر چی باشه پدرتون تو بالاها نفوذ داره. راحت تر می تونه جنس قاچاق وارد ایران کنه. ... @Dastanyapand ༺~🍃🌺🍃~༻ پرهام پوزخندی زد. هر کاری می کرد. بازهم باید از پدرش کمک می خواست. دادن ضمانت کم بود حالا باید جنس ها را هم با کمک پدرش وارد ایران می کرد. انگار بدون کمک پدرش حتی نمی توانست یک لیوان آب بخورد. رو به مرد کرد و با صدای آرامی گفت: - باشه روش فکر می کنم. بعد بهت خبر می دم. - باید زودتر تصمیم بگیرید. وقت زیادی نداریم. پرهام بی حوصله سری تکان داد و باشه ای زیر لب گفت. مرد از جایش بلند شد و بعد از تاکید مجدد، برای زودتر تصمیم گرفتن از دفتر پرهام بیرون رفت. پرهام خسته و مستاصل دستهایش را روی میز حلقه کرد و پیشونیش را روی دستش گذاشت و چشم بست. از وقتی از مشهد برگشته بود یک روز را بدون تنش و ناراحتی نگذرانده بود. یا در شرکت به مشکل می خورد و یا توی خانه با شیدا سر و کله می زد. فکر و خیال سها هم دست از سرش بر نمی داشت. هر از گاهی صورت رنگ پریده و مظلوم سها جلوی چشمش ظاهر می شد و او را از کار و زندگی می انداخت. آهی کشید و صاف نشست. مغزش دیگر گنجایش این همه فکر و خیال را نداشت. شاید بهتر بود امروز را بیخیال کار و تصمیمات سخت می شد. باید کمی به خودش و ذهنش استراحت می داد. تلفن را برداشت و با فربد تماس گرفت. فربد که روی مبل خانه اش لمیده بود و کتاب می خواند با دیدن اسم پرهام روی صفحه گوشیش ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد. خیلی وقت بود از حال هم خبر نداشتند. - به، پرهام خان. چی شده یاد ما فقیر فقرا افتادی؟ - سلام. - علیک سلام. چیه؟ مثل این که میزون نیستی؟ - نه، نیستم. - چرا؟ - ولش کن. می شه آدرس آتلیه سها رو بهم بدی؟ - چیزی شده؟ آدرس آتلیه سها رو می خوای چیکار؟ پرهام از سوال فربد عصبی شد و با لحن تندی گفت: - یعنی اگه بخوام برم محل کار زنم. باید به تو حساب پس بدم؟- زنت؟ چه شوهری هستی که آدرس محل کار زنت و از من می پرسی؟ پرهام مستاصل تر از قبل گفت: - فربد مسخره بازی در نیار. همینطوری روزم گُهی هست. تو دیگه نرین توش. - باشه، برات می فرستم ولی خدا شاهد بفهمم رفتی اونجا دختره رو اذیت کردی، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی؟ پرهام برو بابایی گفت و تلفن را بدون خداحافظی قطع کرد. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand