کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_سیصد_و_هفتاد_و_یک چشماهای سها از هیجان ک
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_سیصد_و_هفتاد_و_سه
- راستی خونه رو تحویل گرفتم.
نهال سری از روی تاسف برای سها تکان داد. سها وقتی نمی خواست از چیزی حرف بزند، هیچ کس نمی توانست مجبورش کند. سها بدون توجه به نهال حرفش را ادامه داد و گفت:
- تعمیراتش خیلی طول کشید. ولی خیلی قشنگ شده. باید بیای ببینی.
- مبارکت باشه.
- ولی از وقتی خونه رو تحویل گرفتم گیجم. نمی دونم چطوری باید وسایل یه خونه ی 150 متری رو تو یه خونه 70 متری جا بدم.
- مجبوری یه سری چیزا رو بفروشی.
- دلم نمیاد. می دونی بابام چقدر این در و اون در زد تا پول جهازم رو جور کرد؟ وقتی بابام سکته کرد، مامان شیرین گفت زیر بار فشار خرید جهاز من این طور شده. خیلی بهش گفتم من جهاز به این گرونی نمی خوام ولی قبول نکرد. نمی دونم! نمی خواست جلوی حاج صادق کم بیاره یا دلش می خواست برای دختر پروانه همه کاری بکنه که یه همچین جهاز پر و پیمونی بهم داد که حالا مونده رو دستم. نه دل فروختنش رو دارم و نه جای گذاشتنش.
نهال سری تکان داد و گفت:
- چی بگم والا. حالا می خوای چیکار کنی؟
- احتمالاً یکی از اتاق رو انباری کنم و وسایلی که نیاز ندارم بچینم توش. تا بعد ببینم چی می شه. از دیشب شروع کردم وسایل داخل کمدها و انباری رو بسته بندی کردن که یواش، یواش منتقلشون کنم به خونه جدید. چیزای که تو چشم نیست و کمتر استفاده داره.
نهال نگاهی به چهره مشتاق سها کرد و آرام گفت:
- فکر می کنی پرهام سر قولش بمونه و طلاقت بده؟
سها قاشقش را توی بشقاب خالی گذاشت و گفت:
- امیدوارم. دوست ندارم بعد از این همه سختی کار به دعوا و داد و بیداد بکشه. ولی کوتاه نمیام نهال. اگه قبول کرد که توافقی جدا بشیم که هیچ. اگه نه. خودم می رم تقاضای طلاق می دم. فربد و ترانه گفتن تو دادگاه به نفعم شهادت می دن. طول می کشه ولی بلاخره مجبوره طلاقم بده.- سخته.
- می دونم باید اون موقع که حرف مهریه رو زدم ازش حق طلاق رو هم می گرفتم، ولی واقعاً تو اون موقعیت که خودش می گفت من و نمی خواد، تقاضای حق طلاق به نظر مسخره می اومد.
- فکر کنم باید یه زره آهنی برای خودت بخری. با شناختی که من از پرهام پیدا کردم بعید می دونم باهات راه بیاد. جنگ سختی پیش رو داری.
سها شانه ای بالا انداخت و گفت:
- من برای بدترینها خودم و آماده کردم.꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#ادامه_دارد...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃
@Dastanyapand
#بیراه_عشق
#پارت_سیصد_و_هفتاد_و_چهار
(75)
پرهام ماشینش را رو به روی آپارتمان سها نگه داشت و به پنچره روشن اتاق خواب سها نگاه کرد. بعد از آن جنجال دیگر سها را ندیده بود. به توصیه فربد و ترانه کمی از سها فاصله گرفته بود تا سها آرام تر شود. ولی انگار سها خیال کوتاه آمدن نداشت. با این که جواب تلفنش را می داد، ولی آنقدر سرد حرف می زد که پرهام جرات نزدیک شدن به او را به خودش نمی داد. البته، پرهام هم قصد کوتاه آمدن نداشت. باید دل سها را بدست می آورد و او را با خودش همراه می کرد.
تنها امیدش به تعطیلات نوروز بود. تا به بهانه ی دید و بازدید، به سها نزدیک شود و خودش را در دل سها جا کند. مطمئن بود، سها دوستش دارد و فقط به خاطر عصبانیت است که او را از خودش می راند. اگر فقط چند روز کنار سها می ماند، همه چیز را درست می کرد. به خودش اطمینان داشت. زنها را خوب می شناخت. کافی بود کمی به آنها محبت کنند، کمی خرجشان کنند و نازشان را بکشند. آن وقت همه چیز را فراموش می کردند.
البته سها کمی سرسخت تر بود. باید برای سها نقشه بهتری می کشید، مثلاً باید او را به جای خاصی می برد و برایش کار خاصی می کرد. باید به سها می فهماند که برایش مهم است. فقط اگر می توانست چند روز با سها تنها شود، همه چیز را درست می کرد. ولی چطور می توانست چند روز کنار سها بماند؟ با دید و بازدید کارش پیش نمی رفت. باید فکر دیگری می کرد.
تنها فکری که به نظرش رسید رفتن به مسافرت بود. اگر عید سها را به مسافرت می برد، آن وقت خیلی چیزها حل می شد. حتی می توانست این مسافرت به ماه عسلشان تبدیل شود. ولی راضی کردن سها کار ساده ای نبود. باید بهانه خوبی برای این مسافرت می آورد بهانه ای که سها نتواند آن را رد کند. ولی چه بهانه ای؟ چطور می توانست کسی را که حتی او را توی خانه اش راه نمی داد، وادار کند که با او به مسافرت بیاید؟
چشم از پنجره اتاق خواب سها گرفت و به کندی موبایلش را از داخل جیب کاپشنش در آورد و روی شماره سها ضربه زد و منتظر شنیدن صدای سها شد.
به ثانیه نکشید که سها جواب داد:
- سلام، خوبم، احتیاجی به چیزی ندارم. ممنون که نگرانم هستی. مشکلی پیش بیاد خبرت می کنم.
#ادامه_دارد...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃
@Dastanyapand