eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.4هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_ششصد_و_شش با این که چندان برخوردی با ساس
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا پرهام بلاخره دل را به دریا زد و پرسید: - ازش خبر داری؟ ابروهای نازلی بالا پرید و با تعجب گفت: - نگو که هنوز درگیرشی. پرهام پشیمان از سوالی که پرسیده بود، گفت: - نه بابا. فقط کنجکاو بودم که هنوزم با نیماست؟ - اگه خوشحالت می کنه. نه رابطه اش با نیما بهم خورده. پرهام که واقعا از این خبر خوشحال شده بود، پرسید: - چرا؟ نازلی نفسی گرفت و گفت: - می خواسته از نیما اخاذی کنه. نیما هم با یه تیپ پا پرتش کرده بیرون. چشم های پرهام از تعجب گرد شده بود، وقتی پرسید: - اخاذی؟ شیدا می خواسته از نیما اخاذی کنه؟ - چرا تعجب کردی. مگه همین شیدا از تو دزدی نکرد. مگه من و تهدید نکرد. فقط اشتباهش این بود که فکر می کرد نیما هم مثل من و توه. نمی دونست نیما یه گرگه مثل خودشه. - تو از کجا می دونی؟ نازلی نگفت نیما گاهی برای پرسیدن حال مجید با او تماس می گیرد. - می دونم دیگه. پرهام مثل این که با خودش حرف می زد، زیر لب زمزمه کرد: - چی شد که اون دختر مظلوم و خجالتی این قدر عوض شد؟ - عوض نشد. آدما به این راحتی عوض نمی شن. اینم قسمتی از شخصیتش بود. قسمتی که پنهان بود. ما آدما لایه های شخصیتی زیادی داریم. وقتی تو یه موقعیت و شرایط جدید یا خاص قرار می گیریم ممکنه قسمتی از وجودمون که حتی برای خودمون هم نا آشناس بروز کنه و دست به کارهای بزنیم که حتی برای خودمون هم عجیبه. برای همینه که می گن هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست. نمی دونم شاید منم اگه جای شیدا بودم و یک دفعه تو اون همه پول و آزادی غرق می شدم خودم و گم می کردم و رفتاری بدتر از رفتار شیدا نشون می دادم. مدتهاس که به خودم قول دادم کسی رو قضاوت نکنم. هر چند هر کاری می کنم نمی تونم نفرتم و از شیدا کم کنم. - می دونی الان کجاست؟ نازلی چشم ریز کرد و گفت: - برای چی می خوای؟ نکنه می خوای بری دنبالش؟ دیونه نشی یه وقت بری سراغش. اون آدم ارزشش و نداره. - آره. خیلی دلم می خواد برم دنبالش ولی نه به اون خاطری که تو فکر می کنی. می خوام پیداش کنم و یه تف بندازم تو صورتش. نازلی سرش را تکان داد و گفت: - بازم ارزشش و نداره. - حالا می دونی کجاست؟ - نه. فقط الهه یکی، دو ماه پیش تو فرودگاه دیده بودش. مثل این که با یه اکیپ بچه پولدار داشته می رفته ترکیه. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺