کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_ششصد_و_هجده با باز شدن در، سر بالا آورد.
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_ششصد_و_نوزده
نازلی آن روزها را به یاد داشت ولی فکر می کرد مجید به خاطر فشار کنکور این طور گوشه گیر و پرخاشگر شده. هیچ وقت تصور نمی کرد مجید همه چیز را فهمیده باشد. از فکر عذابی که مجید در آن روزها کشیده بود قلبش به درد آمد. مجید نفسی گرفت و ادامه داد:
- دیگه درس نمی خوندم. نمره هام خیلی افت کرده بود. یه مشاور تو مدرسه داشتیم اونقدر پا پیچم شد که همه چیز و بهش گفتم. خیلی باهام حرف زد. از گول خوردن دخترا. از قتل های ناموسی. از این که مادرت بهترین کار رو در حقت کرده و نذاشت اسم بدی روت بمونه. ولی اونقدری از دستتون عصبانی بودم که می خواستم برای همیشه برم.ولی جایی رو نداشتم که برم چون به همون اندازه که از شما ناراحت بودم از مامانی و بابای هم ناراحت بودم که واقعیت رو بهم نگفته بودم. مشاورم گفت درس بخون و برو دانشگاه. گفت این جوری می تونی مستقل بشی. منم زوم کردم رو درسام ولی از وقتی رفتم دانشگاه دیدم عوض شده. دیگه اون خشم و ندارم. حالا واقعا می دونم شما چاره ای جز اون کار نداشتید. ولی هنوزم از دست پدرم عصبانیم که پای کارش واینساد.
نازلی نفسی گرفت و گفت:
- خب، بابات نمی دونست تو وجود داری یعنی تا شش سال پیش نمی دونست. ولی وقتی هم که فهمید تو موقعیتی نبود که بتونه تو رو قبول کنه. بلاخره شهرتش و موقعیت خانوادگیش اجازه نمی داد........
نیما شانه ای بالا انداخت و گفت:
- اینا همه بهونه اس. بابام مرد واقعی نبود وگرنه نباید اصلاً به یه دختر شونزده ساله دست درازی می کرد.
- نمی خوام از پدرت پشتیبانی کنم ولی همه چیزم تقصیر اون نبود. اگه دوست داشته باشی یه روز همه چیز و برات تعریف می کنم ولی امشب می خواستم این و بهت بدم.
و پوشه رو به سمت مجید گرفت. مجید پوشه را از دست نازلی گرفت و گفت:
- این چیه؟
- سند یک آپارتمان و یک دفترچه حساب پس انداز که هر دوتاش به نام توه. سه سال پیش وکیل پدرت اینا رو به ما داد تا وقتی هجده سالت شد بهت بدیم. ما تو این سه سال آپارتمانت و کرایه دادیم و تمام پول کرایه رو ریختیم تو همین حساب. حالا اینا مال توه. هر کاری که می خوای می تونی باهاش بکنی.
مجید پوشه رو روی پاهایش گذاشت و گفت:
- خب باید مثل فیلم هندیا بگم من هیچی از اون پدر نمی خوام. ولی باز دمش گرم. حالا که خونه و پول دارم می تونم با دوست دخترم عروسی کنم.
نازلی فریاد زد:
- دوست دختر داری؟
صدای خنده مجید و ساسان فضای خانه را پر کرد.
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺