eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.6هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_سیصد_و_چهل_و_نه سها سر کج کرده بود و با
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا - یه چند سالی همین جوری گذشت. تا حدوداً چهار سال پیش که تو یه برنامه کوه من زمین خوردم و فربد من و رسوند درمونگاه. از اون موقع رابطمون تغییر کرد و عملاً با هم دوست شدیم. بعد از دو سال رابطمون اونقدر جدی شد که دیگه به ازدواج فکر می کردیم. روزی نبود که در مورد ازدواج و آینده حرف نزنیم. حتی در مورد اسم بچه هامون هم حرف زده بودیم. وقتی کار استخدام هر دو تامون تو بیمارستان درست شد. تصمیم گرفتیم موضوع رو با خونواده هامون درمیون بزاریم و همه چیز و رسمی کنیم. من با مامان مهی حرف زدم ولی فربد هی بهونه می اورد و عقب مینداخت. سها اخمی کرد و پرسید: - یعنی نمی خواست به خونوادش بگه؟ یا گفته بود و اونا مخالفت کرده بودند؟ - این و نمی دونم. هیچ وقت نگفت خونواده ام ناراضی هستن. هر وقت ازش می پرسیدم به خونواده ات گفتی یا نه؟ یه بهونه ای می اورد. یه روز می گفت مامانم اینا می خوان برن سفر، بیان بهشون می گم. یه روز می گفت بابام مریض شده بهتر بشه می گم. بلاخره هر دفعه یه بهونه ای می اورد. تا پارسال همین موقع ها بود که مادر فربد اومد دیدنم. یادم میاد تو و پرهام تازه نامزد کرده بودید و من به خاطر کار پرهام خیلی عصبانی بودم. تو خونه هم با شیدا درگیر بودم و ازش می خواستم خودش و از این رابطه بیرون بکشه. بی محلی های فربد هم زیاد شده بود و مدام من و می پیچوند. اون روزا حال زیاد خوبی نداشتم. وقتی مادر پرهام اومد سراغم فکر کردم بلاخره، فربد در مورد من با مادرش حرف زده و مادرش برای این که با من آشنا بشه اومده دیدنم، ولی قضیه چیز دیگه ای بود. ترانه ساکت شد و به فکر فرو رفت. معلوم بود، یاد آوری آن روزها اذیتش می کند. سها با این که به شدت کنجکاو شده بود ولی ساکت ماند تا ترانه خودش را پیدا کند. ترانه لبخند تلخی زد و ادامه داد : - مادر فربد نیومده بود، عروس آینده شو ببینه. اومده بود بگه، فربد عاشق دختر خاله اش. - چی؟ ترانه با حرص خندید و سر تکون داد. - این جوری که مادر فربد برام تعریف کرد، چند سال پیش مهتاب و فربد نامزد می کنن ولی چون برای مهتاب یه موقعیت کاری خوب تو اروپا پیدا می شه نامزدی رو به هم می زنه و می ره اروپا. ... @Dastanyapand ༺~🍃🌺🍃~༻ - فربد هم که عاشق مهتاب بوده تمام سعیش و می کنه تا مهتاب رو برگردونه. ولی مهتاب حاضر به برگشت نبوده. فربد وقتی از مهتاب نا امید می شه، برای فراموش کردنش با من دوست می شه. حالا مهتاب برگشته و به فربد پیشنهاد داده تا دوباره با هم باشن. مادرش بهم گفت، فربد از یه طرف دوست داره برگرده پیش مهتاب، چون هنوز عاشق مهتابه و از یه طرف هم چون به من قول ازدواج داده عذاب وجدان داره برای همین عصبی و پرخاشگر شده. مادرش یه سری عکس و یه تعداد اسکرین شات از چتهای مهتاب و فربد و رو هم به من نشون داد که حرفاش و تائید می کرد. گفت وظیفه داشته بهم بگه. تا با چشم باز تصمیم بگیرم. گفت نمی خواسته بعداً مدیون من باشه. - تو باور کردی؟ - آره. همه چیزش می خوند. فربد همیشه از مهتاب حرف می زد و ازش تعریف می کرد. من اون موقعه ها فکر می کردم چون همبازی دوران بچگیشه این قدر ازش تعریف می کنه. - این که نشد دلیل؟ - فقط این نبود. تاریخ رفتن مهتاب با تاریخ دوست شدن من و فربد جور در می اومد. یعنی، فربد درست دو ماه بعد از رفتن مهتاب از ایران به من پیشنهاد دوستی داد در صورتی که قبلش هیچ توجهی خاصی به من نداشت. این اواخر هم فربد خیلی گیج و عصبی شده بود که من می ذاشتم به حساب عصبانیتش از پرهام ولی در واقع به خاطر برگشتن مهتاب بوده. عکس ها و اسکرین چتها هم بود. همه چیز با حرفهای مادر فربد می خوند. - از خود فربد نپرسیدی؟ - ازش خواستم بیاد بریم تو یه کافه تا با هم حرف بزنیم. قبول کرد. وقتی اومد، گردنبندی رو که برام خریده بود و گذاشتم جلوش و گفتم بیا جدا شیم. اونم گردنبند و برداشت و گفت اگه تو می خوای باشه و رفت. - خب، چرا این کار رو کردی؟ چرا مستقیم ازش نپرسیدی؟ - سها تو هم مثل من یه دختری. اگه بهش می گفتم تو دختر خاله ات می خوای اونم می گفت آره دیگه چیزی از من می موند. من می خواستم اگر قراره جدا بشیم من کسی باشم که رفتم نه این که فربد من و کنار گذاشته باشه. ولی انتظار یه همچین برخوردی هم ازش نداشتم فکر می کردم عصبانی بشه و ازم دلیل بخواد اون موقع منم بهش بگم می دونم دخترخالت و دوست داری و منم اونقدر عاشقت نیستم که ما بین تو و دخترخالت قرار بگیرم. ولی اون انگار از خدا خواسته بود با اولین حرف من ول کرد و رفت. حتی نپرسید چرا؟ ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand