eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.3هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_ششصد_و_نه پرهام از سالن بیرون رفت. احتیا
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (113) شروین ماشین را جلوی تالار متوقف کرد و رو به سها گفت: - شماها پیاده شید. تا من برم یه جای مناسب برای پارک پیدا کنم. اول از همه آزیتا از صندلی عقب ماشین پیاده شد و صبا را از آغوش سها گرفت و کمی عقب تر ایستاد تا سها بتواند دامن بلند لباسش را جمع کند و از ماشین پیاده شود. سها به سمت عقب ماشین نگاه کرد و رو به پسر کوچکش که دست به سینه به پشتی صندلی تکیه داده بود و با آن چشم های سیاه و براقش خیره به سها نگاه می کرد، گفت: - سینا جان شما چرا پیاه نمی شی. سینا شانه ای بالا انداخت و گفت: - من می خوام با، بابا برم قسمت مردونه. - نه عزیزم شما بیا همراه من. سینا لجبازانه دوباره شانه ای بالا انداخت و از سها رو برگرداند و نگاهش را از پنجره ماشین به بیرون دوخت. آزیتا شاکی گفت: - بیا دیگه. شروین رو به سها که معلوم بود از این مسئله راضی نیست کرد و گفت: - برو خیالت راحت. سها نفسی گرفت و با اکراه از ماشین پیاده شد ولی قبل از رفتن سرش را از پنجره ماشین به داخل برد و رو به شروین، گفت: - حواست بهش باشه ها. نذاری زیاد شیرینی بخوره. دستشویی هم ............... شروین با خنده گفت: - باشه بابا حواسم هست خیالت راحت. و ماشین را جلوی چشم های نگرانی سها به حرکت در آورد. آزیتا دست سها را گرفت و گفت: - بیا بریم. دیر شد. - کاشکی سینا رو با خودمون می اوردیم. - با، باباشه با غریبه که نیست. - شروین سرش گرم حرف زدن با این و اون می شه حواسش از بچه پرت می شه. آزیتا همانطور که از پله های منتهی به تالار بالا می رفت، گفت: - خیلی سخت می گیری. حواسشم پرت بشه اونجا پر آدمه اتفاقی نمی افته. یه ذره کوتاه بیا. سها آهی کشید و چیزی نگفت. پنج سال از ازدواجش با شروین می گذشت حالا یک پسر سه سال و نیمه و یک دختر یک ساله داشت. شروین مرد خوبی بود و عاشقانه او و بچه ها را دوست داشت و در خانواده هم بسیار مورد اعتماد و احترام همه بود. وقتی شروین به خواستگاریش آمد، پدرش بر خلاف پرهام که به خاطر آشنایتی که با حاج صادق داشت هیچ تحقیقی نکرده بود. خودش برای تحقیق رفت و از هر کس که می توانست در مورد شروین پرس و جو کرد و بعد از این که از هر لحاظ خیالش راحت شد با ازدواج آنها موافقت کرد. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺