eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.5هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_سیصد_و_چهل_و_هفت (70) سها که چشم باز کرد
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا سها سر کج کرده بود و با لذت به پر حرفی های ترانه گوش می کرد. چه خوب بود که ترانه اینجا بود. چه خوب بود که از چیزهای معمولی حرف می زد. چه خوب بود که بحث را به سمت فربد و پرهام نمی کشاند و از او درمورد وضعیت زندگیش نمی پرسید. گذراندن یک شب معمولی در کنار یک دوست. همان چیزی بود که سها به آن احتیاج داشت. ترانه خودش را روی مبل رها کرد و گفت: - وای مدتها بود اینجوری نرقصیده بودم. لعنتی چه کیفی می ده. سها قبل از این که روی زمین دراز بکشد صدای موسیقی را کم کرد و گفت: - باز خدا رو شکر همسایه طبقه پایین، رفتن سفر وگرنه تا حالا صد باره اومده بودن بالا. ترانه خنده بلندی کرد و گفت: - آره بخدا، دوساعته با صدای بلند آهنگ گذاشتیم و داریم بپر، بپر می کنیم. سها هم با صدای بلند خندید و گفت: - خیلی وقت بود این طوری احساس سرخوشی نکرده بودم. دستت درد نکنه. این پیشنهاد ترانه بود که بعد از غذا موسیقی گوش بدهند و کمی برقصند. سها اول تمایلی به این کار نداشت بیشتر به احترام ترانه قبول کرده بود تا همراهیش کند ولی حالا خوشحال بود که حرف ترانه را گوش کرده. ترانه آهی کشید و گفت: - قبلاً با بچه ها خیلی شبا دور هم جمع می شدیم و تا صبح می زدیم و می کوبیدیم و حرفای چرت و پرت، مثبت هجده می زدیم. عشقمون این بود که بشینیم پشت سر پسرای دانشگاه غیبت کنیم. اسمشم گذاشته بودیم شبای دخترونه. ولی خیلی وقته دیگه از این کارا نمی کنیم. - یه شبم باید نهال و دعوت کنم سه تایی یه شب دخترونه راه بندازیم. می تونیم کلی پشت سر پرهام و فربد غیبت کنیم. ترانه با خنده گفت: - فکر خوبیه. من که پایه ام. سها دست و پایش را از چهار طرف روی فرش کشید. چند وقت بود باشگاه نمی رفت و عضلاتش خشک شده بودند. باید ورزش را دوباره شروع می کرد. به سمت ترانه که برای لحظه ای سکوت کرده بود، برگشت. با دیدن صورت ترانه که حاله ای از غم آن را پوشانده بود، آهی کشید. مهم نبود چقدر بخندند و ادای آدمهای شاد را در بیاورند. بعضی غم ها هیچ وقت از دل آدم بیرون نمی رفت. تکلیف خودش مشخص بود. طرف حسابش پرهام خودخواه، پول دوست و بی منطق بود. می دانست چرا به این روز افتاده و از کدام سوراخ گزیده شده. ... @Dastanyapand ༺~🍃🌺🍃~༻ ولی هر چه فکر می کرد، نمی فهمید چرا کار ترانه و فربد به اینجا کشیده بود. هر دویشان آدمهای معقول و دوست داشتنی بودند. چرا باید این طور از هم جدا بیفتند و حسرت همدیگر را بخورند. خیلی دلش می خواست بداند، چه چیز این دو تا عاشق را از هم دور کرده. نفس عمیقی کشید و دل به دریا زد و گفت: - ناراحت نمی شی اگه یه سوالی ازت بپرسم؟ ترانه به سمت سها که حالا به پهلو دراز کشیده بود و یک دستش را زیر سرش اهرم کرده بود، نگاه کرد. لبخند غمگینی زد و پرسید: - می خوای در مورد من و فربد بدونی؟ - وقتی این قدر همدیگر رو دوست دارید، چرا جدا شدید؟ - مطمئنی فربد دوستم داره؟ - مطمئنم. همونقدری که مطمئنم تو فربد و دوست داری؟ اصلاً مشکلتون چی بود؟ - فربد بهت نگفته؟ - به پرهام گفته تو نخواستی. فربد فکر می کنه تو به خاطر یکی دیگه اون و ول کردی. یعنی این چیزی که به پرهام گفته. شایدم این چیزی که پرهام برداشت کرده. دقیق نمی دونم. ترانه پوزخندی زد و گفت: - من نخواستم؟ و بعد سرش را با تاسف تکان داد. سها خودش را کمی جلو کشید و گفت: - بینتون چی گذشته که هر کدوم تقصیر رو می ندازه گردن اون یکی؟ ترانه به پشتی مبل تکیه زد و به صفحه خاموش تلویزیون خیره شد. سها از جایش بلند شد و چهار زانو نشست و به صورت غرق در فکر ترانه نگاه کرد. واقعاً دوست داشت، بفهمد چه اتفاقی بین این دو نفر افتاده. ترانه که نگاه منتظر سها را روی خودش دید. آهی کشید و شروع به حرف زدن کرد: - من و فربد همکلاس بودیم ولی زیاد همدیگر رو نمی شناختیم. یعنی برخوردی با هم نداشتیم. من تو کلاس سرم تو لاک خودم بود و زیاد به کسی توجه نمی کردم. کلاً آدمی نبودم که به این راحتی با کسی صمیمی بشم. تازه وقتی که مینا به زور من و وارد گروه کرد، توجهم به فربد جلب شد. اوایل که گروه تشکیل شده بود. تعداد برنامه های که می ذاشتن خیلی زیاد بود. ما تقریبا هر هفته برنامه داشتیم. برای همین من و فربد زیاد همدیگر رو می دیدیم. تو همین رفت و آمدها من به فربد علاقمند شدیم. ولی فربد زیاد چیزی نشون نمی داد. رفتارهاش خیلی محترمانه و دوستانه بود ولی نمی تونستم بگم بهم علاقه داره. یه وقتای خیلی خوب بود و هوامو داشت ولی یه وقتهای هم اصلاً طرفم نمی اومد. منم به همین خاطر سعی می کردم زیاد به فربد نزدیک نشم چون واقعا نمی دونستم دوستم داره یا نه. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand