کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پنجاه_و_سه پرهام نفس صدا دارش را بیرون
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_پنجاه_و_پنج
با این که خیلی وقتها از پدرش دلگیر می شد. ولی پدرش را بیشتر از هر کسی در دنیا دوست داشت. از نظر او پدرش تنها عضو واقعی خانواده اش بود. سها هیچ وقت نتوانسته بود با اعضای خانواده رابطه صمیمانه ای برقرار کند. با این که رابطه اش با آرمیتا و آناهیتا بد نبود، ولی در نهایت آنها را دختران مامان شیرین می دید که اگر مشکلی پیش می آمد طرف مادرشان را می گرفتند.
بقیه شب در شلوغی مهمانی گذشت. سها در کنار پریناز نشسته بود و به پرگویی های او گوش می داد. پرهام کمی آن طرف تر در مورد شرکتی که می خواست تاسیس کند برای پسر های فامیل لاف می زد. سها نگاهی به آزیتا که گوشه ای نشسته بود انداخت. به نظرش رفتار آزیتا عجیب بود. از آزیتا بعید بود، بدون فضولی و انداختن چند متلک آبدار از کنارش بگذرد. آزیتای که او می شناخت الان در وسط مجلس در حال دلبری کردن از پسرها بود. حتماً اتفاقی افتاده بود که آزیتا این قدر آرام وساکت نشسته بود. باید سر وقت زیر زبان آرمیتا را می کشید.
با دعوت فاطمه خانم برای شام، همه پشت میز ناهار خوری نشستند. سها در کنار پرهام نشست. پرهام که از لاف زدنهایش، سرخوش شده بود رو به سها کرد و با خنده گفت:
- احوال خانم.
سها خنده اش گرفت و سرش را پایین انداخت. پرهام با خودش فکر کرد" این خنده سها واقعی بود" و لبخندش عمیق تر شد. میانه های شام بود که پدر سها رو به پرهام گفت:
- خب، آقا پرهام شنیدم قراره از فردا برید پیش پدر کار کنید.
دست پرهام در میان راه خشک شد. آرام قاشقی را که به سمت دهانش می برد روی بشقابش برگرداند و رو به پدرش گفت:
- چه کاری؟
حاج صادق، آرام گفت:
- حالا حرف می زنیم.
پرهام صدایش را بلند کرد و داد زد:
- قرار ما این نبود. شما گفتید اگه من...........
دست سها روی پای پرهام قرار گرفت. فشاری به ران پایش آورد و آرام زیر گوشش زمزمه کرد:
- الان نه، همه چیز و خراب نکن.
و با صدای بلند تری که بقیه بشنوند. گفت:
- پرهام جان، سر شام وقت این حرفها نیست. بعداً مفصل با آقا جون حرف بزنید.
پرهام گیج از دستی که روی پایش نشسته بود و نفسی که گردنش را نوازش داده بود. به سمت سها چرخید. سها لبخندی زد و لیوان آب را به دست پرهام داد. پرهام یک نفس آب درون لیوان را سر کشید و سرش را پایین انداخت. سکوت مهمانها با تعارف دوباره فاطمه خانم، شکسته شد و دوباره همه با سر و صدای زیاد مشغول خوردن شدند.
#ادامه_دارد... 👇🏻👇🏻👇🏻
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#بیراه_عشق
#پارت_پنجاه_و_شش
خانواده سها به خاطر بیماری پدرش اولین افرادی بودند که مهمانی را ترک کردند. بعد از آن بقیه مهمانها هم یکی، یکی خداحافظی کردند و رفتند. بعد از رفتن همه، پرهام و پدرش به اتاق کار پدرش رفتند تا حرف بزنند. سها به درستی نمی دانست موضوع بحث چه هست ولی حدس می زد. به پولی که حاج صادق می خواست به پرهام بدهد و به شرکتی که قرار بود تاسیس شود مربوط می باشد.
هر وقت صدای پرهام و یا پدرش بالا می رفت، قلب سها تندتر می زد. در دلش آشوب بود. از این که حاج صادق زیر قولش بزند و پرهام، صوری بودن ازدواجشان را جار بزند، می ترسید. بلاخره بعد از یک ساعت پرهام با صورتی سرخ و برافروخته از اتاق پدرش بیرون آمد و رو به سها داد زد:
- پایین منتظرتم.
و بدون خداحافظی با بقیه از خانه بیرون رفت. وقتی توی ماشین نشست. تمام انرژی اش تحلیل رفته بود. بعد از یک روز خسته کننده این دعوا و بگو، مگو با پدرش توانش را بریده بود. خسته تر از آن بود که بعد از گذاشتن سها به دنبال شیدا برود. تصمیم گرفت شب را پیش سها بماند. موبایلش را برداشت و به شیدا پیام داد:
- عشقم، امشب نمی تونم بیام. تو بخواب. فردا می بینمت.
موبایل را روی داشبرد ماشین پرت کرد. نفس پر حرصش را بیرون فرستاد. اگر سها جلویش را نمی گرفت، همه چیز را خراب کرده بود. هنوز فشار دست سها و گرمای نفسش را حس می کرد. با کلافگی دستی توی صورتش کشید. سها چند دقیقه بعد، در ماشین را باز کرد و با اخم هایی در هم رفته، سوار ماشین شد. دلش می خواست سر پرهام فریاد بزند ولی صدای زنگ موبایل پرهام حواسش را پرت کرد. به صفحه روشن موبایل نگاه کرد. زاویه موبایل طوری نبود که بتواند اسم روی صفحه را بخواند. پرهام به موبایل چنگ زد و آن را از جلوی چشم سها برداشت. اصلا دوست نداشت جلوی سها با شیدا حرف بزند. می دانست مکالمه ی چندان جالبی نخواهد شد. تماس شیدا را ریجکت کرد و تلفن را بعد از خاموش کردن روی صندلی عقب ماشین پرت کرد.
به خانه که رسیدند. سها بدون حرف به اتاقش رفت. پرهام به اتاقی که حالا برای او شده بود رفت. قبل از رفتن به مهمانی، متوجه شده بود. سها وسایلش را به این اتاق منتقل کرده. لباسهایش را عوض کرد. و خودش را روی کاناپه ای که تبدیل به تختخواب شده بود انداخت.