eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
991 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
34.1هزار ویدیو
118 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_دویست_و_نود_و_نه پرهام سرش را کج کرد و ب
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا سرش را بالا گرفت و مستقیم در چشم های پرهام نگاه کرد و با نفرت گفت: - پرهام آدم باش و سر قراری که گذاشتیم بمون. نیش پرهام باز شد. حق با سها بود. باید سر قرارشان می ماندن. دستهایش را به هم کوبید و گفت: - قرار، راست می گی قرار. الان کی داره زیر قول و قرارش می زنه. من که زیر هیچ کدوم از شرطای اون معامله نزدم، زدم؟ مهریه ات و دادم و همیشه ام احترامت و نگه داشتم. تویی که داری زیر قول و قرارمون می زنی. قرارمون یه ساله بود. البته اگه یادت نرفته باشه. هنوز سه ماه از اون یه سال مونده. باید تا آخرین روز سر قراری که گذاشتیم بمونی. نمی تونی زودتر از یک سال طلاق بگیری. سها برای لحظه ای آچمز شد ولی خودش را نباخت. طلبکارانه گفت: - همین الانم پروسه طلاق رو شروع کنیم سه ماه طول می کشه. - نه، دِه، نشد دیگه. زرنگ بازی نداشتیم. قراره مون این بود بعد از یک سال حرف طلاق و بزنیم نه این که سر یه سال طلاق بگیریم. سها نفس پر حرصش را بیرون داد و گفت: - پرهام مسخره بازی در نیار بیا تمومش کنیم. - تمومش می کنیم ولی بعد از مراسم سالگرد ازدواجمون نه قبلش. و دوباره سرش را کج کرد و پیروزمندانه لبخند زد. سها خیره به پرهام نگاه کرد. حق با پرهام بود خودش این زندگی را خواسته بود خودش گفته بود که پرهام هر کاری دوست دارد انجام بدهد و هر جایی می خواهد برود. خودش قبول کرده بود نقش زن پرهام را تمام و کمال بازی کند. آن موقع که قرار داد را در ذهنش می نوشت به سختی های این راه فکر نمی کرد. فقط و فقط به این فکر می کرد خودش را از زیر بار بدنامی خلاص کند. حالا هم باید تحمل می کرد. چاره ی دیگری نداشت. نفسی گرفت و گفت: - از کجا بدونم بعد از تمام شدن این دوره زیرش نمی زنی. من بهت اعتماد ندارم. - چرا اعتماد نداری؟ تا حالا به کدوم یکی از مفاد قرار داد عمل نکردم؟ سها سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. پرهام خیره به سکوت سها، لبهایش را به فشار داد. باید قدم به قدم جلو می رفت سها دختر لجبازی بود. اگر زیادی به او فشار می آورد ممکن بود زیر همه چیز بزند و همه ی رشته هایش را پنبه کند. این زمان سه ماهه فرصت خوبی بود برای این که برنامه هایش را از نو بچیند شاید می توانست در این سه ماه کار شرکت را طوری درست کند که پدرش نتواند مالکیت شرکت را از او بگیرد و شاید سها را انقدر به خودش وابسته کند که سها خودش از خیر طلاق بگذرد. ولی حالا باید کمی با دل سها راه می آمد. ممکن بود سها به سیم آخر بزند و همه چیز را به هم بریزد. . ... @Dastanyapand ༺~🍃🌺🍃~༻ با لحن آرامی گفت: - می خوای برای اطمینانت یه سند امضا کنم یا یه چک سفید امضا بهت بدم. هر چی تو بگی همون کار رو می کنم. نه به سندی که پرهام می خواست به او بدهد، اعتماد داشت و نه حاضر بود پول دیگری از پرهام بگیرد. او فقط آرامش می خواست. یک آرامش واقعی. پرهام از در دلجویی در آمد. - می دونم سختته. ولی بیا این سه ماه و تحمل کن. خودت دلت میاد الان با شرایطی که مامان فاطمه داره بهش بگی می خوای ازم جدا بشی. بذار این چند ماه بگذره نه به خاطر من. به خاطر مامان فاطمه. بعدش قول می دم همون کاری رو بکنم که تو می خوایی. یه جور جدا می شیم که نه به تو آسیب برسه و نه به من. اگر با سه ماه تحمل کردن همه چیز درست می شد این سه ماه را هم تحمل می کرد. چشم در چشم پرهام شد و گفت: - باید قول بدی، یه قول مردونه که زیرش نمی زنه. همونجور که توافق کردیم بعد از سال می ریم به همه می گیم تفاهم نداریم و از هم جدا می شیم. بدون هیچ توضیح اضافه. باشه. - باشه. - فقط سه ماه پرهام. نه یک روز این ورتر نه یک روز اون ورتر. - باشه - قول دادی پرهام - قول دادم سها کمی خودش را عقب کشید و گفت: - یه چیز دیگه - چی؟ - نمی خوام هی دم به دقیقه تو محل کارم یا اینجا ببینمت. فقط وقتای حق داری بیای آپارتمان من که مجبوری. این یکی را نمی خواست. دوست داشت بعضی شبها به اسم پیاده روی به آپارتمان سها بیاید و حتی شده برای چند لحظه او را ببیند. اصلاً اگر نمی آمد چطور دل سها را می برد و او را به خودش وابسته می کرد. سها که سکوت پرهام را دید با لحن قاطعانه ای گفت: - فردا قفل آپارتمان و عوض می کنم. پرهام مجبور بود کوتاه بیاید الان وقت مشاجره نبود به وقتش همه چیز را درست می کرد. دست در جیبش کرد و کلیدهای آپارتمان سها را روی میز جلوی مبل گذاشت و گفت: - نمی خواد. من تا وقتی مجبور نباشم و یا تو نخوای نمیام. سها همانطور خیره به پرهام لب زد: - خوبه ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand