کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_سیصد_و_شصت_و_هفت پشت چشمی برای نیما نازک
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_سیصد_و_شصت_و_نه
(74)
نهال ظرف ترشی را به سمت سها هل داد و گفت:
- بیا از این ترشی هم بخور. مادر شوهرم انداخته. خوشمزه اس.
سها تشکری کرد و کمی از ترشی را کنار ظرف غذایش ریخت. ساعت از سه بعد از ظهر گذشته بود که بلاخره سها و نهال بعد از یک روز سخت کاری به آتلیه برگشته بودند و توی اتاق پشتی آتلیه ناهار می خوردند. نهال در حالی که لیوان دوغی برای خودش می ریخت، گفت:
- یعنی داشتم از گشنگی می مردم، چقدر زیاد بودن. هر چی عکس می گرفتیم تموم نمی شدن. چقدر هم شلوغ می کردن، سرسام گرفتم.
- بچه مدرسه این دیگه. خودت هم همسن اینا بودی، همین قدر شلوغ می کردی.
و به خودش فکر کرد که هیچ وقت در دوران مدرسه، دانش آموز شلوغ و پر سرو صدایی نبود. نهال لبش را پاک کرد و گفت:
- حالا خوبه کل مدرسه نبودن، فقط بچه های یه پایه بودن. ولی انگار هر چی می اومدن تموم نمی شدن.
- این ماه کارمون همینه. نزدیک عیده. همه می خوان عکس یادگاری بگیرن. دیروزم یه قرار داد جدید برای عکس های سفره هفت سین و جشن شب چهار شنبه سوری با مهد شقایق بستیم. این شد ششمین قرار داد این ماه. عکس های متفرقه هم هست. کار زیاده، حواسمون باید جمع کنیم.
- مدرسه نازنین هم هست. اونم باید حساب کنی.
سها سرش را تکان داد و به دختر کوچولویی فکر کرد که به واسطه او با مدرسه ای خاص، پُر از بچه های آسمانی آشنا شده بود. البته یک مدرسه دولتی با بودجه کم. وقتی مادر نازنین در مورد مدرسه نازنین و مشکلاتش برای سها تعریف کرد، سها تصمیم گرفت. خودش به مدرسه سری بزند تا اگر کمکی از دستش بر می آید، انجام دهد. بعد از دیدار با مسئولین مدرسه، قرار شد عکس های بچه ها با سفره هفت سین امسال را رایگان بگیرد. با وجود حجم کاری زیادش در آخرین ماه سال اصلاً از پیشنهادی که داده بود، پشیمان نبود. لحظاتی که در آن مدرسه و با آن فرشته های معصوم می گذراند، زیباترین لحظات عمرش بود.- مدرسه نازنین با خودم. یه جور ردیفش می کنم که به کار آتلیه لطمه نخوره. دوتا پنج شنبه بعد از ظهر می رم. ادیتشم تو خونه انجام میدم.
- تنهایی سختت می شه.
- نیرو نداریم. همین جوریم کار بچه ها زیاده. نمی تونم ازشون بخوام یه کار اضافه هم برای من انجام بدن.
- با شروین برو این روزا کارش از همه کمتره..
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
༺~🍃🌺🍃~༻
#بیراه_عشق
#پارت_سیصد_و_هفتاد
سها سری تکان داد و به نهال نگفت که رابطه اش این روزها اصلا با شروین خوب نیست. شروینی که به شدت از او دوری می کرد. نگاه به صورتش نمی کرد. جوابهای سر بالا می داد و بیشتر وقتش را بیرون آتلیه می گذراند.
می دانست مشکل شروین چیست ولی نمی توانست کاری برایش انجام دهد. نمی خواست امیدی واهی به شروین بدهد. هنوز برای جدایی از پرهام راه درازی پیش رو داشت. حتی جدایی از پرهام هم چیزی را عوض نمی کرد. دلش نمی خواست دوباره وارد یک رابطه جدید شود. می خواست تمام فکرش را روی کارش متمرکز کند. حتی به ادامه تحصیل هم فکر کرده بود یا مهاجرت، ولی ازدواج، نه.
از این که شروین از او گریزان بود، ناراحت و معذب بود. شروین را دوست داشت. دلش می خواست رابطه اش با شروین مثل رابطه اش با علیرضا باشد. ولی احساسات شروین مانع از این دوستی بود. فقط امیدوار بود این دوری کردن ها باعث شود، علاقه شروین به او ازبین برود و دوباره مثل قبل شوند. مثل اوایل کارشان. دوتا دوست. دوتا همکار.
نهال قاشق دیگری از غذایش را توی دهانش گذاشت و با همان دهان پر پرسید:
- از پرهام چه خبر؟ دیگه اذیتت نمی کنه که؟
سها با یادآوری پرهام لبخندی زد و گفت:
- خدا رو شکر تو این یکی دو هفته ای که از آن ماجرا می گذره. دور و بر من آفتابی نشده ولی هر شب زنگ می زنه، احوال پرسی می کنه. می گه....
و بعد صدایش را تغییر داد و ادای پرهام و را در آورد:
- چیزی لازم نداری؟ مشکلی ندار؟ می خوای بیام اونجا تنها نباشی؟
صدای خنده بلند نهال، سها را هم به خنده انداخت. نهال همانطور که می خندید، گفت:
- بچه پررو، تو بهش چی می گی؟
- چی بگم. می گم خوبم. کاریم ندارم.
- بهش بگو تا الان کجا بودی، مرتیکه خر.
- چرا بگم؟ که فکر کنه تا الان از نبودش ناراحت بودم؟ هیچ وقت نمی گم. به نظر من بی اعتنایی بهترین کاره.
- خب، وقتی تو هم با این آرامش جوابش و می دی، فکر می کنه، داره دلت و بدست میاره.
- بذار فکر کنه. چه بهتر. اون وقت کمتر به پر و پام می پیچه. ببین نهال کمتر از دو ماه مونده. هفت اردیبهشت همه چی تموم می شه. من می رم دنبال زندگیم اون می مونه با خونواده اش.
- عید و می خوای چیکار کنی؟ عید که مجبوری باهاش بری این طرف و اونطرف
#ادامه_دارد...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃
@Dastanyapand